eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
11.5هزار ویدیو
965 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
یک عمر، مدیونیم به شما ..... دلاورمردان ج.ا.ا 💕 دوران 🌱
دفاع مقدس
یک عمر، مدیونیم به شما ..... دلاورمردان #ارتش ج.ا.ا 💕 دوران
تصویری از حضور آیت‌الله سید علی خامنه‌ای نماینده وقت امام در شورای عالی دفاع و امام جمعه وقت تهران در دیدار با رزمندگان ارتش در جبهه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 دفاع ماندگار... 🎞 بازدید آیت الله خامنه ای از جبهه // دوران جنگ تحمیلی 🌿 سخنرانی در جمع رزمندگان اسلام 🚩 نقش ایمان در پیروزی ها
دفاع مقدس
🌴 دفاع ماندگار... 🎞 بازدید آیت الله خامنه ای از جبهه // دوران جنگ تحمیلی 🌿 سخنرانی در جمع رزمندگ
🌴 خدا با ماست .. ▫️ما مورد ظلم هستیم، مظلومیم، امّا ضعیف نیستیم؛ ما مقتدریم. بخش اصلی و مهمّ قوّت ملّت ایران به خاطر اعتقاد به حمایت الهی است؛ قالَ لا تَخافا «اِنَّنی مَعَکُما اَسمَعُ وَ اَرىٰ؛ خدای متعال با ما است، دارد کمک میکند؛ نشانه‌اش هم همین چهل سالی است که این همه علیه ما توطئه کرده‌اند، این همه فشار آورده‌اند، جنگ راه انداخته‌اند، فتنه راه‌ انداخته‌اند، نفوذ درست کرده‌اند، عوامل تروریستی را به جان مردم انداخته‌اند، هزار کار زشت و خیانت‌آمیز با این ملّت انجام داده‌اند، این ملّت مثل کوه ایستاد و روزبه‌روز هم استوارتر شد؛ امروز هم از ده سال پیش، بیست سال پیش قوی‌تر، قدرتمندتر و استوارتر است. حالا وقتی که نتوانستند مقاصد خودشان را از راه فشارها و مانند اینها به دست بیاورند، به خیال اینکه ملّت ایران، ملّت ساده‌ای هستند و گول‌خورند، آمده‌اند که «بیایید با ما مذاکره کنید؛ شما قابل پیشرفتید»! بله، ملّت ایران حتماً پیشرفت میکند امّا بدون شما؛ شما اگر بیایید پیشرفتی نیست. شما و انگلیس و دیگران، پنجاه سال در دوران پهلوی -و بخصوص آمریکا حدود سی سال در دوران پهلوی دوّم- همه‌کاره‌ی این مملکت بودید، این مملکت روزبه‌روز عقب رفت؛ شماها عامل پیشرفت نمیتوانید بشوید؛ شماها عامل عقب‌ماندگی ملّت ایرانید. ملّت ایران پیشرفت میکند به شرطی که شماها نزدیک نیایید.۱۳۹۸/۰۴/۰۵ 👆🎙بیانات رهبر انقلاب در دیدار رئیس و مسئولان قوه قضائیه 💠 اقتدار ملی, اقتدار نظام, اعتماد به خدا, توکل به خدا, خدا باوری, معیت الهی, نصرت الهی قرآن کریم
دفاع مقدس
🌴 خدا با ماست .. ▫️ما مورد ظلم هستیم، مظلومیم، امّا ضعیف نیستیم؛ ما مقتدریم. بخش اصلی و مهمّ قوّت م
020046.mp3
152.1K
۱سوره مبارکه طه آیه ۴۶ قالَ لا تَخافا ۖ إِنَّني مَعَكُما أَسمَعُ وَأَرىٰ ترجمه: فرمود: «نترسید! من با شما هستم؛ (همه چیز را) می‌شنوم و می‌بینم
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 یقین به وعده الهی 🌴 اِنَّ مَعیَ رَبی... ▫️به والله‌العظیم، من از روز اول جنگ یک روز هم ناامید نشدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴 بر خدا توکل کن و صبر داشته باش... 🌷 شهید آوینی        ‌‌‍‌‎
زمین کارزار، به پهنای سجاده‌ای خاکی برای پرواز تا خدا . ... و سلاحی در دست، برای جهاد در راه خدا... 🌱 دوران دفاع مقدس
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 دوکوهه سجده گاه یاران خمینی      و نجوا خانه‌ی عاشقان  🌷شهید مرتضی آوینی        ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالب‌نژاد(
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت سی و هفتم: همه با هم خوشحال و سراسیمه به طرف در حیاط دویدیم. شهرام در حیاط را باز کرد وجیهه مظفری پشت در بود وجیهه دوست زینب و از جنگ زده‌های آبادانی بود؛ دختری سبزه رو و قد بلند. وجيهه خیلی ناراحت و نگران شده بود. او به من گفت باید برای پیدا کردن زینب به بیمارستانای اصفهان سر بزنیم؛ زینب بعضی وقتا برای عیادت مجروحای جنگی به بیمارستان میره یکی دو بار خودم با اون رفتم من هم میدانستم که زینب هر چند وقت یک بار به ملاقات مجروحان می رود. او بارها برای من و مادر بزرگش از مجروحان تعریف کرده بود ولی هیچ وقت بدون اجازه به اصفهان نمی رفت. خانه ما در شاهین شهر بود که بیست کیلومتر با اصفهان فاصله داشت با اینکه میدانستم زینب چنین کاری نکرده اما سر زدن به بیمارستانهای اصفهان بهتر از دست روی دست گذاشتن بود من و خانواده ام آن شب آرام و قرار نداشتیم حرف وجیهه را قبول کردیم. او قبل از رفتن به اصفهان با شهلا به خانه خانم دارابی رفت و به مادرش اطلاع داد که با ما به اصفهان می‌آید. هرچه میرفتیم جاده شاهین شهر به اصفهان تمام نمیشد. بیابانهای تاریک بین راه، وحشت من را چند برابر کرده بود فکرهای آزار دهنده ای به سراغم می‌آمد؛ فکرهایی که بند بند تنم را می‌لرزاند. مرتب امام حسین و حضرت زینب را صدا میزدم تا خودشان مراقب زینب باشند. به جز نور چراغهای ماشین جاده و بیابانهای اطرافش تاریکی و ظلمت بود. وجیهه گفت: اول به بیمارستان عیسی بن مریم بریم زینب چند روز پیش با یکی از مجروحای این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای اون رو با کاست ضبط کرد و نوار رو سر صف برای بچه ها گذاشت. مجروح درباره نماز و حجاب و درس خوندن و کمک به جبهه‌ها صحبت کرده بود همه ما سر صف به حرفای اون گوش کردیم، تازه زینب بعضی از حرفای مجروح رو روی روزنامه دیواری نوشت تا بچه ها بخونن وجیهه راست میگفت مجروحی به اسم "عطاء الله نریمانی" یک مقاله درباره خواهران زینبی داده و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود و نوار صدای مجروح را هم برای هم کلاسی هایش گذاشته بود. ادامه دارد... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالب‌نژاد(مادر شهید) قسمت سی و هشتم: وقتی به اصفهان رسیدیم، به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم دیر وقت بود نگهبانهای بیمارستان جلوی ما را گرفتند من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم آنها با شنیدن ماجرا به ما اجازه دادند وارد بیمارستان بشویم. اول دلم نیامد به اورژانس بروم. به هوای اینکه زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد به بخش مجروحان جنگی رفتم و همه اتاقها را یکی یکی گشتم. مادرم و بچه ها داخل راهرو منتظر بودند وقتی در بخش زینب را پیدا نکردم با وجیهه به اورژانس رفتم و مشخصات زینب را به مسئول آنجا دادم. دختری چهارده ساله خیلی لاغر سفیدرو با چشمهای مشکی، چادر مشکی روسری سورمه‌ای رنگ و مانتو و شلوار ساده مسئول اورژانس گفت: امشب تصادفی با این مشخصات نداشتیم اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تخت‌ها مریض‌های بد حالی بودند که آه و ناله‌شان به هوا بود چند مجروح تصادفی با سروکله خونی آورده بودند پیش خودم گفتم خدا به داد دل مادراتون برسه که خبر ندارن با این وضع اینجا افتادین آنها هم مثل بچه های من بودند، اما پیش خودم آرزو کردم که ای کاش زینب هم مثل اینها الآن روی یکی از تختها بود. فکر اینکه نمیدانستم زینب کجاست دیوانه ام میکرد. از بیمارستان عیسی بن مریم خارج شدیم شب از نیمه گذشته بود. مأمورهای شهرداری، جاروهای بلندشان را به زمین میکشیدند صدای خش خش جارو در سکوت شب بلند میشد حتی این صدا هم وحشت من را بیشتر میکرد. آن شب یک ماشین در بست کردیم و به همه بیمارستانها سر زدیم. ادامه دارد... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس