💠 سرداران سپاه توحید؛
همان هایی هستند که مالک نفس خویش اند و مسلط بر هوای نفس.....
📷👆 تصویری تاریخی از فرماندهان جنگ که برخی شان در دوران دفاع مقدس بشهادت رسیده اند :
◇ شهیدان همت، باکری، خرازی، کاظمی، شاهمرادی و... همه در زیر تابلویی که روی یک کاغذ مقوایی با ماژیک نوشته شده است:
« اشجع الناس، من غلب هواه! »
شجاعترین مردم، کسی است که به هوای نفسش غلبه کند.
◇ این است راز و رمز پیروزی و شهادت
#فرماندهان_شهید
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
12.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 آخرین زیارتی که آقامهدی شهادت خود را از امام رضا (ع) گرفت....
▫️به روایت همرزم شهید
➕ به همراه تصاویری از نقطهی رهایی لشکر عاشورا در عملیات بدر، همان نبردی که باکری در آن پرکشید🕊🕊
#خدایا_مرا_پاکیزه_بپذیر
#فرمانده_لشکر۳۱_عاشورا
#شهید_مهدی_باکری
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
25.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦💦 #سقای_جبهه_ها
▫️ قسمت سوم
📽 فیلمی مستند از آب رسانی به رزمندگان اسلام و خطوط پدافندی در جبهه های حق علیه باطل
دوران #جنگ_تحمیلی
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برشی از مستند «روایت فتح»
با صدای آسمانی شهید آوینی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
سردار دلها - فصل سوم، قهرمان البوکمال-595-543.mp3
8.69M
⚪️ ۲۹ آبان سالروز پیروزی نهایی جبهه مقاومت بر داعش و آزادسازی شهر البوکمال گرامی باد.
🎞 نمایشنامه ای جذاب از عملیات آزادسازی شهر البوکمال و نبرد حاج قاسم با آمریکایی ها!
💢 نمایشنامه ای که یک نکته دینی بسیار زیبا و باورنکردنی از طرف حاج قاسم در اون هست که حتماً باید از آن مطلع شوید.
در دقیقه آخر این نمایشنامه، نکته ای طلایی از سوی شهید سلیمانی هدیه به همه دوستداران شهدا شده است!
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب از چیزی نمیترسیدم زندگینامهی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی قسمت دوم: ب
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب از چیزی نمیترسیدم
زندگینامهی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی
قسمت سوم:
دره عمیق و سرسبز و پر از گردوی بُندَر.۱ که از شدت درهم تنیدگی درختان گردو آفتاب داخل آن نمیافتاد و دهها چشمه سار آب از درههای کوچک آن جاری بود و رودخانه کوچکی را تشکیل میداد. بیدهای بسیار بلند و سپیدارهای سربه فلک کشیده باغ، سایه بسیار بزرگی درست میکرد. مادرم پلاس.۲ را لب جوی آب میزد و جُغها.۳ را میکشیدند. صدای شرشر و غلتان آب که از وسط چادرسیاه ما عبور میکرد صفایی میداد؛ اگرچه فقر و زحمت زیاد، فرصت درک این صفا را نمیداد بهار فصل شیر و ماست صدای بع بع گره ها و بره ها و شُرشُرِ دوشیدن بزها و میشها بود زنهای فامیل که همه چادرهایشان به هم چسبیده بود و بادههای پر از شیر را حمل میکردند، آن چنان مراقبت میکردند که چکهای از آنها بر زمین نریزد آنها که شیر کم داشتند شیر پیمانه با هم میکردند؛ یعنی مثلاً چند روز ظرف شیری را میدادند بعد سرجمع، پس از چند روز ظرف شیر بزرگی میگرفتند. این عموماً در اوایل تابستان که بزها شیرشان کم میشد اتفاق میافتاد آن وقت ظهر که از مادرم ماست طلب میکردیم میگفت: نه نِنِه امروز شیرها نوبت خالته یا نوبت ایران، زن مش عزیزه.
بهار با بچههای فامیل علی خانی، تاج علی، احمد و بچههای صمد پیاده از کوهستان تَنگل به دِهِ زمستان نشین قنات ملک برای مدرسه میرفتیم. ناهار ظهرمان هم بر پشتمان بود که عموماً یک یا دو دسته نان و مقداری مغز یا مغز پنیر بود برخی مواقع هم یک گلوی خرمایی.۵ که ابراهیم پسردایی مادرم، از گرمسیر با یک سفت.۶ خرما میآورد همراهمان میکردند. آن چنان با خوشیهای ساده و عادی و سختیها عادت کرده بودیم که همۀ اینها جزئی از زندگی ما بود و ما به دلیل مشغولیت شدید و کارکردنهای پیوسته نه خوشی را حس میکردیم و نه سختی را انگار هر دوی این جزئی از وجود ما شده بود.
آن روزها حمامی نبود. مادرم قابلمه بزرگ مسی که به آن «دیگ» میگفتند را پر از آب روی آتش حسابی داغ میکرد بعد با آب جو سرد و گرم میکرد و جان و سرمان را با صابون رختشویی و برخی وقتها هم با اشلوم (نوعی گیاه تمیزکننده بود) میشست.
۱. بُندَر هَنزا در ۳۰ کیلومتری شهر رابر مدنظر است. بُندَر (بُنِ دره) آغاز و ورودی دره را میگویند که جایی است خنک و بی آفتاب
۲. پلاس یا سیاه چادر عشایری سرپناه اصلی کوچ نشینان است. آن را با موی بز میبافند و با یک چوپ عمود در وسط و چند چوب و طناب در اطرافش سر پا میکنند نوع دیگری از پلاس هم هست گلیم رنگی با کارکرد زیرانداز و سفره و سجاده
۳. جُغ حصاری بوده که با نی میساختند و دور سیاه چادر پلاس میکشیدند
۴. کَهرِه همان بچۀ بز یا بزغالۀ پنج شش ماهه است کوتاه شده اش میشود کَرِه ، با خفیف خواندنِ هـ و با کشیدگی ک.
۵. گلوی خرمایی نوعی کلوچه خرمایی با خرماست
۶. سفت سبدی است بافته شده از برگ نَخل
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب از چیزی نمیترسیدم
زندگینامهی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی
قسمت چهارم:
كلاً دو دست لباس داشتیم و یک کفش پینه کرده لاستیکی. مادر لباسها را عموماً چون که کک و شپش زیاد بود در آب جوش به شدت میجوشاند بعد لب جوی میشست و خشک میکرد. آن وقتها از طرف شهر میآمدند خانهها را سمپاشی میکردند. مادرم به لباسهای ما گرد دِدِتِ.۱ که خیلی هم خطرناک بود میزد، تا به نوعی در مقابل شپش و کَک ضدعفونی کرده باشد.
همیشه مادرم مقداری پست.۲ درست میکرد به قدر یک جوال.۳ بعضاً بعد از ظهرها با مقداری گوشت قرمه.۴ برایمان پست درست میکرد. یادم است بعدها که به شهر آمدم مادرم پست همراهم کرده بود جلوی شهریها که درست میکردیم - و خیلی هم خوشمزه بود - تعارف که میکردیم همه فکر میکردند خمیر میخوریم!
آرام آرام در سرمای شدید زمستانی، با حالت نیمه برهنه ای بزرگ شدیم. از همان ابتدای کودکی حالتی از نترسی داشتم. ده سالم بود. تابستان بود و مدرسه تعطیل. فصل درو کردنِ ما قبل از طلوع صبح تا غروب آفتاب بود. پدرم یک گاو نر شاخزنِ خطرناک داشت که همه از او میترسیدند. مرا سوار بر این گاو کرد که ببرم به دِهِ دیگری که ۱۵ کیلومتر با خانۀ ما فاصله داشت و سرسبزتر بود و خانه عمه ام همان جا بود. گاو مغرور حاضر به فرمان بری نبود و با سر خود به پاهای کوچک من میکوبید. من این بیابان را تنها، سوار بر این حیوان خطرناک، تا ده عمه ام رفتم.
یک شب پدرم مرا با خودش برد سرِ خَرمَنها.۵ در حاشیه رودخانه که فاصلهٔ زیادی با خانه ما داشت. شب گله گرازها.۶ به خرمنها حمله کردند من و پدرم بالای درخت انجیری رفتیم یک گله گراز وحشی به خرمن حمله کردند. پدرم هیاهو میکرد و حیوانات وحشی مغرور اعتنایی به سروصدای پدرم نمیکردند در دل شب، بخشی از خرمن را خراب کردند و من و پدرم بالای درخت انجیر نظاره گر آنها بودیم.
البته همیشه هم بد نبود؛ اما تمام زمستان تا ماه دوم بهار، همۀ چشم ما به جوال گندمها بود که یکی پس از دیگری تمام میشدند، مادرم به شدت مراقب بود که دچار مشکل نشویم.
۱. نام معروفترین ماده شیمیایی دفع آفات است دی کلرو دی فنیل تری کلرواتان یا دِدِتِ
۲. پست نوعی غذای مقوّی بوده که از ترکیب جوانه گندم و جو اسیاب شده و روغن و ادویه درست میکردند و به حالت خمیری با مقداری آب مخلوط میکردند و میخوردند
۳. جوال يا جوال كیسهای پشمی است یا پالانی گلیمی روی چهارپایان
۴. قورمه یا قرمه یعنی گوشت تکه تکه شده و سرخ شده در روغن آن روزها که یخچال و فریزی برای نگهداری گوشت ،نبود گوشت گوسفند را سرخ میکردند و نمک میزدند و گاهی در شکمبه تمیز شده گوسفند میگذاشتند تا مدت بیشتری بماند.
۵. گندمها را پس از درو کردن روی هم انباشته میکنند تا بکوبند و خرد کنند.
۶. گرازها خوکهای وحشیاند و گلهای زندگی میکنند
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب از چیزی نمیترسیدم
زندگینامهی خودنوشت شهید قاسم سلیمانی
قسمت پنجم:
عدس پلوی مادرم حرف نداشت سالی چند بار بیشتر برنج نمیخوردیم. شانس ما وقتی بود که مهمان داشتیم سید محمد آمده بود، سید روضه میخواند. سالی سه تا چهار ماه خانه ما میماند بهترین غذا مال او بود، پدر و مادرم خیلی به او
احترام میکردند. با آمدن سید ماها سیر میشدیم. با پدرم رفیق صمیمی بود بعد از این که خرش را آب برد، دیگر کمتر خانه ما می آمد. آن روز خیلی توجه نداشتم. بعداً فهمیدم در عشیره بزرگ ما، هیچ کس مثل مادر و پدرم مهمان نواز نیستند. همیشه در خانه ما مهمان بود؛ در حالی که من و چهار خواهر و برادر دیگرم که دو تای
آنها از من بزرگتر بودند همیشه چشممان به جوال آرد بود. مادرم خیلی دقت میکرد. بعضی وقتها داخل آرد گندمها آرد جو و کَرو.۱ هم قاطی میکرد. بعضی وقتها هم که مهمان نداشتیم در هفته یکی دو وعده نانِ اَرزَن میپخت آن روزها نان جو و اَرزَن نان فقرا بود. امروز بالعکس است. اگر پیدا شود شاید نان اَرزَن و جو از نان گندم هم گرانتر باشد.
به هر صورت به دلیل اعتقادی جدّی که در خانه مان وجود داشت که مهمان حبیب خداست، هرگز یادم نمیآید که اخمی یا بی توجهی شده باشد. عمده مهمانها غریبه بودند که در راه به سمت روستاهای دیگر ظهر به محل ایل ما میرسیدند و درخواست چای داشتند چای با هِل و قَلَمفُر.۲. مادرم که به ما اصلاً نمیداد، معرکه بود! بعد هم اگر نزدیک ظهر بود، ناهار یا شام میخوردند بعضاً نان و ماست یا نان و گوره ماست.۳ یا تخم مرغ یا آب گرمو.۴ اگر مهمان خیلی مهم بود برای او خروس میگشتند و پلو بار میگذاشتند.
بچه بودم مادر بزرگم در خانۀ ما فوت کرد. زن بسیار متدین زیبا و بالابلندی بود. صدای ضجّه مادر و خاله صغرایم را که در همان نزدیک ما خانه شان بود، میشنیدم. دایی ام که معلم قرآن بود، در روستای باغشاه زندگی میکرد که به اندازه یک قیه.۵ با ما فاصله داشت.
تازه مادر بزرگم از دنیا رفته بود خانه ما یک اتاق بی دروپنجره بود که به دلیل طولانی و بدون پنجره بودن اتاق تاریک بود. سقف آن با چوب و شِنگ.۶ پوشیده شده بود و بدنه هم خشت خام بود. از داخل اتاقی که آشپزخانه انبار، جای خواب و زندگی ما بود یک در به اتاق دیگری باز میشد که کاهدان ما بود. در فصل تابستان گاه و بیدهها.۷ را جمع میکردند تا در زمستان که علوفه نبود یا به دلیل برف گوسفندها نمی توانستند بیرون بروند به آنها بدهند.
۱. کرمانیها آردی دارند از دانهای سیاه رنگ به نام «کَرو» ظاهر این دانه سیاه و سفت است؛ اما آسیاب که میشود داخلش سفید است و بویی شبیه نخود دارد. آرد کرو را برای پختن آش اوماج یا اوماچو هم به کار میبرند
۲. قَلَم فُر يا قَرَنْفُل همان میخک است
۳. مخلوط شیر و ماست میشود غذایی ساده و سالم به نام گوره ماست
۴. آب گرمو همان اشکنه کرمانی است، با گوشت قورمه و سیب زمینی و پیاز و زرد چوبه و ترخون و...
۵. قية یعنی صدای بلند میگوید اگر از قنات ملک بلند صدا میزدیم در باغشاه میشنیدند
۶.شنگ نوعی گیاه است. شاید هم درخت زبان گنجشک مدنظر بوده
۷. بیده یعنی یونجهها یا علفهای خشک به هم پیچیده
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
28 آبان؛ سالروز شهادت سردار شهید حاج عباس ورامینی رئیس ستاد لشکر 27 محمد رسول الله(ص)
شهید ورامینی: اخلاق فرمانده ماندگار است
🔔 انتشار برای اولین بار
🚨 سخنرانی در ایام عملیات والفجر ۱ ۱۳۶۲/۰۳/۱۴
26.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ دنیا انتظار دارد ما آمریکا را به زانو دربیاوریم
🔔 سخنرانی مرحوم سردار مهدی مهدوی نژاد برای اولین بار منتشر شد.
📌 عملیات: نصر8
🗓 تاریخ سند: 1366/08/26
📍محل سخنرانی: طراحی و آمادهسازی عملیات تیپ 17 علی بن ابیطالب (ع