eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
837 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
✅تصاویری از مقر تیپ الغدیر یزد _ اهواز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 نواهای ماندگار 🔻 با نوای حاج صادق آهنگران 🔅 سرنوحه شوق دیدار تو دارم یا مهدی ادرکنی یا مهدی ادرکنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅تصاویر اعزام رزمندگان به جبهه ها 🔹کاروان راهیان کربلای 4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📞 مکالمه بی سیم شهید در شب عملیات با فرماندهان دفاع مقدس
شُکر که در قلبمان مویرگی هست متصل به خون گرم شهیـدان .. و از همان خون است که گاه قلبمان به یادشان می تپد.
•※•خدایا برایم ننگ است که شهادت همرزمانم را ببینم و به مرگ طبیعی بمیرم.. [شهیدی که .فداک با ایشان خواندند.]
دفاع مقدس
•※•خدایا برایم ننگ است که شهادت همرزمانم را ببینم و به مرگ طبیعی بمیرم.. #وصیتنامه #شهید_سید_جمال_قر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداح گردان علی اکبر(ع) بود قبل از یکی از عملیات ها، بچه های گردان حضرت علی اکبر(ع) می روند پیش رئیس جمهور وقت (مقام معظم رهبری) تا هم دیداری داشته باشند و هم روحیه ای بگیرند. موقع نماز وقتی حضرت آقا می خواهند نماز را شروع کنند، سید جمال که قرار بود مکبر نماز باشد، شال سبزش را می اندازد روی دوش آقا و می گوید این را گذاشتم تا تبرک بشود و بعدا می برم تا ان شا الله در جبهه به آرزویم برسم و شهید بشوم بین نماز، سید جمال مداحی سوزناکی می کند که مورد توجه حضرت آقا قرار می گیرد. بعد از نماز، سید می رود شالش را بگیرد که آقا می فرمایند: شما ساداتی و اگر مشکلی ندارد این به عنوان تبرک پیش من بماند که سید جمال قبول می کند. تعریف می کنند بعدها که مجددا گردان خدمت حضرت آقا می رسد و کسی دیگر مداحی می کند. آقا جویای احوال سید جمال می شود که به ایشان می گویند که سید شهید شده است شهید سید جمال قریشی متولد روستای برغان از توابع کرج بود که در ۱۷ تیر ۱۳۶۵ و عملیات کربلای یک به شهادت رسید. غیر از سید جمال، سه برادرش و عمو و پسر عمویش هم به شهادت رسیده اند و این خاندان، شش شهید به انقلاب هدیه کرده است @DefaeMoqaddas کانال دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺بهت و گریه عراقی‌ها در عملیات محمدرسول‌الله(ص) 📹 امدادِغیبی در روزهای شهادت شهید بهشتی و یارانش در دوران دفاع مقدس به روایت شهیدهمت @DefaeMoqaddas کانال دفاع مقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜 آقا! این «روح‌الله» که در حدیث وجود دارد، شما هستید؟! امام، با لبخندی گذشت...
دفاع مقدس
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ کربلای پنج حاج قاسم سلیمانی 🔻 ۱۵ روز قبل از عملیات کربلای پنج، کربلای۴ را
🍂 کربلای پنج حاج قاسم سلیمانی 🔻 قبل از غروب اتفاقی افتاد که وحشتی بر ما حاکم شد، احساس کردیم عملیات لو رفته است. دشمن با شلیک کاتیوشا چند تا قایق و یک نفر بر را منهدم کرد این یک هشدار بود. بچه ها سرشب سوار قایق‌ها شدند و به سمت خط دشمن حرکت کردند. دورترین محور ما بیش از ۶-۵ کیلومتر داخل آب بود. سخت ترین محور، محور لشکر ۴۱ ثارالله بود که نقش حیاتی در کربلای ۵ داشت سرمای خوزستان هم که می دانید، خیلی سوزناک است. از نظر زمانبندی باید طوری حرکت می کردیم که همه نیروها از خطوط مختلف حرکت و ساعت ۱۲ به محور می آمدند. سخت ترین محور، محور لشکر ۴۱ ثارالله بود که نقش حیاتی در کربلای ۵ داشت و دورترین مسیر از داخل آب را باید طی می کرد. مهمترین مشکل ما انتخاب گردان خط شکن بود. عملیات ما تماماً استشهادی بود و ما به وسعت جبهه نیروی استشهادی داشتیم.
🌷 یادی از سردار شهید اکبر غلامپور ✳️ دوازده، سیزده سال بیشتر نداشت. محرم که می شد خودش هیئت دست و پا می‌کرد. یک چهار دیواری درست کرده بود، دور تا دورش مشکی زده بود. آقا دعوت می‌کرد، بچه های هم سن و سال خودش را دعوت می‌کرد و توی آن چهار دیواری می برد. ده شب اول محرم آنجا مراسم برگزار می‌کرد. بعد دسته می‌برد تا حرم. - ۱۱ شب بود. وقتی به خانه آمد خوابیدیم حدود ساعت ۲:۳۰ شب بود که دیدم نیست. گفتم: «خدایا این کجا رفت؟ پایگاه پیش بچه های بسیجی رفت؟ پیش دوستانش رفت؟....» در همین حالی که با خودم صحبت می‌کردم دیدم صدایش می‌آید. نماز شب می‌خواند. خودم را به خواب زدم تا راحت باشد. -از سپاه ماهی ۲۲۰۰ تومان می‌گرفت. هزار تومانش را به مادرم می‌داد، هزار تومانش را به پدرم، دویست تومان هم برای خودش برمی‌داشت. 🎙 برادرشهید ✳️ می‌گفت: «مادر به کسی نگو که من جبهه می‌روم.» هرکس می‌پرسید کجاست می‌گفتیم: «همین اطراف است.» می‌گفت: «ما یک کاری می‌کنیم نمی‌خواهیم کسی بداند غیر از خدا.» 🎙 مادر شهید ✳️ در عین حال که یک فرمانده مقتدر و جدی بود، شوخ طبعی خاصی هم داشت. در عملیات محرم موقعی که ما در جاده آسفالت برای اجرای عملیات مستقر شده بودیم، بی‌سیم‌چی گردان ایشان را صدا کرد. رمز اکبر در بی‌سیم «کله گنده» بود. بی‌سیم‌چی در همان حالت محاوره‌ای خودش بدون اینکه متوجه شود طرف صحبتش فرمانده گردان است با رمز کله گنده ایشان را صدا کرد و گفت: «کله گنده با شما کار دارند.» اکبر با خنده بی‌سیم را از دستش گرفت و گفت: «کله گنده خودتی.» بچه‌ها همه زدند زیر خنده. 🎙 محمد سعادتمند ✳️ روی مین که رفت سه روز بیهوش بود. وقتی به هوش آمد؛ دیدنش رفتیم. گفت: «چند شب پیش خواب دوستان شهیدم را دیدم، به من گفتند: «غلامپور دیگر بس است بیا برویم.» اما من گفتم: «نه هنوز باید نیروهای دشمن متجاوز را بکشم. حالا حالاها باید بکشم.» به خاطر همین شهید نشده بود، مجروح شده بود. تا صد متریِ مین، خودش رانندگی می‌کرده، نزدیک صد متر راننده بلند می‌شود و می‌گوید: «تو حواست نیست بلند شو خودم می‌نشینم.» راننده که پشت ماشین می‌نشیند، بعد از چند متری، روی مین می‌روند. راننده درجا شهید می‌شود. اکبر از ماشین پرت می‌شود و فک و دندانش از بین می‌رود. اگر اکبر پشت فرمان بود درجا شهید شده بود. 🎙 برادر شهید ✳️ فکّش ناجور زخمی شده بود. در خانه استراحت می‌کرد. یک روز با هم قرار گذاشتیم به منزل یکی از دوستان برویم. وقتی سر کوچه‌شان رسیدیم گفتم: «اکبر من گرسنه‌ام بیا با هم ساندویچ بخوریم بعد برویم.» قبول کرد. رفتیم داخل مغازه. من غذا سفارش دادم. وقتی پرسیدم: «چی می‌خوری؟» گفت: «من نمی‌خورم.» بعد از کلی اصرار علت غذا نخوردنش را گفت. دندان هایش سیم‌پیچی شده بود و به جز مایعات نمی‌توانست چیز دیگری بخورد. آن موقع فهمیدم برای اینکه از ورود به مغازه منصرف نشوم این موضوع را به من نگفته بود. هرچه اصرار کرد نتوانستم جلوی او غذا بخورم و هر دو بدون اینکه چیزی بخوریم از مغازه خارج شدیم. 🎙 محمد سعادتمند ✳️ تیربارچی های دشمن با تیرهای رسام مرتب می‌زدند و بچه ها را درو می‌کردند. نمی‌گذاشتند کسی تکان بخورد. ولی اکبر راست راست جلوی تیرهای دشمن راه می‌رفت و نیروها را هدایت می‌کرد. طرف، خودش را توی زمین فرو کرده بود که تیر نخورد. اکبر سیخ ایستاده بود بالای سرش. خجالت کشید. بلند شد. صاف ایستاد و به حرکتش ادامه داد. 🎙 محمد خامه یار ✳️ یک شب با هم به گلزار رفتیم. گفت: «وسط این قطعه جای من است.» آن موقع تازه داشتند آن قطعه را می‌ساختند. گفتم: «این حرف‌ها چیه که می‌زنی؟» جواب داد: «همین که گفتم.» دقیقاً همان جایی که می‌گفت به خاک سپرده شد. الآن آنجا به قطعه «بدریّون» مشهور است. 🎙 برادر شهید ✳️ دفعه آخری که می‌خواست برود سه بار گفت: «من دیگر برنمی‌گردم، این دفعه که می‌روم شهید می‌شوم. عکس‌هایم را بزرگ کنید. خودتان را آماده کنید. به زودی خبر شهادتم را به شما می‌دهند.» 🎙 برادر شهید ✳️ موقع شهادت خمپاره بغل دستش خورد. حدود ۱۸-۱۷ متر دوید و خورد زمین. وقتی رسیدیم بالای سرش گفت: «فقط صلوات بفرستید.» همه صلوات فرستاند. خودش هم همین طور صلوات می‌فرستاد. خیره شده بود به یک گوشه و می‌گفت: «یا حسین» 🎙 محمد تقی جعفری
دفاع مقدس
🌷 یادی از سردار شهید اکبر غلامپور ✳️ دوازده، سیزده سال بیشتر نداشت. محرم که می شد خودش هیئت دست و
🌷 شهید اکبر غلامپور 🌿 معاون گردان سیدالشهداء(ع) از لشگر 17 علی بن ابی طالب(ع) - که در عملیات بدر از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید
یک سرباز برای وطن، یک سرباز برای دین و یک سرباز برای دوست داشتن و سربازی که می‌توان با او به خود بالید و افسانه‌ها نوشت و مثنوی‌ها سرود... قهرمانما از جنس مردانگی بود، از جنس رزمیدن و نهراسیدن، انگار ساخته شده بود تا چون ستاره‌ای بدرخشید و عاقبت مانند دنباله داری پر نور در خاطره ابدی ما ماندگار شود.. از سده‌های گذشته، شاید هم از قرن‌هایی که خواهند آمد و روزگاری که شاید ما نباشیم . هرچه هست از آن قرون گذشته تا سده‌های آینده ما با این چهره، آسمان را با همه ستارگانش فراموش نمی‌کنیم و روزهایی را که در آن برای سفری ابدی آماده شد و چه پاک و منزه پر کشید و پروانه‌وار در آخرین خط پرگار این کره خاکی و در آخرین سماع روزگار روح بلندش با افلاک عروج کرد
"نماز شب خوان ناشی" ‼️ معمولاً با نماز شب خوان ها، شب ها مشکل داشتیم و روزها، کل کل. در روزهای سخت آموزش آبی هم بودیم و سردی بی سابقه هوا. به ما شش نفر یک چادر داده بودند که باید بدون هیچ تحرکی شب را به صبح می رسانیدم. ولی او دست بردار نبود. نیمه شب در تاریکی چادر بلند می شد و چند دست و پا را له می کرد تا به آفتابه آبی که از قبل در گوشه‌ای گذاشته بود، برسد. تازه این اول کار بود، وقتی وضو می گرفت با تمام دقتی که داشت همه را خیس می کرد و به اصطلاح وضو را به جماعت مي گرفت. به او می گفتیم بیا و بزرگی کن و قید نماز شب را بزن. این که نمی شود هر شب چند تلفات برای نماز مستحبی شما بدهیم. او هم کوتاه نمی آمد و منبری می رفت و از فواید نافله شب می گفت. تا اینجای کار، خیلی تحملش سخت نبود و می شد با او کنار آمد، ولی فاجعه از زمانی شروع شد که روحانی گردان در سخنرانیش گفت که هر نمازی با مسواک کردن، هفتاد برابر ثوابش بیشتر است. به کارهای قبلی اش مسواک زدن هم اضافه شده بود. سر را از لای چادر بیرون می برد و مسواک می کرد. عمق فاجعه را زمانی متوجه شدیم که برای صبحگاه می خواستیم پوتین ها را با کف های پر از خمیر دندان به پا کنیم. آه از نهاد ما درآمده بود. آن روز، هر کس که حال ما را می دید می گفت چرا اول صبح، این پنج نفر دنبال یک نفر کرده اند. غلامرضا رضایی گردان کربلا - دیار خوزستان
"اجابت دعا" شهید غلامحسین شمشیری توجه شدیدش به احکام دین، دیدنی بود و بیاد ماندنی. کلامش پر شور بود و گرم. از مستحبات نمی گذاشت و در سختی ها کوتاه نمی آمد. از تشییع برادر آمده بود و بی تاب شهادت. ********** در نبرد رمضان بودیم و ماه خدا. تشنگی بود و دشت و گرما. خاک بود و آتش و اضطراب. زمین مسطح خدا و محاصره نیمه تمام دشمن که چون نعلی ما را در برگرفته؛ و خمپاره و موشک و کالیبری که از سه جهت ما را نوازش می داد. ساعات به سختی می گذشتند و سنگین. غلامحسین هم بین ما بود. داغ شهید بهروز هنوز برای خانواده، التیام نیافته بود که یکی دیگر از برادران را راهی کرده بودند. آتش دشمن بالا گرفته بود و بچه ها هیچ پناهی در آن زمینی کفی نداشتند. گفتیم هر کس برای خودش جان پناهی بکند. او هم سرنیزه اش را در زمین فرو می کرد و جان پناه می ساخت. زمزمه او در این ساعات، «اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک» بود و مکرر می گفت «خدایا شهادت را از من دریغ نکن». جان پناه می ساخت و گرفتن جان را طلب می کرد. او شهادت را انتخاب کرده بود و زمینه را فراهم. و در آن جمع کثیر، یکی از قلیل افرادی بود که دعایش به اجابت نشست و آسمانی شد. بهرام پور گردان نور، اهواز
جبهه 😂 « چــراغ قــوه 🔦» ▫️ گروهان مکه را برای پدافند به یکی از محورها منتقل کرده بودند. حاج اسماعیل فرجوانی👮‍♂️ قبل از عزیمت با تمام بچه ها در مورد منطقه و اهمیت حفظ و نگهداری آن صحبت کرده بود. دم دمای 🌤صبح بود که گروهان به ستون یک به طرف منطقه حرکت کرد. در مسیری که می رفتیم، آرپی جی زن و کمکش جلوتر 🚶‍♂️🚶‍♂️از بقیه قرار گرفته بودند و مابقی نیروها پشت سرشان حرکت 🚶‍♂️می کردند. یکی دو کیلومتری که حرکت کردیم به کانالی رسیدیم که باید در آن کار ادغام صورت می گرفت. همه درون کانال چمباتمه😐 زدیم. به خاطر حساسیت منطقه تمام سلاحه🔫 ها آماده شلیک بودند. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و فقط تک و توک صدای انفجار از پشت سرمان می آمد. هنوز درست جاگیر نشده بودیم که انفجاری همه را غافلگیر کرد. آه و ناله بچه ها به هوا بلند شده بود. وقتی گرد و خاک فرو نشست فهمیدیم که آرپی جی زن ما بدون اینکه قصد شلیک داشته باشد انگشتش روی ماشه چکاننده قرار گرفته و موشک در درون کانال شلیک😱 شده است . دو نفری که اطرافش بودند از درد سوختگی ناله می کردند. آرپی جی زن که در کانون آتش قرار گرفته بود قسمتی از لباسش آتش🔥 گرفت. با هر چه دم دستمان بود شعله های آتش را خاموش کردیم ولی آتش قسمت پایین تنه او با هیچ وسیله ای خاموش نمی شد. یکی از بچه ها با کیسه ای شروع به ضربه زدن به محل مورد نظر کرد. آر پی جی زن در حالی که دست هایش را به علامت تسلیم بالا آورده بود ، با صدای ناله ای فریاد زد: پدر صلواتی ها چه کار می کنید، شما که مرا کشتید ! وقتی بچه ها دست از خاموش کردن او کشیدند، نفس راحتی کشید و گفت: بابا جان اینجا آتش نگرفته، این چراغ🔦 قوه است که روشن مانده، 😂😂😂ببینید👀 و آن را از جیبش خارج کرد. 🔦 ما هم مانده بودیم باید بخندیم😂 یا 😭 گریه کنیم . خاطره از رزمنده گردان کربلا- دوران دفاع مقدس ⚪️ @DefaeMoqaddas ✅ کانال دفاع مقدس
هر صبــح با نگاه شمـا همه ی خوبـی‌ها در مـا طلـوع می‌کند ... گردان تخریب تیپ امام حسن(ع)
خُمپاره آمَد صاف خورد کنارِ سنگر، حاج هِمت گفت: بر مُحَمَد و آلِ مُحَمَد صَلَوات، نِگاهش کردم، انگار هیچ چیز نِمیتوانست تِکانش بدهد. 🌹شهید محمدابراهیم همت🕊
کسانی به امامِ زمانشان خواهند رسید، که اهل سرعت باشند! و اِلّا تاریخ کربلا نشان داده، که قافله حسینی معطل کسی نمی ماند. 🌷
📸 تصویر کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی در زمان دفاع مقدس 🔺عملیات طریق القدس؛ سال ۱۳۶۰
شهید حسـن باقری: تا خالص نشوی خدا تو را بر نمی‌گزیند؛ لذا باید سعی کنیم که خداوند عاشق مان بشود تا ما را ببرد...