دفاع مقدس
🌷شهید نصراله ایمانی 🌿 از فرماندهان و پیشگامان حضور در جبهه // اوایل جنگ تحمیلی
💠 خاطرات شهید والامقام نصراله ایمانی ﴿به روایت سردار حاج کاظم پدیدار﴾
فرماندهی بزرگ و بی ادعا بود که در سوسنگرد در مقابل متجاوزین عراقی ایستادگی میکرد. همه برادران جبهه سوسنگرد بخوبی او را می شناختند. او عمر خود را وقف خدمت در جبهه سوسنگرد کرده بود. اولین بار که او را در سوسنگرد دیدم، در خانه ای از خانه های سوسنگرد با دیگر برادران رزمنده مشغول برگزاری نماز جماعت بودند . پس از نماز جماعت همگی با یک حالت خاصی که حاکی از تواضع و اخلاص در بین آنان بود ، اقدام به خواندن دعای الهی عظم البلاء نمودند که برای من این محفل معنوی و الهی تازگی داشت و هیچگاه از خاطرم محو نخواهد شد . او از قبل از شروع حمله عراقی ها به سوسنگرد با برادران کازرونی بود، در دفاع از شهر سوسنگرد و بیرون راندن دشمن زحمات زیادی کشید و طولی نکشید که به عنوان فرمانده در سوسنگرد مشهور شد .
روزهای طلایی او در سوسنگرد که توسط خودش به عنوان خاطراتش در سفر به جبهه آورده و از خاطرات بکر و به یاد ماندنی دوران دفاع مقدس محسوب می شود ، دلالت بر پاکی و خلوص بی همتای مردی از مردان الهی دارد که بجز عشق ، ایثار ، فداکاری و محبت در خصوص خدمت به سوسنگرد و رزمندگان آن چیزی در سر نمی پروراند. در عملیات 27 شهریور سال 60 بعنوان معاون محور و فرمانده ما هدایت نيروهای رزمنده را بعهده داشت. او و شهید سعید درفشان ( فرمانده محور )
پیشاپیش دیگر رزمندگان به سمت دشمن در حرکت بودند . دشمن بدون اینکه متوجه حضور ما در نزدیکیهای خود باشد ، اقدام به تیراندازی های پراکنده و سرگردان می نمود که خطر این امر بیش از دیگران متوجه این دو بزرگوار بود . به نقطه الحاق در نزدیکی عراقی ها رسیدیم . ما در مکان نسبتا امنی که در نظر گرفته شده بود در حال استراحت بودیم و شهید ایمانی خارج از پناهگاه بدنبال باز کردن میدان مین با کمک برادران تخریب و هماهنگی جهت شروع عملیات بود . زمان شروع عملیات فرا رسید ، او که نفر اول گروه ما محسوب می شد به ما دستور پیشروی و حرکت به سمت دشمن داد و خود نیز همراه با ما پس از عبور از میدان مین به قلب دشمن زد . در این عملیات برادران رزمنده که تعداد بسیار کمی بودند موفق شدند با فرماندهی ایشان و شهید درفشان ، خطوط اول و دوم دشمن را تصرف و ضربه سنگینی بر پیکر مزدوران وارد نمایند.
در سوسنگرد ، در منزل دو طبقه ای مستقر بودیم که یک حیاط خلوت هم داشت. شهید ایمانی نصف شبها بلند می شد و شروع به خواندن نماز شب می کرد . در آن زمان خواندن نماز شب بین رزمندگان عرف بود ، ولی نماز شب خواندن با صدای بلند عرف نبود و این کاری بود که شهید ما انجام می داد. وقتی به او گفتم چرا با صدای بلند نماز شب می خواني ، پس از مدتی مکث ، گفت ؛ من اگر بلند نماز نخوانم نمی فهمم چه می خوانم. شب و روزهای حساس و سختی را با رزمندگان در جبهه های سوسنگرد سپری کرد. شهید نصرالله ، علاوه بر برادران کازرونی دوستان بسیار دیگری هم داشت که بعضاً در فواصل مختلف هر کدام به نوعی به درجه رفیع شهادت نايل می آمدند و این برای او بسيار سخت بود. از ناراحتیهای او، در غم از دست دادن دوستان ، می شد میزان خشم و نفرت او از دشمن و پایبندی او به ادامه راه آنان را فهمید، آخر شوخی نیست، از دست دادن گلهایی چون شهید پيرویان، ديده ور، شهید رضوی ، شهید باستان شهید رضازاده، فتاحي ، بهبود ، و .... انسان را از پا می اندازد.گوشت و پوست نصرالله با در و ديوار سوسنگرد عجين شده بود . هم سوسنگرد اورا خوب مي شناخت و هم او سوسنگرد را. گويي عشقي بود دو طرفه ، كه هر كدام محتاج طرف ديگر.نميدانم چرا نصرالله در سوسنگرد شهيد نشد ، و نميدانم چه چيزي توانست بين اين دو فاصله بيندازد ، ولي هرچه بود ، اين بود كه بايد گفت ؛ ديگرفراق است . اينجا نشد جايي ديگر . نصرالله بايد شهيد بشود. هرچند كمي دورتراز سوسنگرد .
👇👇
دفاع مقدس
💠 خاطرات شهید والامقام نصراله ایمانی ﴿به روایت سردار حاج کاظم پدیدار﴾ فرماندهی بزرگ و بی ادعا بود ک
👈 ادامه از پست قبل
جايي ديگر . نصرالله بايد شهيد بشود. هرچند كمي دورتراز سوسنگرد .
او بايد همين جا مزد زحمات خودرا بگيرد و او بايد تا دير نشده به جمع دوستان و همرزمان خود كه مدتهاست فراقشان اورا آزرده كرده است برسد بدنبال روزنه اي بود تا خود را از اين قفس سخت دنيا برهاند كه ، خبر عمليات بيت المقدس طنين انداز شد . اما او اين بار تصميم ديگري گرفته است . اين بار مي خواهد عطاي فرماندهي را به لقايش ببخشد و همانند يك بسيجي بي نام و نشان دل را به معشوق بسپرد و در درياي بيكران بسيجيان همچون سيل خروشان بر تارك خصم بتازد . او که به فرماندهی مشهور بود پیش من آمد و گفت ؛ من این بار تصمیم دارم، به عنوان یک رزمنده ساده فقط سلاح را در دست گرفته و بجنگم . به او گفتم ؛که درست نیست تا شما هستید من مسئول باشم ولی قبول نکرد. در این عملیات ، ما علاوه بر برادران كاز رونی تعدادی از مسئولان تیپ عاشورا را هم جذب کرده بودیم و امید داشتیم که نصرالله با تجربه و توان بالاي خويش نجات بخش ما در صحنه هاي سخت پيكار عليه خصم زبون باشدو مارا در مشكلات و تنگناهاي پيش رو ياري رساند .
نصرالله خسته و کوفته از مدتها جنگ و خدمت در سوسنگرد بدنبال جایی می گشت که غریبانه و بی ادعا و نه به عنوان فرمانده بلکه به عنوان فرمانبر در خدمت رزمندگان باشد . قبل از شروع عملیات به روال همه عملیاتها با هم صحبت می کردیم. به او گفتم که بعد از این عملیات قصد داری چکار کنی. گفت اگر زنده از عملیات برگشتم ، می خواهم ابتدا بروم و سر و سامانی به زندگی ام بدهم، ازدواج کنم، ایمانم را کامل کرده و بعد دو مرتبه با روحیه ای مضاعف برگردم . مثل اینکه خداوند تبارک تعالی صیغه او را در جای دیگری خوانده بود و قرار نیود اوخود را گرفتار اين دنيا نمايد.دوستان نصرالله مشتاقانه منتظر او بودند ، آخر او واسطه فيض خيلي از آنان با معشوقشان بوده و نوبتي هم باشد ديگر نوبت اوست كه دنيا را بگذارد و خود را به معشوق برساند. در مرحله اول عمليات بيت المقدس ، ماموريت ما حمله به خطوط دفاعي دشمن در جلو شهر هويزه بود كه بدليل استحكامات زياد ، حساسيت شديد دشمن ، ميدانهاي چند لايه مين و تمركز شديد قواي دشمن در اين منطقه پيروزي چنداني توسط رزمندگان حاصل نگرديد و مسئولين صلاح را در اين ديدند كه ما اين منطقه را رها و به جمع رزمندگان در جاده اهواز – خرمشهر به پيونديم. بعد از استقرار در پشت جاده اهواز – خرمشهر به اتفاق اين شهيد بزرگوار و همرزمان ديگر راهي عمليات شديم . دشمن درمانده و وامانده از فتوحات رزمندگان به صورت بسيار فجيعي اقدام به بمبارانهاي هوايي، آتشهاي شديد توپخانه و شليك با تانك مي نمود. رزمندگان جهت در امان ماندن از تير و تركشهاي سرگردان عراقي اقدام به زدن سنگرهاي تعجيلي نمودند. شهيد ايماني و شهيد راسخي خسته و كوفته از چند روز بي خوابي و مجاهدت در سنگر تعجيلي خود مي خواستند كمي استراحت نمايند كه ناگهان انفجار يك گلوله توپ اوضاع را دگرگون ساخت . من که نزديك آنان بودم ، زودتر از دوستان دیگر به آنان رسيدم ، وقتي رسيدم هنوز گردو غبار گلوله توپ موجود بود ، با برطرف شدن گرد و غبار مشخص گرديد كه نصرالله و محمد هر دو از ناحيه سر به شدت مورد اصابت تركش و موج انفجار توپ قرار گرفته اند، ولي هنوز زنده بودند و نفسهاي آخر را با مشقت زياد در اين دنيا تجربه مي كردند. با اين همه به سرعت آنها را روانه عقب و پشت خط نموديم به اميدي كه شايد معجزه اي پيش آيد و بار ديگر بتوانيم چهره دلرباي آنان را در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل نظاره گر باشيم.ولي افسوس و صد افسوس كه ديدن يار همانا و وعده ديدار همانا. به اين اميد دل خوش داشته ايم كه آن روز همانند اين روز كه ياريمان مي كرد ، ياريمان كند. شير مرد جبهه هاي سوسنگرد پرواز كرد ، به سوي معبودش شتافت ، رفت به ابديت ، به بي نهايت . رفت تا ما زمينيان همچنان در حسرت نمازهاي شب او به خود به پيچيم كه راز و رمز صداي بلند او در چه بود و او عشق را چگونه معنا مي كرد كه ما از درك او عاجزيم. خدايش رحمت كند و او را در زمره شهداي كربلا قرارش دهد . انشاالله روحش شاد و یادش گرامی باد
دفاع مقدس
🌷 شهید نصراله ایمانی
🎙به روایت حاج اصغر شجاعی، رزمنده و جانباز دفاع مقدس
⚪️ او را از اول جنگ میشناختم. من در خط مقدم کمتر با نصراله بودم، اما در شهر کازرون خیلی با نصراله بودم. نصراله ایمانی خیلی آرام و با متانت صحبت می کرد. همیشه بدون هیاهو و متواضعانه صحبت میکرد. نصراله چون اول جنگ (سال ۶۱) شهید شد، گمنام است. خیلی از رزمندههای کازرون نصراله را نمیشناسند. چون اوج اعزام نیرو سال ۶۱ به بعد بود. نصراله به بچه ها آموزش دینی می داد، در عرفان از همه بالاتر بود. وصیت نامه نصراله را که آدم میبیند ، تعجب میکند که سال ۶۱ این آدم، چقدر میفهمیده است.
نصراله بعد از محرم ۵۹ دیگر مال این دنیا نبود، غیرممکن بود نصراله زنده بماند. در عاشورای ۵۹ هفت یا هشت شهید در سوسنگرد دادیم. اینها همه با نصراله ایمانی در محاصره بودند. نصراله سبزی، صمد نحاسی، غلامرضا بستانپور، احمد داودی … همه با هم شهید شدند. علی اکبر پیرویان روز قبل شهید شد. روز عاشورا بود و تشنگی بیداد میکرد. بچه های کازرون همراه شهدا به کازرون آمدند و آنها را تشییع کردند. عدهای از رزمندهها در کازرون ماندند. نصراله ایمانی، قدرت بهبود، بهمن شجاعی، محمود دهقان، اکبر دهقان دوباره به سوسنگرد برگشتند و یک گروه تشکیل دادند. در سوسنگرد مقری داشتند و آنجا ماندند. این شده بود مقر بچههای کازرون… هر وقت از کازرون میخواست نیرو اعزام شود، نیروها میگفتند به سوسنگرد پیش نصراله میرویم. حتی برای اعزام به بسج هم نمی رفتند. مستقیم از کازرون به سوسنگرد پیش نصراله ایمانی می رفتند. نصراله آنجا مثل اعزام نیرو بود. یعنی خیلیها به عشق نصراله که آنجا مرکز اعزام نیرو بود، به سوسنگرد میرفتند. یعنی حتی در بسیج هم اسم نمی نوشتند، بلکه به عشق نصراله که در سوسنگر د یک ستون است و برش دارد، می رفتند آن جا… بعد از محرم ۵۹ نصراله دیگر ماندنی نبود.
ترکشی که به گلوی نصراله خورد، او را از این دنیا جدا کرد. نصراله خیلی به عبدالرسول رضوی علاقه داشت. وقتی عبدالرسول شهید شد، نصراله ترکش به گردنش خورده بود. با هم به سردخانه کازرون رفتیم، هنوز تو محاسن عبدالرسول خون بود. نصراله دستی به صورت عبدالرسول کشید. به محاسن خونینش دست کشید و بوسهای به پیشانی عبدالرسول زد. در سردخانه چنان جو سنگین شده بود که من گفتم نصراله همان جا از دنیا خواهد رفت. زیربغل نصراله را گرفتیم و او را از سردخانه بیرون آوردیم. شهادت عبدالرسول رضوی تاثیر خیلی زیادی روی نصراله گذاشت. بعد از شهادت عبدالرسول دیگر نصرالله مال این دنیا نبود.
سال ۶۰، یک شب نصراله در دهلاویه، روی خاکریز، جلوی تیر مستقیم عراقی ها شروع به نماز خواندن کرد. بهش گفتم: «چکار می کنی؟» گفت: «دو رکعت نماز عشق می خوانم.» گفتم: «الان با تیر میزنندت!» گفت: «تیری که به من میخواهد بخورد، جای دیگر است.» گفتم : «کجا؟ »، با دست اشاره به دوردست ها، پشت خاکریز عراقیها کرد و گفت: «روزی در آن دوردستها خواهد بود.»
نصراله ایمانی و محمد راسخی با هم شهید شدند. ۲۲ اردیبهشت ماه بود. مرحله دوم عملیات بیت المقدس (آزاد سازی خرمشهر) بود. از هویزه که سمت خرمشهر رد شدند، عراق برای ایجاد خط پدافندی آتش تهیه وحشتناکی ریخت. بچه ها دو نفر دو نفر سنگر میکندند. نصراله با محمد راسخی سنگر کندند. در سنگر نشسته بودند که گلوله آمد و دو نفر با هم شهید شدند. محمد راسخی طلبه آیتالله ایمانی بود. کنار نصراله یک سنگر کنده بودند. بعد از عملیات عراقی ها آتش تهیه میریزند و دو تا به همراه هم به شهادت می رسند. آیت الله ایمانی روز خاکسپاری این دو نفر با حالت گریه صحبتهای عجیبی با راسخی نمود. مثلا گفت «تو (راسخی) شاگرد من بودی، من حق معلمی گردن تو دارم، روز قیامت باید دست من را بگیری.» چون راسخی با نصرالله هم محلی و طلبه در حوزه آیتالله ایمانی بود. راسخی و نصراله خیلی به هم علاقه داشتند و با هم به شهادت رسیدند. این رزمندهها هیچکدام تسویه حساب نمیکردند. نصرالله یکبار تسویه حساب حقوقی هم نکرد. حتی فکرش را هم نمیکرد
📷 محمدنبی رودکی، فرمانده لشکر ۱۹ فجر در جمع صمیمی رزمندگان استان فارس
🌴 دوران #دفاع_مقدس
▫️▫️▫️▫️▫️▫️🚩🚩🚩
💠 #نقل_خاطره
🎙 ١۶ سالم بود که وارد لشکر ۱۹ فجر شدم. شروع کار من به عنوان دیده بان خمپاره بود و تا آخر جنگ هم ادامه دادم. در این مدت طولانی در رفتار و برخورد محمدنبی رودکی، فرمانده لشکر فجر چیزی جز تواضع، فروتنی و آرامش ندیدم.
تا قبل از آن خیال می کردم که فرمانده لشکرها آدمهایی بدون حوصله و عصبانی هستند ولی خصوصیات اخلاقی حاج نبی نظر مرا عوض کرد. حدود ۹ سال در خدمت این فرمانده عزیز بودم ولی یک بار هم ندیدم که با کسی تند برخورد کند یا بر سر کسی داد بزند آن هم در شرایط سخت جنگ که همراه با فراز و نشیبها بود.
سالها پس از پایان جنگ (۱۳۹۲) به منظور ضبط گفتگو و ضبط خاطرات ایشان از دفاع مقدس به تهران رفتیم. به دفتر حاج نبی مراجعه کرده و در آنجا به دفتردار ایشان گفتم که آیا حاجی هنوز هم حال و هوای دوران جنگ را دارد و در برخوردها آرام و مهربان است؟ آن بنده خدا گفت: حاجی به مراتب بهتر از آن موقع است و با آرامش خاص برخورد کرده و برخورد ملاطفتآمیز با اطرافیان و دیگران دارد...
--(راوی: رزمنده لشکر۱۹ فجر -- استان فارس، در دوران دفاع مقدس)
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجع نشر آثار شـهدا و دفاعمقدس
29.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #فیلم | اعلام رمز عملیات پیروز والفجر ۸ توسط محمدنبی رودکی فرمانده لشکر ۱۹ فجر-- استان فارس - زمستان ۶۴
اینجا بیت الشهداست..👇
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجع نشر آثار شـهدا و دفاعمقدس
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ معرفی کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت سردار محمدنبی رودکی
#تاریخ_شفاهی_سردار_محمدنبی_رودکی
#فرمانده_لشکر_19_فجر
#لشکر_19_فجر
#تیپ35_امام_سجاد(ع)
#فرماندهان_دفاع_مقدس
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🎥 فیلم| روایت محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه از طرح ابتکاری شهید احمد سیّاف زاده در عملیات خیبر /// عبور رزمندگان در هور و در تاریکی شب
🌱🌱🌱🌱🌱
➖ خاطره نبی رودکی(فرمانده لشکر ۱۹ فجر)از عملیات خیبر که درجزایر مجنون صورت رفت👇
🔹 قبل از عملیات خیبر جلسه ای با برادر محسن رضائی و فرمانده هان لشکرها وتیپها وقرارگاهها داشتیم.تصمیم گرفته شد همه اعضا جلسه چندروزی را با لنج به جزیره کیش برویم.هنوز نمیدانستیم فلسفه این سفر چیست از سواحل تا جزیره کیش چندساعت در لنج بودیم.در بین جمع شهید همت،شهید احمد کاظمی، شهید باکری،شهید خرازی و بنظرم شهید علی هاشمی هم بود
بجزیره کیش رسیدیم.سپس به یکی از کاخ های مربوط بخاندان منحوس پهلوی رفتیم. ابتدای ورودی بمحوطه،تابلوئی نصب شده بود که نوشته بود:فاعتبروا یا اولی الالباب.سه چهار روزی مسافرت طول کشید با دستور جلسات متعدد و خاطرات بیاد ماندنی از آن جمع ملکوتی
بعداً متوجه شدیم برادر رضایی با این سفرمیخواست فرماندهان به هورالعظیم و هورالهویزه و آب و موج و لنج و قایق و شنا و..آشنائی بیشتر و آمادگی بهتری را کسب کنند وبعدکه آمدیم درمنطقه جفیر و شط علی و هورالعظیم و طلائیه،..و ماموریت عملیات خیبر،متوجه علت سفر بجزیره کیش وساعتها حرکت با لنج شدیم
🔺برای انجام عملیات درجزایر مجنون به تمام لشکرها وتیپ های سپاه تعداد زیادی قایق واگذار شد.یکی ازطراحان عبور از آبراه های هور،شهید احمد سیاف زاده،معاون عملیات ق کربلا بود که با ارائه طرح نصب روشنائی در داخل نِی های کنار آبراه ها علاوه بر تعیین مسیر قایق ها برای پرواز هلیکوپترها یا بالگردها درشب طرح وتدبیر این شهید موثر افتاد