صبـحی که شما باشید
و من از عطـر شما مست
صبح ظفر است
و بخت و اقبال بلند . . .
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
▫️ اولين يا آخرين ⁉️
🌷در يكي از روزهاي عمليات كربلاي ٥ ـ در منطقة شلمچه ـ در حالي كه عمليات ادامه داشت، بعد از پشت سر گذاشـتن شـب، صـبح جمعـه ١٠/١٢/١٣٦٥ هنگامي كه مى خواستيم نماز صـبح بخـوانيم، بـه صـورت نوبتي نماز مى خوانديم. درگيري بسيار شديد بود. وقتي نوبت من و چند تن از بچه ها رسيد، پشت يك خاكريز نسبتاً كوچكي به صورت نشسته با خاك پاك شلمچه تيمم كردم و رو به قبله مشغول نماز شدم.
🌷دشمن با تمام قدرت منطقه را مى كوبيد تـا بتوانـد نيروهـاي مـا را متوقف كند. ركعت اول را خواندم و به ركعت دوم رسيدم. حمد و سوره را خواندم و به ركوع و سجود رفتم. به تشهد كه رسيدم، ناگهان انفجاري من را به هوا پرتاب كرد. با صورت به زمين خوردم؛ زمـين خـوني شـد. تمام بدنم مى سوخت؛ گويي مرا در تنـور آتـشي گذاشـته اند.
🌷در شـيب خاكريز حركتي كردم و به سمت پايين غلت خوردم. ناگهان متوجه شدم كه پاي راستم در حال جدا شدن است و به پارچه نـيم سوخته شـلوارم متصل است. آسمان و زمين به دور سرم مى چرخيدند. امـدادگرها بـالاي سرم آمدند و پايم را از بالا محكم بستند. تركشهاي زيادي به بدنم اصابت كـرده بـود....
🌷تمـام بـدنم خـونريزي مى كرد. بلافاصله آمبولانس رسيد و مرا با برانكـار بـه داخـل آمبـولانس انتقال دادند و چون خون و امكانات در آمبـولانس بـود، بـه بنـده خـون وصل كردند. با اينكه پـاي راسـتم از بـالاي زانـو جـدا شـده بـود، ولـي بيهوش نشدم تا به عقب منتقل شدم. حالا نمـى دانم كه نماز صبح جمعه بنده آخرين نماز قبل از مجروحيت بود يا اولين نماز بعد از مجروحيت!
راوى: رزمنده دلاور حجّت اله تقيان
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
جلساتی كه نه ميز داشت..
نه پذيرایی با انواع شيريني و ميوه و نوشيدني...
نه آدمهاي پر مدعا...
اما بازدهي داشت در حد اعلا!🌷
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌷یادی از سرباز کوچک امام زمان(عج) «شهید محمدرضا زربیانی»🌷
🌺🌹بعد از عملیات متوجه شدم که محمدرضا دیگر عضو گردان صاحب الزمان(عج) شده است. او را دوباره به تیپ آوردم. «اصحابی» در همان عملیات به شهادت رسید. بعد از شهادت اصحابی، یکی از همین شبها که در دهکدهای بنام «قلقله» مستقر بودیم. «برادر اوصیا» میگفت: «نیمههای شب متوجه شدم که صدای گریهای میآید، صدا را دنبال کردم، وقتی که خوب دقت کردم، دیدم محمدرضا، عکس شهید اصحابی را بر سینهاش قرار داده و گریه میکند.
صبح در هنگام خوردن صبحانه، محمدرضا گفت: دیشب شهید اصحابی را در باغی بسیار زیبا دیدم. به او گفتم: اصحابی! من چی کار باید بکنم که پیش تو بیام؟ اصحابی گفت: «آن آیینهای را که در دست داری، کاملاً به سمت خودت بچرخان تا بتوانی پیش من بیایی».
بعد از تعریف کردن خوابش و بیقراریهایی که میکرد، شهادتش دیگر برای ما یقین شده بود. با توجه به اینکه او پیک تیپ بود، دستور دادم: هیچکس امروز او را به خط نفرستد. در همین لحظه «شهید حاجحسین بصیر» داشت به خط میرفت، محمدرضا زیرکانه و به سرعت خودش را در پشت ماشین حاجی جا کرد و به همراه حاجبصیر به خط رفت.
🌹🌷زمان زیادی نگذشته بود که پشت بیسیم، خبر شهادت محمدرضا زربیانی را برایم آوردند. محمدرضا آینه را به سمت خودش چرخانده بود و در اثر گلولهی مستقیم تانک، نیمی از سرش را تقدیم به امام عصر(عج) کرد. او را سرباز کوچک امام زمان(عج) لقب دادند و چه زیباست انسان بتواند قبل از شهادتش، خود را در باغ بهشت ببیند.
✍️سردار ازاده حاج علی فردوس
خاطرات کوتاه ازشهید محمدرضا زربیانی🌺
🌷🌸خواهر شهید : غروب های دل انگیز جمعه همیشه در گوشه ای به زمزمه می نشست و نماز صاحب عمرش را می خواند و با او راز و نیاز می کرد . نیایش با مهدی صاحب الزمان و نام آقا همیشه بر زبانش بود حتی در لحظه شهادتش که می گفت من سرباز کوچک امام زمانم.
شاید تنها عشق به خدا و امام بود که او را به جبهه کشانده بود و برای خاک میهنش جنگید . او شهید شدن را افتخاری برای ملت ایران می دانست و شهادت هم همین طور .
🌼
🌺🍃
🌸🍃🌸
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌷یادی از سرباز کوچک امام زمان(عج) «شهید محمدرضا زربیانی»🌷
🌺🌹بعد از عملیات متوجه شدم که محمدرضا دیگر عضو گردان صاحب الزمان(عج) شده است. او را دوباره به تیپ آوردم. «اصحابی» در همان عملیات به شهادت رسید. بعد از شهادت اصحابی، یکی از همین شبها که در دهکدهای بنام «قلقله» مستقر بودیم. «برادر اوصیا» میگفت: «نیمههای شب متوجه شدم که صدای گریهای میآید، صدا را دنبال کردم، وقتی که خوب دقت کردم، دیدم محمدرضا، عکس شهید اصحابی را بر سینهاش قرار داده و گریه میکند.
صبح در هنگام خوردن صبحانه، محمدرضا گفت: دیشب شهید اصحابی را در باغی بسیار زیبا دیدم. به او گفتم: اصحابی! من چی کار باید بکنم که پیش تو بیام؟ اصحابی گفت: «آن آیینهای را که در دست داری، کاملاً به سمت خودت بچرخان تا بتوانی پیش من بیایی».
بعد از تعریف کردن خوابش و بیقراریهایی که میکرد، شهادتش دیگر برای ما یقین شده بود. با توجه به اینکه او پیک تیپ بود، دستور دادم: هیچکس امروز او را به خط نفرستد. در همین لحظه «شهید حاجحسین بصیر» داشت به خط میرفت، محمدرضا زیرکانه و به سرعت خودش را در پشت ماشین حاجی جا کرد و به همراه حاجبصیر به خط رفت.
🌹🌷زمان زیادی نگذشته بود که پشت بیسیم، خبر شهادت محمدرضا زربیانی را برایم آوردند. محمدرضا آینه را به سمت خودش چرخانده بود و در اثر گلولهی مستقیم تانک، نیمی از سرش را تقدیم به امام عصر(عج) کرد. او را سرباز کوچک امام زمان(عج) لقب دادند و چه زیباست انسان بتواند قبل از شهادتش، خود را در باغ بهشت ببیند.
✍️سردار ازاده حاج علی فردوس
خاطرات کوتاه ازشهید محمدرضا زربیانی🌺
🌷🌸خواهر شهید : غروب های دل انگیز جمعه همیشه در گوشه ای به زمزمه می نشست و نماز صاحب عمرش را می خواند و با او راز و نیاز می کرد . نیایش با مهدی صاحب الزمان و نام آقا همیشه بر زبانش بود حتی در لحظه شهادتش که می گفت من سرباز کوچک امام زمانم.
شاید تنها عشق به خدا و امام بود که او را به جبهه کشانده بود و برای خاک میهنش جنگید . او شهید شدن را افتخاری برای ملت ایران می دانست و شهادت هم همین طور .
🌼
🌺🍃
🌸🍃🌸
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
🌷یادی از سرباز کوچک امام زمان(عج) «شهید محمدرضا زربیانی»🌷 🌺🌹بعد از عملیات متوجه شدم که محمدرضا دیگر
📷 از سمت چپ:
1سردارحاج علی فردوس
2-شهید حسین املاکی
3-شهید محمدرضا زربیانی
4-؟
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌴 عملیات خیبر
☀️ ظهر روز جمعه، پنجم اسفند ۱۳۶۲
حاشیۀ خاکریز الغدیر
🌷 شهید عباس کریمی (مسئول واحد اطلاعات-عملیات لشکر۲۷ ) در حال بیرون کشیدن نوک خاری از انگشت مبارک حاج همت 💕
🌴 گروه واتساپ دفاع مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ دفاع مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
روزشمارجنگ – 10 دی 1359.pdf
227.6K
📄 وقایع جنگ – 10 دی 1359
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
روزشمارجنگ – 10 دی 1361.pdf
128.3K
📄 وقایع جنگ – 10 دی 1361
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
روزشمارجنگ – 10 دی 1364.pdf
1.07M
📄 وقایع جنگ – 10 دی 1364
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
روزشمارجنگ – 10 دی 1366.pdf
104.1K
📄 وقایع جنگ – 10 دی 1366
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌿۱۱دی ماه ۱۳۴۵ - سالروز ولادت شهید سیدمجتبی علمدار
🌼۱۱دی ماه ۱۳۶۴ سالروز مجروحیت و جانبازی شهید سیدمجتبی علمدار
🌷۱۱دی ماه ۱۳۷۵ سالروز شهادت سیدمجتبی علمدار
🌴 #اهمیت_نماز_از_منظر_شهید
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🍀🌺 شهيد #سید_مجتبی_علمدار
🔺 بسیجی هفده سالهای که در سال62 به کردستان رفت. سپس در عملیات کربلای1 شرکت کرد و بعد از آن به گردان خطشکنِ مُسلمبنعقیل (لشکر25 کربلا) رفت و تا پایان جنگ در آنجا ماند.
🔹 در سال 66 ، فرمانده گروهان سلمان شد و در عملیات والفجر10، در سهراهی خُرمال،سید صادق، دوجیله در منطقه کردستان عراق رشادتهای فراوانی را از خود نشان داد و در رویارویی با دشمن، به شدت از ناحیه پَهلو مجروح شد، درست مثل مادرش، حضرت زهرا(س)،
🔸 این سید بزرگوار، مدّاحِ اهل بیت بود و بعد از جنگ، با نفس گرم خود، همواره نام شهدا را زمزمه میکرد. دوری آنها، سخت آزردهاش میساخت و در آرزوی وصال آن راهیافتگان به سر میبرد.
🌸🌼🌿 ... تا اینکه در سال ۷۵ به علّت عوارض ناشی از مجروحیت شیمیایی، به همرزمان شهیدش پیوست.
🌴 #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
نجوایِ_شهيد_علمدار_با_همرزمان_شهیدش.mp3
1.95M
📢 صوت | دلنوشتۀ شهيد سید مجتبی علمدار
🌸 در وصفِ حال و هوای معنوی زمان جنگ
🍀 و نجوایِ جانسوز او با یاران شهیدش
🌴 #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌿 زندگی نامه شهید سیدمجتبی علمدار
🌷در سحرگاه 11 دی 1345، درست در لحظاتی که مؤذن، آوای دلنشین اذان صبح را سر داده بود، کودکی چشم به جهان گشود که نامش را «مجتبی» نهادند. نورسیدهای از تبار سادات که تولدش، بارقهای از امید را در دل «سیدرمضان و نوذر» به وجود آورده بود. پدر و مادری که در سیمای دلبندشان، آیندهای درخشان را میدیدند
🔹سیدرمضان با درآمدی متوسط، همواره دغدغه آن را داشت که فرزندانش تعالیم اسلامی را به درستی بیاموزند و بدان عمل کنند.
سیدمجتبی، تحصیلات ابتدائی را در دبستان «شهید عبدالحکیم قرهجه»، دوران راهنمائی را در مدرسه «شهید دانش» و مقطع #متوسطه را در هنرستان «شهید خیریمقدم» فعلی ساری سپری کرد. اگرچه تحصیلاتش به دلیل پیروی از فرمان پیر #جماران و انجام تکالیف الهی ناتمام ماند، امّا بعد از سالهای جنگ، ادامه تحصیل داد.
🔹او در سال 1362 همراه چند تن از دوستانش، دوران آموزش نظامی را در پادگان منجیل پشت سر گذاشت و بعد از آن به منطقه کردستان اعزام شد. حضور او در کردستان با اتمام عملیات والفجر 4 مصادف بود؛ اما بعد از عملیات، به همراه دیگر رزمندگان، در پایگاه «ساوجی» منطقه پنجوین عراق مستقر شد.
🔹او در سال 1363، به منطقه #علمیاتی جنوب عزیمت کرد و در گردان امام حسین(ع) لشکر 25 کربلا، بهعنوان تیربارچی استقرار پیدا کرد.
این رزمنده سرافراز، از نقشآفرینان عملیات پیروزمندانه کربلای 1 نیز بود. او بعد از این عملیات، وارد گردان مسلمبن عقیل شد و تا پایان جنگ نیز، در آن باقی ماند.
نخستین عملیاتی که سید همراه این گردان انجام داد، عملیات کربلای 5 بود. گردان مسلم پیش از این عملیات، در منطقه صیداویه در آبادان مستقر شد. اینجا بود که مجتبی، همراه سایر رزمندگان، در کنار نخلهای استوار جنوب، نجواهای عاشقانه خود را در سوگ اهل بیت(ع) سر داد.
🔹او در عملیات کربلای 8، از ناحیه کتف راست مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و با همان وضعیت، تا پایان عملیات حضور داشت. اگرچه این ترکش، هرگز از بدن سیدمجتبی خارج نشد و او آن را بهعنوان درّی در صدف وجود خویش نگهداری میکرد.
این بسیجی خستگیناپذیر که در آغاز سال 1366 جامه پاسداری را به تن کرده بود، اواخر فروردین همینسال(1366)، همراه #گردان مسلم، در عملیات کربلای 10 شرکت کرد. ارتفاعات ماووت، هنوز خاطره پایداریها و جوانمردیهای او را به خاطر دارد.
🔹او در مرداد 1366، به #فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم منصوب شد و در اسفند همین سال(1366)، به همراه سایر نیروهای این #گردان، جهت شرکت در عملیاتی عازم غرب کشور شد. مأموریت گروهان سلمان، آزادسازی سهراهی خُرمال، سیّدصادق و دوجیله و پاسگاه مستقر در آن بود که با موفقیت کامل انجام شد.
🔹روح عاشق سیدمجتبی و اشتیاق زایدالوصفش به کربلای ایران، بار دیگر او را به جبهههای نبرد کشانید. بهگونهای که تا مدتی پس از پذیرش قطعنامه 598 نیز، سراغ او را میبایست از نخلستانهای آبادان میگرفتند.
او در زمستان سال 1369 مأموریت خود را در جنوب پایان داد و سپس فعالیت کاریاش را در واحد عملیات، و در ادامه، در واحد تربیت بدنی لشکر 25 کربلا از سر گرفت.
مجتبی در همین سال(1369)، با بانویی از سُلاله رسول اکرم، به نام «سیده فاطمه موسوی» ازدواج کرد که ثمره آنها «سیده زهرا» است.
سیدمجتبی که ترکش و تاولهای شیمیایی را از سالهای خون و آتش، در جسمش به یادگار داشت، سرانجام در شامگاه 11 دی 1375 به دعوت حق لبیک گفت و به خیل یاران شهیدش پیوست. پیکر مطهر این شهید بزرگوار، بعد از وداع و تشییع در ساری، در گلزار شهدای «مُلامجدالدین» این شهر تا همیشه آرام گرفت.
🌴 #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌈 اخلاص سید بود که جواب داد....
🌷رفتم هیئت رهروان امام (ره) تا بلکه.... مجلس خیلی با حال و با صفایی بود. اما آنچه میخواستم نشد! بعد از مراسم رفتم جلو و مداح هیئت را پیدا کردم. میگفتند نامش سید مجتبی علمدار است. گفتم: «آقا سید من یه سئوال دارم.» جلوتر آمد. گفتم: «من هر هیئتی که میروم، وقتی روضه میخوانند و مداحی میکنند، اصلاً گریه ام نمیگیرد. چه کار کنم؟!»
🌷سید نگاهی به من کرد و گفت: «در این مراسم هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت؟» گفتم: « نه! اصلاً گریه ام نگرفت.» رفت توی فکر. بعد با لحن خاصی گفت: «میدونی چیه!؟ من گناهانم زیاده. من آلودهام. برای همین وقتی میخوانم اشک شما جاری نمیشود. سید این حرف را خیلی جدی گفت و رفت.»
🌷من تعجب کردم. تا آن لحظه با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سئوال را از آنها پرسیدم، به من میگفتند: «شما گناهانت زیاد است. شما آلودهای برو از گناهان توبه کن. آن وقت گریه ات میگیرد!.» البته من میدانستم مشکل از خودم است، اما شک نداشتم که این کلام آقا سید، اخلاص و درون پاک او را میرساند. از آن وقت مرتب به هیئت رهروان میرفتم، خداوند نیز به من لطف کرد و موقع مداحی سید اشک من جاری بود....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده، جانباز شهید سیدمجتبی علمدار
🌴 #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | مولودی خوانی شهید "سید مجتبی علمدار" در سالروز میلاد مسعود امیرالمؤمنین حضرت امام علی (علیهالسلام)
🌴 #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
💠 چند خاطره دلنشین از شهید سید مجتبی علمدار
🌸🍃 ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .
🌸🍃 سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.
🌸🍃 همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد
🌸🍃 جملاتی از شهید علمدار:آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می دهد. حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا ، یا حسین (ع) آنوقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد.
احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟ فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم.
🌴 #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
alamdar_book_1940279226.pdf
4.87M
📚 کتاب: #علمدار
🌷 زندگینامه و خاطراتی از شهید سید مجتبی علمدار
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 تصاویر لحظات منتهی به شهادت علمدار
⏳ ۱۱ دی ۷۵ سالروز عروج ملکوتی جانباز شهید سید مجتبی علمدار که درعمليات کربلاي ۵ شیمیایی شده بود
🌴 گروه واتساپ #دفاع_مقدس
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ #دفاع_مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌿 خاطره ای #طنز از زمان جنگ
▫️چند روزی از عید 1365 میگذشت. پس از مجروحیت سخت در عملیات والفجر 8 در فاو، از بیمارستان به خانه آمده بودم.
مادرم تُشکی گوشهی اتاق، رو به حیاط پهن کرده بود که آنجا استراحت میکردم. در را هم باز کرده بود تا نسیم بهاری بهم بخورد. بهقول خودش، این نسیم مُرده را زنده میکرد.
از بس آبمیوه و غذاهای مقوی بهخوردم داده بود و مدام استراحت میکردم، مثل جوجههای جلوی آفتاب بهاری، چُرت میزدم.
تلفن که زنگ خورد، مادرم گوشی را برداشت و سپس به من گفت: بیا مثل اینکه رفیقای تو هستند. گوشی را که گرفتم، فهمیدم علی اشتری است. گفت میخواهند با چندتا از بچهها به ملاقاتم بیایند.
مادرم از صبح خانه را جمعوجور کرده بود. تا گفتم: "رفیقام دارن میان" چایی را دم کرد و ظرف میوه و پیشدستیها را آورد گذاشت کنار تشک من.
نیم ساعتی نگذشت که زنگ خانه بهصدا درآمد. خواستم بلند شوم بروم در را باز کنم که مادرم مانع شد و گفت:
- مثلا تو زخمی هستی و اینا اومدن ملاقاتت!
با دیدن جمشید مفتخری، علی اشتری و حسین کریمی، کلی ذوق کردم و خوشحال شدم. از روزی که در فاو زخمی شدم، اینها را ندیده بودم.
دست اشتری یک کادوی بزرگ بود. تعجب کردم. این اخلاق اصلا به این بچهها نمیآمد. نگاهی به مادرم انداختم که ذوقزده، داشت به کادو نگاه میکرد. اشتری گفت:
- ببخشید دیگه، قابل شما رو نداره. خواستیم یه جعبه شیرینی بگیریم، دیدیم این بهتره. واسه همین این رو شریکی باهم خریدیم.
کلی از آنها تشکر کردم. جمشید اصرار کرد کادو را باز کنم. حسین کریمی، محجوب سر بهزیر انداخته بود.
بهخواست علی کادو را باز کردم. شانس آوردم مادرم رفته بود توی آشپزخانه. کاغذ کادو را که باز کردم، با جعبهی بزرگی مواجه شدم. با خود فکر کردم حتما ظروف کریستال و از این چیزها باشد، ولی آنقدر سنگین نبود.
در جعبه را که باز کردم، با چند بسته پفکنمکی مواجه شدم. چشمانم چهار تا شد. بینشان را گشتم، هیچی نبود جز دو سه تا پفکنمکی.
اشتری داشت از خنده میترکید. حسین جلوی خندهاش را گرفته بود و جمشید هم پِقی زد زیر خنده؛ آنچنان که مادرم با تعجب، وارد اتاق شد.
مانده بودم چه بگویم. مادرم نگاهی به داخل جعبه انداخت و با نگاهش بهم فهماند:
بفرما، رفیقات هم مثل خودت بیمزه هستند.
اشتری با نگاه مادرم، از خجالت آب شد. حسین که مثل لبو قرمز شده بود؛ ولی به یکباره همه باهم زدیم زیر خنده.
حمید داودآبادی
🌴 به گروه واتساپ "دفاع مقدس" بپیوندید
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ دفاع مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌴 دوران #دفاع_مقدس
📷 فرمانده نیروی قدس در جمع تخریبچی های لشگر ۲۱ امام رضا علیه السلام
سردار حاج اسماعیل قاآنی
فرمانده لشکر ۲۱ در دوران #دفاع_مقدس
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ دفاع مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌈 صبح است و نان تازه ...
☀️ صبح است و یاد جبهه....
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ دفاع مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
💠 ۱۲ دی ماه ۱۳۶۰ - سالروز عملیات محمد رسول الله(ص)
🔹عملیاتی با فرماندهی شهید «همت» و «حاج احمد متوسلیان
در عملیات «محمدر رسول االله» که در دی ماه 1360 انجام شد، رزمندگان از دو محور «مریوان» و «پاوه» وارد عمل شدند و با آزادسازی بخشی از ارتفاعات منطقه در محدوده بین نوسود و مریوان و نیز انهدام دشمن، شهر «طویله» عراق و چند روستا را به تصرف درآورند.
🔸 عملیات «محمد رسول الله» در روز 12 دی ماه سال 60 با رمز و ذکر «لا اله الا الله ، محمد رسول الله (ص)» در مناطق عملیاتی «مریوان»، «نوسود» و «پاوه» و در ارتفاعات مرزی معروف به «تخت اورامانات» انجام شد.انسداد دالانهای ورودی عناصر ضدانقلاب، پاکسازی و تامین امنیت شهرهای مرزی در منطقه اورامانات، تصرف چندین ارتفاع و روستای منطقه و تصرف شهر «طویله» عراق از اهداف این عملیات بود.
📷👆 نقشه عملیات محمد رسول الله(ص)
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ دفاع مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارتفاعات تَته - مریوان - نوار مرزی ایران و عراق -سال های 59 و 60
احمد متوسلیان مهمّات و مایحتاج رزمندگان و پیشمرگان کُرد را بر دوش میگرفت...
🌴 گروه واتساپ "دفاع مقدس"
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▫️ دفاع مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1