بین راه انبوه قوطی های کمپوت و کنسرو و
ساندیس به چشم می خورد که بعد از استفاده
کنار جاده ریخته شده بود.
به قرارگاه که رسیدیم
حسین فرمانده قرارگاه رو صدا زد
و بعد از تذکر بهش گفت:
این جا خاکه و خاک هم پاکه
نباید هر چی دست مون می رسه
این جا بریزیم و باید
مثل خونه خودمون برخورد کنیم
شما تو خونه خودت اینجوری
آشغال میریزی؟
سریع چند نفر رو بگو بیان
هر چی قوطی موطی و آشغال این جا هست
همه رو جمع کنن...
خودش هم تا زمانی که
تموم آشغال ها جمع نشد اونجا رو ترک نکرد.
#نعم_الرفیق_ما
#رفیق_شهید
#سردار_شهید_حسین_خرازی
#شهید_حاج_حسین_خرازی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
عالم ،محضر شهداست؛
اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلاء ظاهری خود را نبازد..!
زمان می گذرد و مکانها فرو می شکنند اما حقایق باقیست..
ناگهان باز دلم یادتان افتاد شکست...
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
نسیم یادٺ
#دلٺنگے را
برساعٺهای
#انٺظار
مےدوزد،
ڪاش!
آغوشٺ رویایے
دور از دسٺ نبود..
#حاجقاسمسلیمانے
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
💦 مردی که از دریا به آسمان رسید ... 🌈
شهید حسن زارع پیشه
از یاران حاج قاسم سلیمانی
معاون گردان غواص لشکر ۴۱ ثارالله (ع) - کرمان
🌱 متولد شهرستان بافت - سال ۱۳۳۶ - دیپلم تجربی گرفت. سال ۶۳
ازدواج نمود و صاحب یک فرزند پسر شد،
مسئول فرهنگی کمیته امداد امام بافت بود، به عنوان بسیجی
در جبهه حضور یافت و ۲۱ بهمن
۱۳۶۴ در عملیات والفجر۸ در شرق ارونـد رود بر اثر اصابت گلوله به
ناحیه قلب آسمانی شد🕊🕊. برادر او نیز در دوران جنگ به شهادت رسید.
📄 فرازی از کلام شهید"👇👇
پروردگارا!
تـو مرا به سوی خود خواندی ،من هم با همه وجودم به سوی تو آمدم و از هر چه داشتم گذشتم ،
و به فرمانت لبیک گفتم و جبهه را به عنوان نزدیکترین راه جهت رسیدن به خودت انتخاب نمودم...
خدایا!
تو را شکر می کنم ،زیرا در اینجا یاد مرگ و یاد یاران باوفا ، بهترین انگیزه برای مخالفت با شیطان می باشد ..
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
💦 مردی که از دریا به آسمان رسید ... 🌈 شهید حسن زارع پیشه از یاران حاج قاسم سلیمانی معاون گردان غو
📄 برگی از دستنوشته شهید حسن زارع پیشه
🔹معاون گردان غواص لشکر ۴۱ ثارالله (ع) - کرمان
🌴دوران جنگ تحمیلی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | #یاران_حاج_قاسم
🌴 دوران دفاع مقدس —- لشکر ۴۱ ثارالله (ع) - کرمان
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
یک دنیا غیرت و مردانگی
میدرخشد در پشتِ نگاههایی که
ثبت شـد برای روزهای دلتنگی ما ...
#عملیات_کربلای۵
#کانال_پرورش_ماهی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
قابی به دل می نشیند
که لبخندی داشته باشد
و تو چه ساده ؛
آن را قابِ ناب کردی ...
#شهید_سردار_حسین_کابلی
#فرمانده_عملیات_تیپ_۶۳_خاتمالانبیاء (ص)
🌴 دوران #دفاع_مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌼 شماها دیگه کی هستید!
✍️ در گیلانغرب چوپانی بود به نام شاهین که گوسفندهایش را در تپههای مابین ما و عراقیها میچرخاند. آدم خوبی بود. ابراهیم حسابی با شاهین عیاق شد. مدتی بعد به مراتع دیگری رفت. چیزی از رفتنش نگذشته بود که ابرام گفت دلم هوای شاهین رو کرده. رفتیم ببینیمش.
همینطور که نشسته بودیم، دیدیم شاهین بلند شد و رفت. پشت سرش هم ابرام رفت. یکدفعه صدای ابرام و شاهین ما را متوجه آنها کرد. شاهین میگفت: «من باید این حیوون رو بزنم زمین!» ابرام هم میگفت: «به مولا اگه بذارم!» بلند شدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم شاهین یه میش از بین گله جدا کرده تا سرش را ببرد و برای ما کباب کند اما ابرام مانعش شده و اجازه نمیدهد. ده دقیقه، یک ربع اینها با هم بکش نکش داشتند. بالاخره شاهین کوتاه آمد. وقتی آمد و نشست، گفت: «همین جایی که شما الان نشستید، قبل از #انقلاب استوار ژاندارمری میاومد و تقاضای گوسفند میکرد. من هم مجبور بودم براش گوسفند بکشم. یک دفعه که من گوسفند کوچکی براش جدا کردم، قبول نکرد. خودش بلند شد رفت یک میش بزرگ سوا کرد و گفت اینو بکش. گوسفند رو کشتم، گوشتش را خرد کردم، گذاشت لای پوستش و برد و به اندازهی یک آبگوشت هم برای ما نگذاشت. حالا موندم که شماها دیگه کی هستید! اون استوار نامرد ژاندارمری چطور رفتار میکرد، شماها چطور!»
📚 از کتاب جوانمرد روایت زندگی و خاطرات شهید ابراهیم هادی ج۱ صفحات ۹۵ تا ۹۷
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
⚪️ حاج حمید یوسفی منیر، پدر شهیدان احمد و محمد یوسفی منیر به فرزمندان شهیدش پیوست🖤
🌹شهید احمد یوسفی منیر متولد سال ۱۳۴۵ در تبریز ، در ۲۷ شهریور ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی دوهزار پا به درجه رفیع شهادت نائل آمد
🌷شهید محمد یوسفی منیر در سال ۱۳۴۹ در تبریز بدنیا آمد و در ۲۴ اسفند ماه ۱۳۶۳ در عملیات شرق دجله آسمانی شد🕊🕊
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
📄 فرازی از وصیت نامه بسیجی شهید محمد یوسفی منیر👇
✍️ در ابتدا از زحمات بي پايان شما پدر و مادرم كه تا به حال برايم كشيده ايد، تشكر ميكنم. مادرم! از تو مي خواهم كه مرا به خاطر زحماتي كه برايم كشيده اي، به خاطر بي خوابي كشيدنها و شيري كه به من دادهاي، غذايي كه به من خوراندهاي، ناراحتي هايي كه به هنگام بيماريام كشيدهاي و بديهايي كه از اين بندهي گنهكار ديدهاي، حلال كني و مرا نزد خدا روسياه نگرداني. اما تو پدرم! تو براي زندگاني من شب و روز زحمت كشيدي و براي آسايش من از هيچ كاري فروگذار نكردي و من در مقابل آن زحمات بيشمارت، به جز زحمت و اذيت كار ديگري نداشتم. از تو مي خواهم كه اين بندهي گنهكار و روسياه را حلال كني و مرا در مقابل خدا شرمنده نگرداني. خواهران و برادران! از شما مي خواهم كه هر بدي از من ديدهايد، ناديده بگيريد و حلالم كنيد. خواهرم! از تو مي خواهم كه فرزندان مؤمن و باتقوا زی تربيت كرده و به جامعه تحويل دهي. در پايان از شما مي خواهم كه از تمام دوستان و آشنايان حليت مرا بطلبيد و در سوگ من گريه نكنيد.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
هر که در عشق
سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند ...
#رزمنده
#دفاع_مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
ياد آنهايی بخير ؛
که به ندای هَل مِنْ نٰاصِر حسينِ زمان
با نثار جان خويش لبيک گفتند ...
#انصارالحسین
#ابناء_الخمینی
#دفاع_مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌷 شهید آوینی:"
اگر در جستجوی امام زمان هستی
او را در میان سربازانش بجوی
از نشانههای خاص آنان
این است که همچون نور ،
دیگران را ظاهر میکنند
خود را نمیبینند ...
تیرماه ، ۱۳۶۵
ارتفاعات قلاویزان
عملیات کربلای یک
عکاس: سیدمسعود شجاعی
🌴 دوران #دفاع_مقدس
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌷 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🕊🕊 یکم مرداد ۱۳۶۷ - سالروز شهادت حاج سعید تراب
🌿 فرمانده گردان امام حسن(ع) - لشگر سیدالشهداء (ع)
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🚩 به یاد علمدار "یک دست" گردان امامحسن (ع)
سهمیهی حاج سعید از عملیات الی بیت المقدس ،دست راستی بود که از پیکر افتاد..
در جبهه شاخص شناسایی حاج سعید
آستین خالیش بود و در عملیاتهـا
همه حیران بودند که این رزمنده تکدست چگونه با تیربار و آرپی جی به دشمن حمله میکند!!
مگر با یک دست و آن هم دست چپ میتوان قلب دشمن را نشانه رفت ....
🌷شهید حاج سعید تراب🌷
فرمانده گردان امامحسن(ع)
لشکر۱۰ سیدالشهداء
شهادت: ۱۳۶۷/۵/۱ ،جاده اهواز_خرمشهر
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
🚩 به یاد علمدار "یک دست" گردان امامحسن (ع) سهمیهی حاج سعید از عملیات الی بیت المقدس ،دست راستی بو
💠 روایتی از آخرین روزهای جنگ
🌷 شهادت حاج سعید تراب
31 تیرماه سال 67 بود که دشمن بعثی به جهت اشغال اهواز و خرمشهر با ستونی از ادوات رزهی به سمت جاده اهواز و خرمشهر یورش برد. لشگر سیدالشهداء(ع) ماموریت پیدا کرد که با تیپ حضرت زهرا (س) دشمن را در سه راهی کوشک سرکوب کند و گردان امام حسین (ع) اولین گردانی بود که ساعت 5 صبح روز اول مرداد 67 خود را به محل درگیری رساند و طی درگیری سختی توانست ستون زرهی دشمن را متفرق کند و با تعقیب دشمن از سه راهی کوشک به طرف خرمشهر به نبرد با دشمن پرداخت.
طرح دشمن این بود که بخش اعظم توان رزهی، برای تصرف اهواز به کار گرفته شود و از مسیر جاده اهواز خرمشهر به پیشروی به سوی اهواز ادامه داد و گردان امام حسن (ع) به فرماندهی حاج سعید تراب مامور شد جلوی دشمن را سد کند و رزمندگان این گردان بعد از پادگان حمید و بر روی جاده اهواز خرمشهر در حوالی ظهر با دشمن درگیر شدند. آفتاب در وسط آسمان بود و گرمای بیش از ینجاه درجه. درگیری بر روی زمین داغ و تعقیب و گریز. فاصله بچه ها با دشمن چند متری بیشتر نبود به طوری که منافقین همراه دشمن بعثی با بلندگو از بچه های گردان امام حسن(ع) می خواستند که تسلیم شوند. آنقدر درگیری نزدیک بود که کار به پرتاب نارنجک کشید. تا اینکه سعید تراب با قبضه آربی چی از خاکریز بالا رفت و تانک دشمن را مورد هدف قرار داد و فریاد میزد دشمن را به کناره جاده بکشانید و خودش هم با بخشی از بچه های گردانش به سمت راست جاده حرکت کردند. تعدادی تانک و نفربر دشمن هم به دنبال آنها تغیر مسیر دادند. سعید و یارانش توانستند دشمن را قبل از سه راه جفیر معطل کنند تا نیروی کمکی برسد. ساعت یک بعد از ظهر روز عرفه بود که تانکها و نفربرهای زرهی که تیربارهای سنگین بر روی آن نصب بود سعید و یارانش را به محاصره خود درآوردند و به آنها حمله کردند و عده ای از آنها به شهادت رسیده و تعدادی را نیز اسیر کردند.
سعید نیز جزء شهدای این نبرد نابرابر بود. گردان امام حسن (ع) توانست دشمنی که قصد داشت قبل از ظهر به اهواز برسد تا ساعت 3 بعد از ظهر بین سه راه جفیر تا سه راهی صاحب الزمان در جاده اهواز-خرمشهر مشغول کند. تا اینکه سایر گردانهای لشگر ده و سایر یگان ها و جوانان اهواز هم به کمک آمدند و ورق برگشت و دشمن پا به فرار گذاشت. کسی از سرنوشت بچه های گردان امام حسن و حاج سعید خبر نداشت تا اینکه آنها را در بین خاکریزهای قرارگاه مهندسی ارتش بعد از پادگان حمید پیدا کردند.
پیکر بی جان علمدار بی دست گردان امام حسن(ع) در حالی پیدا شد که آثار شکنجه بر بدنش پیدا بود و دشمن کینه توز به تلافی مقاومت سعید و یارانش صورت این جانباز شهید را با ضربات لگد و شلیک گلوله خرد کرده بود و اینگونه حماسه عاشورایی رزمندگان گردان امام حسن (ع) در روز عرفه و شب عید قربان در تاریخ به ثبت رسید و پیکر مطهر سردار جانباز شهید حاج سعید تراب در قطعه 29 گلزارشهدای بهشت زهرا مهمان خاک شد و فرزندان خردسالش سلمان و سجاد را برای همیشه تنها گذاشت.
✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌸🌼☘️ یاد باد آن روزگاران یاد باد
یاد مردان خطر کرده بخیر
یاد یاران سفر کرده بخیر
یاد مردانی که چون شیران روز
حمله فتح و ظفر کرده بخیر
یاد آن شورآفرینان نبرد
یاد حمله ها در آن شب های سرد
یاد کردستان و یاد کاظمی
که ز ما دفع خطر کرده بخیر
یاد آن عشاق و خونین جامه ها
یاد آن سوز و گداز و ناله ها
یاد یارانی که در پیکارها
ترک پا و ترک سر کرده بخیر
یاد نصر و کربلای چهار و پنج
یاد شبهای عملیات و رنج
یاد فاو و بدر و خیبرها بخیر
یاد آن ا... اکبرها بخیر
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
روزهای پرالتهاب پایان جنگ
عراق که با پشتیبانیهای مالی و تسلیحاتی و نیز حمایت های سیاسی غرب و شرق و کشورهای مرتجع از اوایل سال ۶۷ دست به تحرکاتی در سراسر جبهه ها زد که اولین آنها بازپسگیری #فاو بود سپس سعی در تصرف شلمچه، جزایر مجنون، طلائیه،کوشک، فکه، شرهانی، تمرچین در شمالغرب و در ۳۱ تیر مجدداً حمله به طلائیه، کوشک، ونیز قصر شیرین وشمال مهران
تهاجمات عرااق در این روزها درحالی انجام گرفت که ایران در روز ۲۷ تیرماه ۱۳۶۷ پذیرش قطعنامه ۵۹۸ را اعلام کرده بود
صدام بتصور اینکه ایران در موضع ضعف میباشد، دوباره هوس اشغال خوزستان را در سر می پروراند (۳۱ تیر ۶۷)
آیتالله خامنهای بهعنوان امامجمعه تهران با درک شرایط خطیر کشور علاوه بردعوت همه ائمه جمعه به جبهه،خود از امام اجازه و همچون روزهای نخست جنگ رهسپار جبهههای جنوب شده تا با حضور در یگانها عزم سست شده برخی رزمندگان را دوباره جزم کنند و روحیه رزمندگان را بالا ببرند-۲ مرداد۶۷
در این اثنا و همزمان ناگهان اتفاق عجیب و غیرمنتظرهای رخ میدهد
عملیات فروغ جاویدان از سوی منافقین آغاز میشود.عملیاتی باپشتیبانی کامل عراق و غرب و بهمنظور فتح ۴۸ساعته تهران-۳ مرداد۶۷
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
📷 فرد میانی: حمید داودآبادی
رزمنده دوران جنگ نحمیلی
نویسنده کتاب با موضوع: دفاع مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
📷 فرد میانی: حمید داودآبادی رزمنده دوران جنگ نحمیلی نویسنده کتاب با موضوع: دفاع مقدس ▪️ گروه و
🔴 خاطرات چندش آور
▫️دوران جنگ تحمیلی
✍️ به قلم: حمید داودآبادی
1️⃣ قسمت: اول
مثل همه آدم ها و بخصوص همنسلهای خودم، در طول زندگی، ناملایمات زیادی داشتم که نقش منفی آنها هنوز در ذهنم جای دارد و یادآوری شان حالم را بد می کند!
درعوضِ، خاطرات شیرین و ارزشمند مهمی از انقلاب و جنگ دارم که هیچ گاه از ذهنم پاک نخواهد شد و تا ابد یار و یاور ایمانم خواهند بود.
همش که نباید از شیرینی ها گفت!
بگذارید این دفعه یک کم از خاطرات چندش آور زندگیم تعریف کنم.
شاید کمی تخلیه شوم و آرام بگیرم!
در طول جنگ، در سه مقطع داغون شدم و با یادآوری خاطرات آن روزها، از شدت عصبانیت و تنفر، حالم بد می شود؛ آن قدر که تلخی اش مثل زهرمار توی ذائقه ام، ذهنم رو تلخ و دهنم رو بد مزه می کند!
مخصوصا که گه گاه قهرمان منفی داستان را در جعبه جادو مشاهده می کنم. حتی اگر از عصبانیت بزنم کانال دیگر، ولی لعنتی تاثیر منفی خودش را گذاشته است!
اولین حاطره چندش آور، مال اولین روزهای جنگ است. چون ۱۵ سال بیشتر نداشتم، هرجا می رفتم برای اعزام به جبهه ثبت نام کنم، بهم می گفتند:
- بچه جون، تو هنوز کوچیکی. حداقل باید 16 سال تموم داشته باشی تا بتونی بری جبهه!
سر همین، چند بار با مادرم دعوا کردم که:
- چرا من رو یک سال زودتر نزائیدی؟!
و جواب مادرم مثل همیشه این بود که:
- اگر می دونستم قراره بزرگ شی بری جنگ، اصلا نمی زائیدمت.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 1️⃣ قسمت: اول مثل همه آدم ها و
🔴 خاطرات چندش آور
▫️دوران جنگ تحمیلی
✍️ به قلم: حمید داودآبادی
2️⃣ قسمت: دوم
دومین خاطره چندش آور، مال آخرین ماه های جنگ است.
فروردین 1367 که دیگه برای خودم مردی شده بودم. مردی با کلی سابقه جبهه و کلی تیر و ترکش نوش جان کرده. خلاصه بساط ریا و پز دادنم جور بود.
آن روزها، بوهای ناجوری به مشام می رسید.
می گفتند حضرت امام خمینی در جمع خصوصی فرماندهان جنگ فرموده است:
"به زودی خداوند دو نعمت را از ما خواهد گرفت: نعمت جنگ و نعمت شهادت! "
این را که شنیدم، رنگم پرید. وحشت کردم.
یعنی چی؟ یعنی جنگ تمام شود و من هنوز در تهران باشم؟!
منِ لعنتی که برای خودم رئیس شده بودم، زیر دست یک مشت پرادعای جبهه نرفته که اصلا بویی از جنگ مشام نازشون رو نیازرده بود، کار می کردم.
تف بر من که غیرتم، بی عیرتی را با جان و دل پذیرا شده بود!
آخرین روزهای اسفند 1366 بود و مردم شهر در جنب و جوش خرید عید.
همانها که مثلا از ایمان زیاد، عید و نوروز را تمسخر می کردند، وقتی گفتم که می خواهم بروم جبهه، با خنده ای شیطانی، عید را بهانه کردند و گفتند:
"جبهه؟ اون هم عید؟ خب بشین پهلوی پدر و مادرت که دلشون خوش باشه پسر دارند."
"الان جنگ تعطیل است. عراقی ها هم دارن می روند برای تعطیلات عید."
آتیش گرفتم.
لعنتی گیر داده بودند که مثل بچه دبستانی ها باید تا آخرین روز اسفند برویم سر کار.
آخرش مجبور شدم بدون اطلاع آنها، دوهفته تعطیلات عید را بروم جبهه.
روز اول فروردین گازش را گرفتم و برای این که از قافله غافل نشوم، رفتم به جبهه غرب.
لشکر 27 حضرت رسول (ص) در کرمانشاه مستقر بود. مستقیم به اردوگاه آناهیتا در بیرون شهر کرمانشاه رفتم و خودم را به "حکیم سوری" فرمانده گردان سلمان معرفی کردم.
آقایان دوهفته تمام در شهر در کنار خانواده محترم، کیف کردند!
ما هم در جبهه، در کنار رزمندگان اسلام عشق کردیم.
شیرین ترین عید زندگی ام آن بود و بس.
آخرین روزهای فروردین بود که گفتند ماموریتی خورده که باید برویم خوزستان. ازخدا خواسته التماس کردم که نام من را هم بنویسند و نوشتند.
چهار نفری سوار بر یک دستگاه تویوتا لندکروز کولردار، با لباس های فرم تمیز و اتو کرده، گازش را گرفتیم و رفتیم اهواز برای ماموریت کاری.
توی راه هم که جوجه کباب به راه بود.
هرچه در آن جا التماس کردم:
"حالا که تا این جا آده ایم، یک سر برویم شهر فاو."
انگار کفر گفته بودم. همچین استغفرالله گفتند که احساس کردم حلال خدا را حرام کرده ام.
"ماموریت ما واجب تر از این حرف هاست که برای تفریح بلند شیم بریم فاو."
تفریح؟ فاو؟ الله اکبر.
و نرفتیم.
وقتی برگشتیم شهر خراب شده، شنیدم عراقی ها فاو را گرفتند.
داغون شدم. آتیش گرفتم.
بدتر از اون وقتی که حضرات گفتند:
"خب گرفتند که گرفتند. حالا مثلا اگر جناب عالی می رفتی آن جا، نمی گرفتندش؟!"
"الحمدلله جنگ تموم شد!"
انگار عراقی ها پوتینشان را گذاشته بودند روی حلقوم خانواده آنها!
اصلا انگار نه انگار مردم مرزنشین غرب و خوزستان هستند که آتش و ویرانی جنگ را 8 سال تحمل کردند.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 2️⃣ قسمت: دوم دومین خاطره چند
🔴 خاطرات چندش آور
▫️دوران جنگ تحمیلی
✍️ به قلم: حمید داودآبادی
3️⃣ قسمت: سوم
تیرماه 1367 چند روزی بود که با خانمم عقد کرده بودیم. سالن هم اجاره کردیم و کارت دعوت چاپ شد و بین فامیل پخش کردیم.
منافقین که با عملیات "فروغ جاویدان" با حمایت ارتش عراق به ایران حمله کردند، طاقت ماندنم تمام شد. رفتم پیش رئیس خود و درخواست اعزام به جبهه دادم.
هرچه کردم نپذیرفت. جالب بود که می گفت: "وجود شما در اینجا (تهران) از جبهه واجب تر است!" دوست نمایان این گونه القاء کرده بودند که دیگر کسی به جبهه نمی رود.
امام خمینی که وضعیت را آن گونه دید، در پیامی دردناک و سخت، فرمود:
"حسینیان آماده باشید، ایران کربلاست"
و از همه خواست که به جبهه بروند.
دوباره رفتم پبیش حاج آقا و التماس که اجازه بدهد بروم جبهه.
جالب این بود که به من گفت: "تو الان داری ازدواج می کنی و به خانمت تعهد داری، درست نیست او را رها کنی و به جبهه بروی!" حالم ازش به هم خورد. چندشم شد.
بدبختی ام این بود که شده بودم نیروی زیردست کسی که در طی 8 سال جنگ، حتی 1 روز هم به جبهه نرفته بود! و حالا تعهد من به همسرم را بهانه اجازه ندادن برای اعزام کرده بود.
باوجودی که همه فامیل را دعوت کرده بودیم که پنجشنبه به عروسی من بیایند، هرطوری بود پدر و مادرم و همسرم و خانواده اش را راضی کردم. چون در خواستگاری گفتم که شرط من این است که تا جنگ تمام نشود، ازدواج نمی کنم.
باز حاج آقا اجازه نداد و شرعا جایز ندانست که به جبهه بروم. با عصبانیت به او گفتم:
"من اصلا برای این که بهتر و بیشتر بتوانم در خدمت جنگ باشم، به سپاه آمدم وگرنه ..."
باز جوابش منفی بود.
با گریه گفتم: امام دارد التماس می کند که برویم جبهه.
باز دلش نرم نشد.
سرانجام فکری به ذهنم رسید.
من که نیروی رسمی سپاه بودم، دوهفته مرخصی بدون حقوق گرفتم. حاج آقا با ناراحتی پذیرفت، ولی باز تذکر داد که درست نیست ازدواج را رها کنی و بروی جبهه!
سرانجام موفق شدم با بسیجیان همراه شوم و به جبهه بروم.
من جبهه ام را رفتم. بعدش ازدواج کردم. از زندگی وانماندم؛ ولی آنها ...
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | سخنرانی مسعود رجوی، رهبر فرقه مجاهدین خلق (منافقین)
▫️ در جمع اعضای سازمان، قبل از شروع عملیات "فروغ جاویدان" و حرکت از داخل خاک عراق به سمت مرزهای ایران
⚪️ با هدف فتح ۴۸ ساعته تهران
⏳ تاریخ: ۳ مرداد ۱۳۶۷
🔴 عملیاتی که با پشتیبانی کامل ارتش صدام آغاز شد و در طی آن، ستون نظامی مجاهدین در کمینگاه چهارزبر (جاده اسلام آباد-کرمانشاه) به دام رزمندگان اسلام افتادند و به کلی تار و مار شدند🔥🔥
🌿 به سالروز عملیات پیروزمند مرصاد و شکست منافقین ضد خلق نزدیک می شویم . . .
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
خدای سازمانی
مجاهد بود. دختر مجاهد. 18 سال بیشتر نداشت.
لباس نظامی گشادی تنش کرده، اسلحه دستش داده بودند تا با عضویت در "ارتش آزادیبخش ملی ایران"، با حکم صدام حسین و حمایت ارتش بعث عراق، خاک ایران را مورد حمله و تجاوز قرار دهند.
آمده بودند تا مثلا ملت ایران را نجات دهند و سایۀ حکومت پلید بعث را بر سر ایران بگسترانند!
جنازهاش افتاده بود وسط جادۀ "اسلام آباد غرب". زیر آفتاب داغ مرداد ماه 1367، سوخته و سیاه شده بود.
وقتی وسایل داخل جیبهایش را درآوردند، دیدند یک دفتر کوچک با خود دارد. خاطرات روزانهاش را تا قبل از حملۀ "فروغ جاویدان" و گرفتار شدن در کمینگاه "مرصاد"، نوشته بود.
یکی از روزهای قبل از عملیات، در پادگان اشرف، در زندگی زیر سایۀ مریم و مسعود رجوی، نوشته بود:
"متاسفانه امروز صبح نمازم قضا شد، باید بروم از مرکزیت سازمان طلب مغفرت کنم!"
و خدا ... هیچ نبود برایش، جز مریم و مسعود!
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 3️⃣ قسمت: سوم تیرماه 1367 چند
🔴 خاطرات چندش آور
▫️دوران جنگ تحمیلی
✍️ به قلم: حمید داودآبادی
4️⃣ قسمت: چهارم
تیرماه 1367
با اوضاع و احوالی که پیش آمد، سپاه بیش از 60 درصد نیروهایش را مامور کرد که به جبههها بروند. آنهایی هم که آدمهای خشکه مقدس شسته رفتهای بودند و انگشتان لطیف و ظریفشان با اسلحه و ماشه هیچ آشنایی نداشت، مجبور شدند برای اولین بار راهی جبهه شوند؛ که آن هم از شانس خوبشان به عملیات برنخوردند و دو هفته بعد برگشتند پشت میز.
مهندس احمدی که یک سالی میشد از آمریکا تشریففرما شده بود و حالا از رؤسای دانشکدههای دانشگاه امام حسین (ع) به حساب میآمد، در جلسه مسئولان دانشگاه گفت:
"حیفه این دانشجوها رو بفرستین جبهه. اینها آینده مملکت هستند. بچه بسیجیها که هم تعدادشون بیشتره، هم حقوقشون کمتره، اونا رو بفرستید."
در پادگان دوکوهه غوغایی برپا بود. پادگان و ساختمانهایش مملو بودند از نیرو. پشت میزنشینهایی که تا آن روز رنگ جبهه را ندیده بودند، دم را غنیمت شمرده و خود را با عکسهای جورواجور در گوشه و کنار پادگان و با سلاحهای مختلف و تانک و نفربر خفه میکردند.
همانها که در دعاهای خود می گفتند:
"خدایا، کی می شود جنگ تمام شود تا ما اعزام بزنیم و برویم جبهه؟!"
از جبهه که برگشتم، در تهران، رفتم سراغ یکی از همانها که داشت توی پادگان با تفنگ عکس می گرفت تا سابقه جبهه اش زیاد شود!
بر سر موضوعی با هم بحثمان شد. ناگهان پس از مکثی گفت:
- تو چقدر جبهه بودی؟!
با خودم فکر کردم شاید سابقه جبهه و جانبازی ام را که بگویم، کمی خجالت بکشد.
وقتی گفتم: 50 ماه جبهه بودم. چطور مگه؟
خونسرد و بی شرفانه گفت:
"خب آنهایی که زیاد جبهه بودند، بیماری های روانی دارند."
باتعجب گفتم:
"اگر بجای جبهه، رفته بودم خارج از کشور و الان با مدرک مهندسی برگشته بودم، جرات می کردی این جوری باهام حرف بزنی؟
با آن چهره سیاهش که به آن معروف بود، نیشخندی شیطانی زد و گفت:
"خب اون موقع فرق می کرد!"
عطایش را به لقایش بخشیدم و زدم بیرون.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1