eitaa logo
دفاع مقدس
4.4هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
14.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
عملیات خیبر شروع شده بود و ما در منطقه ی طلائیه مشغول خدمت بودیم که بمب های عراقی بر سر ما ریخته شد. من همراه چند تن از دوستان، برای در امان بودن از تیر و ترکش دشمن، داخل یکی از تانک ها پناه گرفتیم. بالاخره یکی از دوستان طاقت نیاورد و گفت: «یعنی این همه توپ که می زنند، هیچ کدام عمل نمی کند؟!» بلافاصله بعد از گفتن این حرف به بیرون رفت و خیلی سریع برگشت و گفت: «دشمن تعدادی گلوله ی شیمیایی به منطقه زده است». یکی از بچه ها به نام «جواد زادخوش» گفت: «شنیده ام برای جلوگیری از شیمیایی شدن، پارچه ای را خیس کرده و مقابل دهان و بینی خود می گیرند.» خیلی سریع برای یافتن دستمال خیس از تانک بیرون آمده و به سمت سنگر دویدیم. داخل سنگر، هرکس به دنبال آب و دستمال می گشت که جواد ظرف آبی را روی پتویی ریخت و گفت: «بچه ها بیایید و هریک گوشه ای از این پتو را جلوی دهان و بینی تان بگیرید». ناگهان متوجه شدیم که بوی پتو از بوی شیمیایی هم بدتر است. چون ظهر همان روز مقداری آبگوشت روی آن ریخته بود و بچه ها آن را همان طور جمع کرده و در گوشه ای گذاشته بودند تا در فرصتی مناسب بشویند. خلاصه، جواد در این موقعیت با خنده گفت: «مثل این که این پتو هم شیمیایی شده است؟!» این جا بود که هراس از گاز شیمیایی با شلیک خنده ی ما از بین رفت. —(راوی: مظهری صفات) 🆔 @DefaeMoqaddas