eitaa logo
دفاع مقدس
4.4هزار دنبال‌کننده
22هزار عکس
14.1هزار ویدیو
1.2هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷آیت الله بهاء الدینی عاشق اذان‌های جلال بود. موقع اذان می‌فرمود: آن‌که اذان را با معنا می‌گوید، اذان بگوید. و منظورش جلال بود. وقتی هم اذان می‌گفت، می‌فرمود: ایشان خیلی خوب اذان می‌گویند. در تشویقش می‌فرمودند: احسنت بابا! 🌷غروب روز ۲۴ تیر ۱۳۶۱، در منطقه علملیاتی رمضان و در ماه رمضان، وقتی آفتاب داشت غروب می‌کرد، آماده اذان گفتن شد و به بچه‌ها گفت تا آماده نماز شوند. بچه‌ها یکی یکی از سنگرها برای وضو بیرون می‌آمدند و جلال آماده اذان گفتن می‌شد که گلوله توپی آمد و ترکشی نثار پهلویش نمود. هنوز زیر لب داشت اذان می‌گفت. او شهید اذان شد. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید جلال افشار 📚 کتاب "جلوه جلال" 🌱🌱🌱🌱🌱 ! 🌷از اصفهان به قم می‌رفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می‌کرد جلال رو آزار می‌داد. رفت و با خوشرویی به راننده گفت: اگر امکان داره یا نوار رو خاموش کنید، یا برا خودتون بزارین. راننده با تمسخر گفت: اگه ناراحتی می‌تونی پیاده شی! جلال رفت توی فکر، هوای سرد و بیابان تاریک و.... قصد کرد وجدان خفته راننده رو بیدار کنه، این‌بار به راننده گفت: اگه خاموش نکنی پیاده می‌شم. راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد، پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت بفرما! 🌷....جلال پیاده شد. اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد! همین که جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت: بیا بالا جوون، نوارو خاموش کردم. وقتی سالها بعد خبر شهادت جلال رو به آیت الله بهاء الدینی دادن، ایشون درحالیکه به عکسش نگاه می‌کرد فرمود: امام زمان (عج) از من یه سرباز خواست، من هم صاحب این عکس رو معرفی کردم
🌷آیت الله بهاء الدینی عاشق اذان‌های جلال بود. موقع اذان می‌فرمود: آن‌که اذان را با معنا می‌گوید، اذان بگوید. و منظورش جلال بود. وقتی هم اذان می‌گفت، می‌فرمود: ایشان خیلی خوب اذان می‌گویند. در تشویقش می‌فرمودند: احسنت بابا! 🌷غروب روز ۲۴ تیر ۱۳۶۱، در منطقه علملیاتی رمضان و در ماه رمضان، وقتی آفتاب داشت غروب می‌کرد، آماده اذان گفتن شد و به بچه‌ها گفت تا آماده نماز شوند. بچه‌ها یکی یکی از سنگرها برای وضو بیرون می‌آمدند و جلال آماده اذان گفتن می‌شد که گلوله توپی آمد و ترکشی نثار پهلویش نمود. هنوز زیر لب داشت اذان می‌گفت. او شهید اذان شد. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید جلال افشار 📚 کتاب "جلوه جلال" 🌱🌱🌱🌱🌱 ! 🌷از اصفهان به قم می‌رفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می‌کرد جلال رو آزار می‌داد. رفت و با خوشرویی به راننده گفت: اگر امکان داره یا نوار رو خاموش کنید، یا برا خودتون بزارین. راننده با تمسخر گفت: اگه ناراحتی می‌تونی پیاده شی! جلال رفت توی فکر، هوای سرد و بیابان تاریک و.... قصد کرد وجدان خفته راننده رو بیدار کنه، این‌بار به راننده گفت: اگه خاموش نکنی پیاده می‌شم. راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد، پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت بفرما! 🌷....جلال پیاده شد. اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد! همین که جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت: بیا بالا جوون، نوارو خاموش کردم. وقتی سالها بعد خبر شهادت جلال رو به آیت الله بهاء الدینی دادن، ایشون درحالیکه به عکسش نگاه می‌کرد فرمود: امام زمان (عج) از من یه سرباز خواست، من هم صاحب این عکس رو معرفی کردم
دفاع مقدس
🌷24 تیر ماه 1361 - سالروز شهادت جلال افشار تولد: اصفهان – 1335 شهادت: عملیات رمضان – شلمچه مزار: گل
🌷آیت الله بهاء الدینی عاشق اذان‌های جلال بود. موقع اذان می‌فرمود: آن‌که اذان را با معنا می‌گوید، اذان بگوید. و منظورش جلال بود. وقتی هم اذان می‌گفت، می‌فرمود: ایشان خیلی خوب اذان می‌گویند. در تشویقش می‌فرمودند: احسنت بابا! 🌷غروب روز ۲۴ تیر ۱۳۶۱، در منطقه علملیاتی رمضان و در ماه رمضان، وقتی آفتاب داشت غروب می‌کرد، آماده اذان گفتن شد و به بچه‌ها گفت تا آماده نماز شوند. بچه‌ها یکی یکی از سنگرها برای وضو بیرون می‌آمدند و جلال آماده اذان گفتن می‌شد که گلوله توپی آمد و ترکشی نثار پهلویش نمود. هنوز زیر لب داشت اذان می‌گفت. او شهید اذان شد. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید جلال افشار 📚 کتاب "جلوه جلال" 🌱🌱🌱🌱🌱 ! 🌷از اصفهان به قم می‌رفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می‌کرد جلال رو آزار می‌داد. رفت و با خوشرویی به راننده گفت: اگر امکان داره یا نوار رو خاموش کنید، یا برا خودتون بزارین. راننده با تمسخر گفت: اگه ناراحتی می‌تونی پیاده شی! جلال رفت توی فکر، هوای سرد و بیابان تاریک و.... قصد کرد وجدان خفته راننده رو بیدار کنه، این‌بار به راننده گفت: اگه خاموش نکنی پیاده می‌شم. راننده هم نه کم گذاشت و نه زیاد، پدال ترمز رو فشار داد و ایستاد و گفت بفرما! 🌷....جلال پیاده شد. اتوبوس هنوز خیلی دور نشده بود که ایستاد! همین که جلال به اتوبوس رسید راننده به جلال گفت: بیا بالا جوون، نوارو خاموش کردم. وقتی سالها بعد خبر شهادت جلال رو به آیت الله بهاء الدینی دادن، ایشون درحالیکه به عکسش نگاه می‌کرد فرمود: امام زمان (عج) از من یه سرباز خواست، من هم صاحب این عکس رو معرفی کردم