eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
837 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 8️⃣ °○☆🍃 الی بیت المقدس 🍃☆○° 🔖 خودمان را رساندیم به قرارگاه عملیاتی نصر که نزدیکی‌های خرّمشهر بود؛ قرارگاه موقتی بود. به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع بیایند و جمع شوند. آمدند و جمع شدند. این جلسه، از تاریخی‌ترین جلسات است. از نظر نظامی، چون آشنا بودم، می‌دانستم که برای ارتشی‌ها مشکل نیست؛ منتها بچّه‌های سپاه، چون «نظامی‌های انقلابی جدید» بودند، می‌بایست ملاحظه می‌شدند. برای این‌که آن‌ها هم کنترل شوند، مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای «بحث» نیست و به عبارت دیگر «دستور» ابلاغ می‌شود و باید فقط برای اجرا بروند؛ چون وقت کم بود اگر می‌خواست فاصله بین عملیات بیفتد، این طرح خراب می‌شد. گفتم: من مأموریت دارم (این‌طور گفتم که خودم را هم به هر عنوان مأمور قلمداد کنم) که دستور فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می‌کنم خوب گوش کنید و اگر سؤال داشتید، بپرسید تا روشن‌تر توضیح بدهم. مأموریت را بگیرید و بروید برای اجرا. مأموریت چه بود؟ آن مسأله فرعی است. حالت جلسه مهم بود. محکم مأموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه، همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که پیش‌بینی می‌کردیم، پیش آمد. اوّلین کسی که صحبت کرد برادر عزیزمان احمد متوسّلیان؛ فرمانده تیپ ۲۷ حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) بود. ایشان در این چیزها خیلی جسور بود. گفت: چه جوری شد؟! نفهمیدم، این طرح از کجا آمد؟ منظورش این بود که اصلاً بحثی نشده؛ یک دفعه شما تصمیم گرفته‌اید و طرح را ابلاغ کرده‌اید. من گفتم: همین‌طور که عرض کردم، این دستور است و جای بحث ندارد. تا آمدیم از ایشان فارغ شویم، برادر حسین خرّازی صحبت کرد. احتمالاً احمد کاظمی هم صحبت کرد. من یک خرده تندتر شدم و گفتم: مثل این‌که متوجّه نیستید؛ ما دستور را ابلاغ کردیم؛ نه بحث را. از آن تَهِ جلسه، دیدم آقای رحیم صفوی با دست، دارد علامت می‌دهد و توصیه به آرامش می‌کند. خودش هم لبخندی بر لب داشت و به اصطلاح می‌گفت مسأله‌ای نیست. هم متوجّه بود که این‌طور باید گفت و هم متوجّه بود که واکنش آن برادران طبیعی است و باید تحمّلش کرد. من در اثر برخورد آرامش‌بخش برادر رحیم صفوی، یک خرده تحمّل خودم را بیشتر کردم. داشتم ناامید می‌شدم و فکر می‌کردم این جلسه به کجا می‌انجامد. به خودم گفتم: در نهایت به تندی دستور را ابلاغ می‌کنم. بلأخره باید اجرا شود. میدان جنگ است و باید یک مقدار روح و روان هم آماده باشد. ⇦ .. 🔹 گروه دفاع مقدس ۴ https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS 🔺 کانال دفاع مقدس https://t.me/Defa_Moqaddas ▪️ کانال دفاع مقدس https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
💠 #خاطرات_ماندگار 7️⃣ #قسمت_هفتم °○☆🍃 الی بیت المقدس 🍃☆○° 🔖 علی صیّاد شیرازی، در خصوص چگونگی طرح
💠 8️⃣ °○☆🍃 الی بیت المقدس 🍃☆○° 🔖 خودمان را رساندیم به قرارگاه عملیاتی نصر که نزدیکی‌های خرّمشهر بود؛ قرارگاه موقتی بود. به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع بیایند و جمع شوند. آمدند و جمع شدند. این جلسه، از تاریخی‌ترین جلسات است. از نظر نظامی، چون آشنا بودم، می‌دانستم که برای ارتشی‌ها مشکل نیست؛ منتها بچّه‌های سپاه، چون «نظامی‌های انقلابی جدید» بودند، می‌بایست ملاحظه می‌شدند. برای این‌که آن‌ها هم کنترل شوند، مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای «بحث» نیست و به عبارت دیگر «دستور» ابلاغ می‌شود و باید فقط برای اجرا بروند؛ چون وقت کم بود اگر می‌خواست فاصله بین عملیات بیفتد، این طرح خراب می‌شد. گفتم: من مأموریت دارم (این‌طور گفتم که خودم را هم به هر عنوان مأمور قلمداد کنم) که دستور فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می‌کنم خوب گوش کنید و اگر سؤال داشتید، بپرسید تا روشن‌تر توضیح بدهم. مأموریت را بگیرید و بروید برای اجرا. مأموریت چه بود؟ آن مسأله فرعی است. حالت جلسه مهم بود. محکم مأموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه، همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که پیش‌بینی می‌کردیم، پیش آمد. اوّلین کسی که صحبت کرد برادر عزیزمان احمد متوسّلیان؛ فرمانده تیپ ۲۷ حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) بود. ایشان در این چیزها خیلی جسور بود. گفت: چه جوری شد؟! نفهمیدم، این طرح از کجا آمد؟ منظورش این بود که اصلاً بحثی نشده؛ یک دفعه شما تصمیم گرفته‌اید و طرح را ابلاغ کرده‌اید. من گفتم: همین‌طور که عرض کردم، این دستور است و جای بحث ندارد. تا آمدیم از ایشان فارغ شویم، برادر حسین خرّازی صحبت کرد. احتمالاً احمد کاظمی هم صحبت کرد. من یک خرده تندتر شدم و گفتم: مثل این‌که متوجّه نیستید؛ ما دستور را ابلاغ کردیم؛ نه بحث را. از آن تَهِ جلسه، دیدم آقای رحیم صفوی با دست، دارد علامت می‌دهد و توصیه به آرامش می‌کند. خودش هم لبخندی بر لب داشت و به اصطلاح می‌گفت مسأله‌ای نیست. هم متوجّه بود که این‌طور باید گفت و هم متوجّه بود که واکنش آن برادران طبیعی است و باید تحمّلش کرد. من در اثر برخورد آرامش‌بخش برادر رحیم صفوی، یک خرده تحمّل خودم را بیشتر کردم. داشتم ناامید می‌شدم و فکر می‌کردم این جلسه به کجا می‌انجامد. به خودم گفتم: در نهایت به تندی دستور را ابلاغ می‌کنم. بلأخره باید اجرا شود. میدان جنگ است و باید یک مقدار روح و روان هم آماده باشد. ⇦ ..
💠 8️⃣ °○☆🍃 الی بیت المقدس 🍃☆○° 🔖 خودمان را رساندیم به قرارگاه عملیاتی نصر که نزدیکی‌های خرّمشهر بود؛ قرارگاه موقتی بود. به فرماندهان ابلاغ کردیم که سریع بیایند و جمع شوند. آمدند و جمع شدند. این جلسه، از تاریخی‌ترین جلسات است. از نظر نظامی، چون آشنا بودم، می‌دانستم که برای ارتشی‌ها مشکل نیست؛ منتها بچّه‌های سپاه، چون «نظامی‌های انقلابی جدید» بودند، می‌بایست ملاحظه می‌شدند. برای این‌که آن‌ها هم کنترل شوند، مقدمه را طوری گفتم که احساس کنند فرصتی برای «بحث» نیست و به عبارت دیگر «دستور» ابلاغ می‌شود و باید فقط برای اجرا بروند؛ چون وقت کم بود اگر می‌خواست فاصله بین عملیات بیفتد، این طرح خراب می‌شد. گفتم: من مأموریت دارم (این‌طور گفتم که خودم را هم به هر عنوان مأمور قلمداد کنم) که دستور فرماندهی قرارگاه کربلا را به شما ابلاغ کنم. خواهش می‌کنم خوب گوش کنید و اگر سؤال داشتید، بپرسید تا روشن‌تر توضیح بدهم. مأموریت را بگیرید و بروید برای اجرا. مأموریت چه بود؟ آن مسأله فرعی است. حالت جلسه مهم بود. محکم مأموریت را ابلاغ کردم. در یک لحظه، همه به هم نگاه کردند و آن حالتی که پیش‌بینی می‌کردیم، پیش آمد. اوّلین کسی که صحبت کرد برادر عزیزمان احمد متوسّلیان؛ فرمانده تیپ ۲۷ حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) بود. ایشان در این چیزها خیلی جسور بود. گفت: چه جوری شد؟! نفهمیدم، این طرح از کجا آمد؟ منظورش این بود که اصلاً بحثی نشده؛ یک دفعه شما تصمیم گرفته‌اید و طرح را ابلاغ کرده‌اید. من گفتم: همین‌طور که عرض کردم، این دستور است و جای بحث ندارد. تا آمدیم از ایشان فارغ شویم، برادر حسین خرّازی صحبت کرد. احتمالاً احمد کاظمی هم صحبت کرد. من یک خرده تندتر شدم و گفتم: مثل این‌که متوجّه نیستید؛ ما دستور را ابلاغ کردیم؛ نه بحث را. از آن تَهِ جلسه، دیدم آقای رحیم صفوی با دست، دارد علامت می‌دهد و توصیه به آرامش می‌کند. خودش هم لبخندی بر لب داشت و به اصطلاح می‌گفت مسأله‌ای نیست. هم متوجّه بود که این‌طور باید گفت و هم متوجّه بود که واکنش آن برادران طبیعی است و باید تحمّلش کرد. من در اثر برخورد آرامش‌بخش برادر رحیم صفوی، یک خرده تحمّل خودم را بیشتر کردم. داشتم ناامید می‌شدم و فکر می‌کردم این جلسه به کجا می‌انجامد. به خودم گفتم: در نهایت به تندی دستور را ابلاغ می‌کنم. بلأخره باید اجرا شود. میدان جنگ است و باید یک مقدار روح و روان هم آماده باشد. ⇦ ..