eitaa logo
دفاع مقدس
4.4هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
14.1هزار ویدیو
1.2هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ⏳ فروردین 1365 🌿 (تخریب لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام) 📷از سمت راست : 🌷تخریبچی شهید - شهادت: کربلای 5 🌷سردار شهید - شهادت: تابستان 67 - 🌷 تخریبچی شهید - شهادت: عملیات بیت المقدس 2 دوران جنگ تحمیلی
قبل از شهادت 🔹با شهید تصمیم گرفتیم که مراسم رو در با شکوه برگزار کنیم با همفکری که با دوستان داشتیم قرار شد که بچه ها بعد از خواندن زیارت اربعین در حسینیه الوارثین(مقر رزمندگان گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداءعلیه السلام در فکه) ، مسیر حسینیه تا گلزار شهدای الوارثین را به صورت دسته عزاداری سینه زنی کنند و نهار رو در حسینه همه بچه ها سر یک سفره باشند و اون روز نهار در چادرها توزیع نشه. صبح روز قبل از اربعین تازه از صبحگاه اومده بودیم که از بلند گوی مقر یک تعداد اسم خونده شد و تاکید داشتند که برادرها وسایلشون رو جمع کنند و آماده برای ماموریت جدید باشند . این خبر و رفتن بچه ها که تعدادشون به ۳۰ نفر میرسید برنامه اربعین رو به هم میزد. حدود ۱۰ صبح بود که شهید حاج قاسم اصغری جانشین گردان تخریب ل۱۰ با ماشین وارد مقر گردان شد . من و شهید رسول فیروزبخت دم در حسینیه ایستاده بودیم . به رسول گفتم به حاج قاسم بگو رفتن بچه ها رو به عقب بیاندازه و برنامه اربعین رو خراب نکنه. رسول گفت خودت بگو ، من با حاج قاسم رودربایستی دارم . تو بگی حرفت شهید نمیشه. حاج قاسم از جهت روحی حرفش یک کلام بود وقتی میگفت باید بشه دیگه کوتاه نمی اومد. گفتم من با حاجی صحبت میکنم و به بهانه اینکه حاجی موهای سرت بلند شده باید موهات رو کوتاه کنی رفتم ماشین سلمونی دستی ام رو برداشتم و رفتم سراغش و یک گوشه چند تا بلوک سیمانی روی هم چیدم و ماشین سلمونی رو توی موهاش گذاشتم. حاجی خیلی موهاش پرپشت بود و ماشین داخل موهاش گیر میکرد و گاهی هم یک ناله آخی میزد. سر صحبت رو باز کردم و گفتم حاجی قراره بچه ها رو کجا ببری ؟ و بعد از کلی صغری و کبری گفتم برای روز اربعین امام حسین(ع) برنامه عزاداری داریم و رفتن بچه ها مراسم ما رو از رونق می اندازه . حاجی اسم امام حسین علیه السلام که اومد متقاعد شد که برنامه رفتن رو عقب بیاندازه و قرار شد فردای اربعین بچه ها به طرف سردشت حرکت کنند. این آخرین اربعین حاج رسول و حاج قاسم در این دنیا بود. روز اربعین بعد از نماز صبح دیگه بچه ها صبحگاه نرفتند و آماده شدند برای دسته عزاداری روز اربعین. وانت گردان رو دو تا بوق بلند گو روش سوار کردیم و اطراف گلزار شهدا و مزار یادبودها پرچم ها نصب شد و کاسه ای گل از تربت امام حسین علیه السلام فراهم شد و عزاداری اربعین همانطور که پیش بینی شده بود انجام گرفت. بچه ها با پای برهنه و بر سینه و سر زنان مسیر حسینیه تا گلزار شهدا را پیمودند و من هم میکرفون به دست جلوی اونها حرکت میکردم و نوحه ای که میخوندم این بود که .. یک اربعین از روز عاشورا گذشته... صد اربعین بر زینب (س) کبری گذشته.... آنچه که تعجب بر انگیز بود ضجه و ناله شهید حاج قاسم اصغری در این مراسم بود او از خود بیخود شده بود . انگار نه انگار که فرمانده گردان است و باید مقابل نیروهاش مراعات کند... ✅ شهید حاج قاسم اصغری و شهید حاج رسول فیروزبخت ۲۰ روز بعد در روز ۹ ربیع الاول و در روز امامت حضرت ولی عصر(ع) در پاکسازی میادین مین منطقه سردشت با انفجار مین والمری هر دو به شهادت رسیدند راوی:جعفرطهماسبی