ادامه خاطره - قسمت2
💠 آدم شجاعی بود. آن چیزی که زبانزد همه هست و الان هم هر وقت اسم شهید افیونی برده می شود، اولین چیزی است که همه به آن اشاره می کند. در عملیاتی که ایشان حضور داشت نشاط عجیبی ایجاد می کرد. روحیه و امیدواریش بقیه را هم گرم نگه می داشت و در کل عملیات تاثیر اساسی داشت. معمولاً اینجا فرماندهان بزرگوارمان وقتی یک عملیات داشتند که خیلی سخت و دشوار بود، سراغ افیونی را می گرفتند. اگر او جای دیگری بود، برادران عملیات را به شکلی طرح ریزی می کردند تا شهید افیونی هم شرکت بکند. یک نمونه از آن، عملیات بست در ا طراف دیوان دره که واقعاً معضلی شده بود. چون به مرزهای بین المللی نزدیک بود.
ایشان برای هر عملیات و پاکسازی گوسفند یا چیز دیگری نذر می کرد و از جیب خودش نذر را ادا می کرد. با اینکه حقوق چندانی نداشت. شهید افیونی آدم متوکلی بود. بحث این جا نیست که آدم فقط نترسد ، چون خیلی ها نمی ترسند. بحث امید وار بودن به موفقیت است. شهید افیونی امید به موفقیتش ربطی به نترسی او نداشت. روی حساب اتصال به بالا و خدای متعال بود که با کمال شجاعت و با اعتقاد کامل به پیروزی، به استقبال خطر می رفت.( حجه الاسلام موسوی- نماینده امام در سپاه کردستان)
💠 برادر افیونی در شهر سنندج، از صحبت کردن چند نفر به زبان کردی متوجه شده بود که شب تعدادی از قاچاقچیان برای کمک به ضد انقلاب مقداری امکانات و اسلحه را از شیار گندمان انتقال خواهند داد.
به مقر آمد و گفت: باید کمین بگذاریم و آنها را غافلگیر کنیم. حدود 200 نفر از آنها را آماده کرد و به سرعت در شیار کمین گذاشتیم. تا ساعت دو صبح خبری نشد. بین مسئولین زمزمه برگشتن بود. ناگهان از داخل شیار سر و صدایی شنیده شد. افیونی بچه ها را سر موضع های خود بر گرداند و خودش به داخل شیار رفت. با تیر اندازی او همگی به طرف شیار تیر اندازی کردند. آتش شدیدی بر روی شیار ریخته شد. پس از مدتی پرسیدم: افیونی کجاست: گفتند: او هم داخل شیار رفته. فریاد زدم تیر اندازی بس است. شاید به افیونی هم تیر اصابت کرده باشد. چراغ خود روها را روشن کردیم و جلو رفتیم. ضد انقلاب واقعاً غافلگیر شده بود و به سزای جنایات خودش رسیده بود.
همه به دنبال افیونی می گشتیم. بالاخره او را دیدیم. در بین سنگها طوری نشسته بود که تیر به او اصابت نکند. دو نفر از ضد انقلاب را هم در تاریکی اسیر کرده و دست و پایشان را بسته بود. با خونسردی به طرف ما آمد و گفت این دو نفر را هم ببرید. (همرزم شهید)
💠 در یک غروب غمناک کردستان، با خبر شدیم که نیروهای ژاندارمری کمین خورده و در محاصره هستند. محمد به اتفاق دو نفر از همرزمانش با وجودی که در نزدیکی فرود گاه سنندج کمین خورده بودند، به کمک گروه محاصره شده رفتند. من از پشت سر هدایت عملیات را به عهده داشتم تا نیروهای کمکی برسند. در آن حال دو نکته را تاکید می کرد که برایم عجیب بود. یکی اینکه اگر شما یا شهید روح الامین با من باشید، خاطرم جمع است. دیگر اینکه می گفت: آرزویم این است که قبل از شما شهید می شوم. من تحمل بدون شما را ندارم. آن شب محمد با جمع سه نفری همرزمان مردانه جنگید و حد ود سی نفر از نیروهای ژاندارمری را نجات داد و عقب کشید. سپس همگی که هفت نفر بودیم با ضد انقلاب جنگیدیم و در تعقیب آنها فرمانده شان که شخصی به نام محمد شعبانی از مهره های حساس حزب دمکرات بود کشته شد. سر انجام رزمندگان ما همگی د ر کمال سلامت به مقر های خود بر گشتند. (شهید اکبر آقابابایی )
💠 قبل از آمدن به مرخصی در اتاق عملیات با محمد افیونی مشغول صحبت کردن بودیم. عکس بسیار زیبایی از او گرفته بودند. وقتی عکس را دیدم گفتم: محمد، عجب عکس قشنگی است. جون می ده برای تفت شهادت.
با هم گفتگو ها داشتیم. من گفتم: محمد، دعا کن ان شاء الله شهید بشوم. محمد در حالی که گریه می کرد، گفت: من از خدا خواسته ام حتی یک لحظه هم که شده قبل از تو شهید شوم. برایم قابل تحمل نیست که تو زود تر از من شهید شوی. در حالی که همدیگر را می بوسیدیم. گفتم: ان شاء الله تو شهید نمی شوی، ما به تو امیدواریم گفت حاجی خیلی دلم می خواهد شهید شوم. خیلی دلم تنگ شده. گفتم: محمد، چهره ات چهره شهادتی است، چهره تو می گوید که تو شهید می شوی. گفت من از خدا خواسته ام حتما زود تر از شما شهید بشوم. این آخرین دیدار ما بود. او سه روز بعد در یک درگیری با ضد انقلاب به آرزویش رسید و شهید شد. (شهید اکبر آقابابایی)
💠 در آخرین سفر محمد به کردستان، برای بدرقه تا نزدیکی ماشین رفتم. وقتی می خواستم او را ببوسم و خداحافظی کنم، با حجب و حیای خاصی سرش را پایین انداخته بود. این کار او مایه تعجب من شد ولی چیزی نگفتم. در کردستان به یکی از دوستانش گفته بود وقتی مادرم می خواست مرا ببوسد، به صورت مادرم نگاه نکردم. می ترسیدم محبت فرزند و مادر مانع از رفتنم شود و از راه خدا باز بمانم، چرا که این بار حتماً شهید خواهم شد.
روز 5 تیر 1358 یکی از پاسگاههای مرزی خرمشهر به نام «دوربند» هدف حمله مسلحانه عدهای ناشناس قرار گرفت. مهاجمین پس از این حمله که در ساعت 2 بامداد و با استفاده از تاریکی صورت گرفت، از طریق نخلستانهای موجود در مرز، به عراق گریختند. این پاسگاه قبلاً نیز توسط چند مهاجم مورد حمله قرار گرفته بود. در همین روز حداقل شش هزار قبضه اسلحه خودکار از نوع کلاشینکف که از یکی از مرزهای غرب کشور و از عراق جهت خرابکاری وارد ایران شده بود، توسط نیروهای مشترک سپاه و ژاندارمری کشف و ضبط شد. عاملان انتقال این محموله غیر مجاز دستگیر و پس از اعتراف به منشاء تهیه آنها، جهت بازجویی به تهران انتقال داده شدند.
منبع: روزنامه اطلاعات، 5 تیر 1358، ش15889، ص 2 و 3
عقد اخوت با مصطفی
روز عید غدیر
عید ولایت
عید برادری پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع)
من می خوانم:
وَاَخَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَیْتُکَ فِی اللَّهِ
وَ صَافَحْتُکَ فِی اللَّهِ
وَ عَاهَدْتُ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ
وَ کُتُبَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِینَ (ع)
عَلَى أَنِّی إِنْ کُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفَاعَةِ
وَ أُذِنَ لِی بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ
لَا أَدْخُلُهَا إِلَّا وَ أَنْتَ مَعِی
به خاطر خدا با تو برادری و صفا (یکرنگی) میورزم
به خاطر خدا دستم را در دستت قرار میدهم
و در پیشگاه خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگان او و ائمه معصومین
عهد میکنم که اگر از اهل بهشت و شفاعت باشم
و اجازه یابم که وارد بهشت شوم
به آنجا وارد نشوم مگر آنکه تو با من باشی
و #شهید_مصطفی_کاظم_زاده می خندد و می گوید:
قَبِلْتُ
قبول کردم
و من ادامه می دهم:
أَسْقَطْتُ عَنْکَ جَمِیعَ حُقُوقِ الْأُخُوَّةِ مَا خَلَا الشَّفَاعَةَ وَ الدُّعَاءَ وَ الزِّیَارَة
تمام حقوق برادری به جز حق شفاعت و دعا و دید و بازدید را از تو ساقط کردم.
و بر سنگ مزارش که نه، بر روح عاشقش بوسه می زنم.
عیدت مبارک برادر عزیز و عاشقم مصطفی
و چه زیبا عهد برادری ما در این روز قشنگ می بندیم
عید غدیر، عید دوستی و برادری
بر همه بندگان و مخلوقات خداوند رحمن و رحیم مبارک باد
حمید داودآبادی
#دیدم_که_جانم_میرود
دفاع مقدس
پنجم تیرماه ۱۳۶۶ سالروز شهادت مرتضی عموهای فرمانده گردان و معاون ادوات لشکر ۱۴
زندگینامه شهید مرتضی عموعلی 🌹
فرزند قربانعلی و مادرش معصومه در اول تیر 1343ش در خانواده اي مذهبي در محله سفلی خوراسگان اصفهان متولد شد. در دوران کودکی به بیماری سختی مبتلا شد و پزشکان از او قطع امید کردند لذا او را به خانه بردند و مادرش متوسل به ائمه شد و مرتضی پس از چند روز سلامتی خود را به دست آورد.
تحصیلات خود را از دبستان بختیار و راهنمایی را از سال 1356ش در مدرسه طباطبایی خوراسگان گذراند. وی تا سوم دبیرستان را در جبهه خواند.
وی به دلیل مشکلات زیاد خانواده در امر کشاورزی و دامداری مجبور شد تحصیلات خود را شبانه ادامه دهد و روزها را به کمک به پدر گذرانید پس از چند سال در یک کارگاه جوشکاری و درب و پنجره سازی شاگردی کرد و پس از مدتی با یکی از دوستانش(شهید سیّد حسین زهرایی) کارگاه مشترکی برپا کردند و در کنار هم کار کردند. با اوج گیری انقلاب اسلامی در سال 1357 بیشتر وقت خود را صرف انقلاب اسلامی کرد.
پس از پیروزی انقلاب به طور کامل کارش را رها کرد به همراهی سیّد حسین زهرایی به کردستان رفتند و اولین مبارزه خود را با گروه کومله شروع کردند و در مدتی که در کردستان به سر می بردند در یک درگیری بیشتر دوستانش شهید و مجروح شدند و او تنها ماند وی برای اینکه اسیر نشود خود را مخفی کرد و بعد از مدتی به طرف پادگان برگشت که راه را گم می کند وی می دانست اگر هوا روشن شود کومله ها او را پیدا کنند وی را اسیر می کنند لذا متوسل به امام زمان(عج) می شود و راه را پیدا می کند و او به سلامت به پادگان می رسد.
عموعلی شش ماه در کردستان خدمت کرد و سه بار مجروح شد.
وی در آبان 1360 به تیپ امام حسین(ع) در جنوب پیوست و در واحد ادوات مشغول خدمت شد. با وجود اینکه در عملیات مجروح شد ولی دست از مبارزه برنداشت و در سال 1363 با تشکیل واحد کالیبر به نام ذوالفقار مسؤولیت این واحد را برعهده گرفت و حدود3 سال این مسؤولیت برعهدة او بود. همچنین مسؤول قبضه های توپ و خمپاره انداز و دوشیکا بود.
مرتضی در عملیات بی شماری از جمله: بستان، فتح-المبین، بیت المقدس،رمضان، والفجر2 و4، خیبر و بدر و والفجر8 در فاو شرکت کرد و به مدت 84 ماه حضور فعال در جبهه داشت در عملیات کربلای 3 بر روی اسکله الامیه رشادتها آفرید و یک تنه در مقابل ناو های جنگی عراقی که به همراه هلیکوپترها به اسکله حمله کردند با تیربار دوشکا ایستاد تا همه نیروها و مهمات به عقب برگردانده شد و در آخر با نابودی دوشکا خود را به آب انداخت.
شهادت:
وی سرانجام هنگامی که عازم سفر حج بود در موقع خداحافظی در منطقه فاو در جاده ام القصر در تاریخ 5/4/1366ش بر اثر ترکش خمپاره60 به شهادت رسید. پیکر پاک او در گلستان شهداي اصفهان، قطعه کربلای5، رديف1، شماره3 به خاك سپرده شد.
🌷۶ تیر ماه ۱۳۶۵ -سالروز شهادت شهید «مصطفی قوی» ، قائممقام فرمانده تیپ دوم از لشکر ۵ نصر (استان خراسان)
🌱 متولد مهرماه 1331 در کلاته بوقه از توابع مشهد
مسئول محور عملیاتی لشکر 5 نصر
▫️به نقل از همرزمان: 👇
«مصطفى ضدگلوله بود.چنان با قدرت در جبهه ها جلو مى رفت كه هيچ چيز، جز رسيدن به خاكريز دشمن برايش اهميّت نداشت
در عمليّات والفجر2 زير پاى عراقى ها بوديم كه از فرماندهی مافوق دستور آمد ایشان به عقب برگردد؛ امّا او می خواست كنار نیروهایش باشد از اينكه به عقب برگردد واقعاً ناراحت بود.تا صبح هرطورى كه بود در آنجا ماند و نزديكي هاى صبح رفت
در پاتك معروف چزّابه، در مقطعی فشار عراق سنگین بود بطوری که منطقه در سطح وسیعی زیر آتش دشمن قرار داشت ولی در آن لحظات کوچکترین تزلزلی در فرمانده دیده نمی شد و يك حالت معنویت، ایمان و ایثار در وجود او موح می زد.
مصطفى قوى، در #تنگه_چزابه از ناحيه دست و در عمليّات بيت المقدّس، از ناحيه پا و كمر مجروح شد.
سرانجام فرمانده دلاور نیروهای خراسان در ششم تیر۶۵ در جبهه #شلمچه بر اثر اصابت تركش پرکشید🕊
۶ تیر ماه ۱۳۶۶ - سالروز شهادت فرمانده تیپ ۲ محرم و جانشین لشکر ۱۶ قدس گیلان، شهید مهدی خوشسیرت - عملیات نصر ۴ -ماووت عراق
📷☝️دست پیمان وفاداری بین دو دلیرمرد گیلانی — شهیدان حسین املاکی و مهدی خوش سیرت💕
زمانی که خاکِ پاک وطن، در زیر چکمه های سربازان دشمن بود، همینان بودند که از جان شیرین خود گذشتند، تا الآن هموطنان ما در خطه گیلان، گلستان و مازندران، بتوانند در امنیت و آرامش، در ایام تعطیل، لحظاتی شیرین را در کنار خانواده های خود بگذرانند ⛱🏕🏚🏖🛶⛺️
#تا_ابد_مدیون_شهداییم 🙏🙏
☝️سردار حسین املاکی همو که ایمان، شجاعت، خلاقیت، تدبیر و توانمندی اش چنان برجسته بود که توانست در مدت زمان اندک، توان رزمی بالای خود را در خدمت جنگ بکار گیرد. وی در سال ۶۴ از تیپ ۲۵ کربلا به تیپ ۱۶ قدس گیلان رفت و در آنجا واحد اطلاعات و عملیات را تقویت نمود. پس از عملیات والفجر ۸ در فاو، دیگر همرزمش #مهدی_خوش_سیرت نیز به او پیوست و هدایت و فرماندهی گردان های پیاده تیپ را بر عهده گرفت.
سرداران گیلانی، چنان تحولی در عملیات ها ایجاد کردند که بعد از عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران، حضرت آیت الله خامنه ای در تمجید از آنها گفتند:
🌿 حماسه آفرینان لشکر قدس، در کربلای ۲ ؛کربلای دیگری آفریدند
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
🌹شهید مهدی خوش سیرت،
شخصیتی خالص، معنوی و محبوب
فرمانده شجاع و نمونه کامل اشداء علی الکفار
پ.ن:
✍️ دخترش، مهدیه، بعد از شهادت پدر به دنیا آمد
.... و این نشان از اهمیت انجام تکلیف و وظیفه سردار خوش سیرت بود در برابر دین، کشور و مردم خود❤️
🌴خوش سیرت، شهیدی که در ۱۶ عملیات، ۱۳ بار مجروخ شد!!
45.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 مصاحبه با شهید مهدی خوش سیرت
🎥 این فیلم از مصاحبه سردار مهدی خوش سیرت و شهید وحید رزاقی برداشت و تهیه شده است.
🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱ا
🌹شهید مهدی خوش سیرت در سال 1339 در شهرستان آستانه اشرفیه دیده به جهان گشود. در دوره سربازی عضو بسیج شد. در زمان حضورش در جبهه ها هميشه تلاش داشت در عمليات ها شركت كند. او در عمليات هاي طريق القدس، فتح المبين ، بيت المقدس ، فتح خرمشهر، رمضان، مسلم ابن عقيل ، محرم ، والفجر4، والفجر6، هور العظيم ، قدس ، بدر ، والفجر8 ، كربلاي2 ، كربلاي5 ، ونصر4 حضور داشت. او سرانجام در عمليات نصر 4 - فتح ماووت عراق در تاریخ 6/4/1366 به دیدار معبودش شتافت.🕊🕊
🌷شهیدی که 13 بار جانباز شد
بهترین دلیل اینکه پس از 13 بار مجروحیت در عملیاتهای مختلف، هیچگاه در استراحت کامل بسر نبرد بلکه پس از بهبودی مختصر، دیگربار به جبهه می آمد و در جمع رزمنده هعا قرار می گرفت
🌷سرداری که از خانوادههای شهدا خجالت میکشید!
شهید خوش سیرت در روزهای پایانی عمر شریفش (اواخر جنگ) از خجالت خانوادههای شهیدان و به خصوص پس از شهادت دو برادرش حسین و رضا خوش سیرت، بعد از هر عملیات نیز به مرخصی نمیآمد!!
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
💠 ۶ تیر ماه ۱۳۶۶ - سالروز شهادت فرمانده تیپ ۲ محرم و جانشین لشکر ۱۶ قدس گیلان، شهید مهدی خوشسیرت - عملیات نصر ۴ -ماووت عراق
ا┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ا🇮🇷 کانال "دفاع مقدس"
#شوخ_طبعی
#طنز_جبهه 😊
📄 #نامه_ای_به_عزرائيل
🌷هفتم اردیبهشت سال ٦٦ یک روز بعضی از فرماندهان و جانشینان گردان های لشکر قدس طبق روال معمول که به همدیگر سرکشی می کردند، نزد بنده آمدند که شهیدان خوش سیرت، لاهوتی، رزاقی و برادران عبدالهیان و محمد عبدالله پور در این جمع حضور داشتند.
🌷آن روز #شهید_مهدی_خوش_سیرت که معمولاً با هم شوخی می کردیم به بنده گفت: آقا[...]مدتی است که کله شما بوی شهادت می دهد و نورانیت و روحانیت در صورتتان موج می زند. فکر می کنم زمان شهادت و عروج شما خیلی نزدیک باشد.
🌷من هم سریع در جوابش گفتم: اتفاقاً بر عکس، شما نور بالا می زنید و قرار است بپرید. من باید بمانم و برای دیگران تعریف کنم که شما چطور جنگیدید، به شهادت رسیدید. این قدر هم مطمئن هستم که حاضرم طی نامه ای خطاب به حضرت عزرائیل- قابض الارواح - سفارش شما را بکنم.
🌷....این بود که همانجا کاغذی برداشتم و به عزرائیل ابلاغ کردم تا در آینده ای نزدیک ایشان را قبض روح نماید. شهید خوش سیرت با خنده و شوخی نامه را از من گرفت. فردای آن روز نامه ای مشابه به همان نامه با دست خط شهید خوش سیرت خطاب به عزرائیل در مورد بنده به دستم رسید.
🌷این قضیه گذشت و من که در مراحل اولیه عملیات نصر ٤ شدیداً مجروح شده و در بیمارستان سینای تهران بستری بودم، خبر جانکاه شهادت خوش سیرت را شنیدم.
🌷بعد از مدتی که به شهرستان آستانه اشرفیه رفتم، دیدم نمایشگاهی از لوازم شخصی شهید و دست نوشته ها و عکس های ایشان برگزار شده، از قضا همان نامه دست خط بنده به ایشان نیز در نمایشگاه برای تماشای عموم موجود است. خیلی هم شلوغ بود.
🌷محّمد عبدالله پور هم در کنارم بود و وقتی به آن نامه رسیدیم به من گفت: هر کس که می آید و این نامه را می بیند، می پرسد این آقائی که این نامه را نوشته کیست و کجاست؟ و همه می گویند عجب آدم بد چشمی بود!! و ادامه داد که خیلی دوست دارند تو را ببینند و من می خواهم بروم و از بلندگو شما را معرفی کنم و سپس راه افتاد که برود.
🌷....من که از شوخی های محّمد عبدالله پور و جدیت او در این جور مواقع خبر داشتم و می دانستم این کار از او برمی آید و الان است که مرا ببرد، اوضاع را قمر در عقرب دیدم و دیگر ماندن را صلاح ندانستم و مانند عراقی ها فرار تاکتیکی را بر قرار ترجیح دادم.
🌹آنچه خوانديد خاطره ای است از یک رزمنده دلاور گیلانی که نامش به درخواست خودش فاش نشده است. وی در سال های دفاع مقدس افتخار جهاد در رکاب سرداران شهید لشگر قدس گیلان را داشته است، از جمله شهید مهدی خوش سیرت، فرمانده تیپ دوم از این لشگر که خاطره فوق یادآور شوخ طبعی های آن سردار شهید است.
دوران #جنگ_تحمیلی
-------------------------------------------
✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
گروه واتساپ دفاع مقدس ۱
🌱 انتشار مطالب، صدقه جاریه است