سردار شهید محمود قلی پور، مسئول عملیات کمیته و سپاه گیلان
اوایل تابستان ۵۸ به سپاه پیوست و دوره آموزشی را نزد شهید سعید گلاب بخش (محسن چریک) در پادگان سعدآباد تهران فراگرفت. پس از آن با عنوان فرماندهی گردان ضربت، به مقابله با ضد انقلاب پرداخت و توانست بندرانزلی را از لوث وجود مزدوران پاکسازی کند.
سردار متعهد سپاه سپس به دیار کردستان رفت و در کنار شهید چمران با عناصر تجربه طلب به مقابله پرداخت. با شروع جنگی تحمیلی به منطقه سرپل ذهاب رفت. او در طول جنگ دوشادوش رزمندگان گیلانی با ارتش متجاوز بعثی می جنگید. مسئولیت ستاد لشکر قدس گیلان از جمله سمت هایی بود که بر عهده داشت. سرانجام سرباز فداکار وطن در عملیات کربلایی ۲ در منطقه حاج عمران به آسمانها پرکشید🕊🕊
🌹 «سردار شهید هرمز محمدبیگلو»؛
پدر آموزش نظامی شمال کشور
متولد: 1337 در رشت --- فنون نظامی را زیر نظر محسن چریک {چریک در فلسطین ولبنان و..)آموخت ۰
در غائله بندر انزلی حضور فعال داشت .
در جنگ پاوه در کنار شهید چمران بود.
در طول جنگ تحمیلی بالغ بر 26 هزار نفر از نیروهای سپاه و بسیج تحت امر و مدیریت او آموزش دیدند.
این قهرمان ورزشی و مدال آور کشوری در رشته هندبال، مسئولیت و فرماندهی پادگان های آموزشی المهدی (عج،) چالوس و پایگاه های آموزشی ساری، رامسر و منجیل را بر عهده داشت.
سرباز و قهرمان وطن سرانجام در دیار #شلمچه بشهادت رسید🌷
کلام شهید
◽️جنگ با عراق برای ما يك رزم آموزشی است. نبرد اصلی ما با صهيونيستها و استكبار جهانی است.
۷ آبانماه ۱۳۵۹ -- سالروز شهادت
سردار گمنام دوران دفاع مقدس
شهید سعید گلاببخش
معروف به: محسن چریک
قبل از انقلاب مدت ها در اروپا تحصیل می کرد. پس از عزیمت به لبنان، در اردوگاه های آموزشی مبارزین فلسطینی دوره های چریکی را گذراند و در کنار آنان با اسراییل مبارزه کرد.
او که همراه ابوشریف در لبنان فعالیت می کرد، در آستانه پیروزی انقلاب به ایران آمد و مبتکر اولین دوره های آموزشی برای نیروهای جوان سپاه بود.
گنبد، تبریز، سقز و سنندج مناطقی بود که به محض شروع غائله، شاهد حضور و رشادتهای محسن چریک بود. دفاعمقدس که شروع شد، بعنوان فرمانده عملیات غرب مشغول طراحی عملیات علیه نیروهای بعثی شد.
ارتفاعات بازیدراز، پادگان ابوذر و سرپل ذهاب، گواهی خواهند داد به مجاهدتهای مردی که هیچ وقت پیکرش از آن منطقه برنگشت
🕊🕊شهادت: ۷ آبان ۵۹ - تپههای افشار آباد سرپلذهاب
*بزرگ بود، زود رفت، گمنام ماند..*
افسوس که نه برایش شعری سرودند، نه کتابی نوشتند، نه فیلمی ساختند و صد افسوس که نه حتی مزاری دارد.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
هفتم آبانماه سال ۱۳۵۹ سالروز شهادت و عروج سردار گمنام و بی نشان؛ سعید گلاب بخش, “معروف به محسن چریک”
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 عملیات شهید گلاببخش
۷ آبانماه ۱۳۵۹
آغازین روزهای جنگ
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
«سعید گلاب بخش» معروف به «محسن چریک» در دوران دفاع مقدس, عملیات بسیار مهم و سرنوشت سازی را طراحی و اجراء میکند که طی آن بیش از ۳۵۰ نفر از نیروهای دشمن در بخشی از منطقه " سر پل ذهاب " به هلاکت رسیده و ارتفاعات مهمی در این منطقه از چنگ دشمن بعثی خارج میشود؛ در پی آن دشمن پاتک سنگینی می زند که در طی آن محسن چریک و همرزمان او در محاصره دشمن قرار می گیرند. آنها دلیرانه، تا آخرین گلوله مقاومت کردند تا اینکه به شهادت رسیدند. نیروهای صدامی پیکر مطهر او را با خود به نقطه نامعلومی بردند و تا کنون نیز به میهن اسلامی بازنگشته است.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
⏳ #اوایل_جنگ_تحمیلی
📷 تصرّف #قصر_شیرین در روزهای آغازین تجاوز ارتش عراق به خاک ایران
🔺 خیابانهای شهر، زیر چکمههای سربازان دشمن
🔹 نصب تصاویر صدام بر در و دیوار شهر
#جبهه_غرب
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #فیلم | شیون مادران گیلانغرب / اردوگاه آوارگان
⏳ دوران #جنگ_تحمیلی
🎥 فیلمبردار: غلامحسین محبی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
4_5906501762046493817.mp3
5.31M
🔴 روزهای آغازین هجوم ارتش متجاوز صدام به قصرشیرین // #جبهه_غرب
👆📢 شعرآوارگان #قصر_شیرین و #سر_پل_ذهاب به زبان شیرین کُردی
⌛️ پس از تجاوز عراق به خاک میهن، مردم مناطق جنگزده، خانه و کاشانه خود را از دست داده و به ناچار آواره کوه و صحرا شدند....
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
21.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 برشی بسیار اثرگذار از مستند «روایت فتح» با صدای شهید آوینی
🔸ای کاش دیدن این کلیپ را از دست ندهیم!
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 🔶️ برشی از کتاب حوض خون، روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس 💠 خاطرات زهرا
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️ برشی از کتاب حوض خون،
روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
💠 خاطرات زهرا ملک نژاد، قسمت چهارم:
نفسم بالا نمیآمد. شیلنگ آب را گرفتم روی صورتم و رفتم بیرون رخت شویی. داشتم خفه میشدم. تا مدتها به زور دوا و دارو نفس میکشیدم و موقع شستن گوشهی مقنعهام را شبیه ماسک جلوی دهنم میبستم.
خواهرم همیشه توی خانه رخت میشست، ولی من از آن به بعد میرفتم رختشویخانه. چندتا از خانمهای همسایه باهام میآمدند. حال و هوای رختشویی را دوست داشتم؛ پر از شور و احساس بودیم. خیلی وقتها برایشان نوحه میخواندم و خانمها همخوانی میکردند و شور میگرفتند برای شستن. شبها یک حبه سیر درسته میبلعیدم، تا صبح گلو و سینهام از بوی مواد شوینده پاک میشد... آن روزها فکر و ذکرمان جنگ بود. شبانه روز هم خانه نمیرفتیم بهمان گیر نمیدادند.
حسین آقا کارمند راهآهن بود. با رژیم پهلوی مبارزه میکرد. برای همین، قبل از پیروزی انقلاب هر ماه یکجا تبعیدش میکردند و آنقدر آزارش دادند تا مریض شد. زمان جنگ حالش بدتر شد. از لحاظ روحی به هم ریخته بود و نمیتوانست تنهایی و دوری من و بچهها را تحمل کند.
ادامه دارد...
عکس: حوضهای رختشوی خانه، سال ۱۳۹۰
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب حوض خون،
روایت زنان اندیمشک از رخترختشویی در دفاع مقدس
خاطرات زهرا ملکنژاد، قسمت پنجم:
چهار پسر داشتم، مدام یا بسیج بودند یا جبهه. یک روز صبح زود ناهار درست کردم، گذاشتم روی گاز، داروهای حسین آقا را هم گذاشتم کنارش و گفتم: آقا دارم میرم رختشویی. بعد ناهار داروهای رو بخور.
غروب برگشتم دیدم غذا دست نخورده روی گاز است. گفتم: چرا غذا نخوردی؟ گفت: تا تو برام نکشی نمیتونم بخورم.
گرسنه مانده بود ولی بهم نگفته بود نرو رختشویی. خیلی ناراحت شدم. دیگر هرروز ظهر برمیگشتم خانه، با همسرم غذا میخوردم، داروهای را میدادم و برمیگشتم رختشویی یا میرفتم خانهی خواهرم کبری رخت میشستم که نزدیک خانهمان باشم.
پدرم ملا بود. از بچگی قرآن و احکام را ازش یاد گرفته بودم و توی جلسات خانگی به بقیه خانمها یاد میدادم. بعد از پیروزی انقلاب، جلسات بیشتر و منسجمتر شدند. جنگ هم نتوانست جلسات مارا تعطیل کند. عصر ۲۲ بهمن ۶۴ نشسته بودم توی کلاس. آقای کلانی آمد جلوی در. کبری بلند شد رفت بیرون. همانجا حس کردم اتفاقی افتاده. دل توی دلم نبود. یک ربعی طول کشید تا برگشت. سرش پایین بود. رفت سمت کیفش. چشمم که افتاد به چشمهایش دلم لرزید. گفتم چیشده کبری؟ صدا از ته حلقش میآمد بیرون: میگن احمد و محمود شهید شدهان.
ادامه دارد...
عکس: زهرا ملکنژاد در حال سخنرانی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️برشی از کتاب حوض خون،
روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
💠 خاطرات زهرا ملکنژاد، قسمت ششم:
یکدفعه تمام بدنم یخ کرد. انگار سر شدهبودم، نمیدانستم چکار کنم. نگاهها روی من خیره بود. نمیدانم از کجا قدرت پیدا کردم و توانستم خودم را جمعوجور کنم. سرم را بالا آوردم و گفتم: الحمدلله، خون پسرهای من و تو در راه اسلام ریختهشده. کبری با شوهرش رفت خانه. من ماندم سرکلاس. به هر زحمتی بود کلاس را ادامه دادم تا تمام شد. پسرم محمود* و خواهرزادهام احمد همیشه باهم بودند. خیلی از همرزمهای محمود میگفتند شهید شده. اما از جنازه خبری نبود. هر لحظه منتظر بودم خبری از محمود برایم بیاورند.
عملیات والفجر۸ بود و باز بیمارستانها پر از مجروح. روزهایی بود که آرام و قرار نداشتم. وجدانم قبول نمیکرد توی آن اوضاع رختشویی نروم. میرفتم، مینشستم پای تشت، خون و تکههای پیکرها لای رختها محمود را میآورد جلوی چشمم. از مادرهای شهدا خجالت میکشیدم که بیقراری کنم. پا به پای آنها رخت میشستم و برایشان حین کار مداحی میکردم. چهل روز با هولوولا و اشک و دلشوره گذشت.
نیمهشب بود، با صدای در از خواب پریدم. دویدم توی حیاط و در را باز کردم؛ لاغر و با دست آتل بسته و سرو صورت زخمی جلویم ایستاد. نشناختمش. با نفسی که سخت بیرونش میداد گفت: سلام مامان. خوبی؟ اجازه هست بیام تو؟!
*محمود حسینپور در جنگ مجروح و شیمیایی شده بود و ۵ آذر ۱۳۷۷ بر اثر عارضهی شدید شیمیایی و مجروحیت به شهادت رسید.
ادامه دارد...
عکس: شهید محمود حسینپور و شهید احمد کلانی
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas
یک فنجان کتاب☕📖
🔶️برشی از کتاب حوض خون،
روایت زنان اندیمشک از رختشویی در دفاع مقدس
💠 خاطرات زهرا ملکنژاد، قسمت هفتم:
سرش را گذاشتم روی سینه ام و گفتم مامان دورت بگرده محمودم خوش اومدی. توی عملیات شدید مجروح شده بود اعزامش کرده بودند شهر دیگری و این مدت ازش بی خبر بودیم.
.
.
.
نوهام سه چهار ماهه بود او را گرفته بودم بغل، باهاش بازی میکردم و قربان صدقهاش میرفتم یک دفعه صدای هواپیماها و انفجار بمبها خانه را به لرزه درآورد. بچه را بغل زدم و با عروسم پناه گرفتیم زیر درخت کُنار جلوی خانه. مردم با جیغ و داد از خانهها فرار میکردند. هواپیماها را میدیدیم که دسته دسته میآمدند بالای شهر بمب میریختند و میرفتند بیشتر راهآهن را میزدند. اصلاً بمبهایشان تمامی نداشت. خیلی از همسایهها میدویدند سمت اطراف شهر تعدادیشان توی خیابان زیر درختها و حتی توی جوی فاضلاب پناه میگرفتند. چشمم به آسمان راه آهن بود آتش و دود سیاه و غلیظ آنجا را گرفته بود اکثر اقوام و خانواده خواهرم راهآهن بودند آرام و قرار نداشتم بچه را گذاشتم بغل مادرش و دویدم سمت راهآهن هرکس به طرفی میرفت و توی سر خودش میزد. نرسیده به میدان راهآهن بچههای بسیج راه را بسته بودند گفتند خطر داره لطفاً برگردید. با گریه گفتم: خونهم راه آهنه بذارید برم.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
@DefaeMoqaddas