🔷رهبر معظم انقلاب: دفاع مقدس تمام نشدنی است/ دشمن در تهاجم به معنویات شکست خواهد خورد
🔸 بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار دستاندرکاران کنگرهی شهدای استان خراسان جنوبی که در تاریخ ۱۴ آبان ۹۷ برگزار شد.
🔸 حضرت آیتالله خامنهای در این دیدار، استان خراسان جنوبی را استانی مؤمنخیز و عالمپرور خواندند و با تجلیل از سابقهی حضور پرشور و مؤثر مردم این استان در نهضت انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، گفتند: امروز بزرگداشت شهیدان از بهترین و شریفترین کارها است و کشور به آن احتیاج دارد.
🔸 رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به تهاجم خطیر دشمنان در مسائل معنوی، افزودند: البته رویشهای انقلاب در سراسر کشور محسوس است و با تلاش و گسترش این رویشها، دشمن در تهاجم به معنویات نیز همچون جنگ سخت، شکست خواهد خورد.
🔸 ایشان با تأکید بر لزوم برگزاری باکیفیت بزرگداشت شهیدان و ثبت و ضبط خاطرات و شرح احوال آنان، گفتند: شهیدان عزیز در زمان حیاتشان با جان خود وارد میدان دفاع شدند، و امروز با هویت و معنویت خود از کشور و اسلام دفاع میکنند، بنابراین دفاع مقدس تمامشدنی نیست و یک حقیقت در حال پیشرفت است.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
✊ سخنان قاطع امام در ۱۴ آبان ۱۳۵۹: «من منتظرم که این #حصر_آبادان از بین برود. و [هشدار] میدهم به پاسداران، قوای انتظامی و فرماندهان قوای انتظامی که باید این حصر شکسته بشود؛ مسامحه نشود.»
💢این دستور با تعللهای #رئیس_جمهور_خائن روی زمین ماند. از زمان اشغال خرمشهر و سایر مناطق، یک سال زمان سپری میشد و در طول این مدت عملیات چشمگیری برای بازپسگیری مناطق صورت نگرفت. اولین عملیات بازپسگیری مناطق اشغالی با نام #عملیات_ثامن_الائمه با هدف شکستن حصر آبادان در تاریخ پنجم مهرماه ۱۳۶۰ انجام شد. این عملیات اولین همکاری ارتش و سپاه در جنگ بود و در آن شرق رودخانه کارون از حضور دشمن با موفقیت پاکسازی شد.
📅 به مناسبت شکست حصر آبادان
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌷شهید چیت سازیان:
اگربنا بودآمریکا راسجده کنیم انقلاب نمیکردیم،ما بنده خدا هستیم و فقط برای او سجده می کنیم
اگرمارا قطعه قطعه کنند
و زیر تانک ها از بین ببرند
ما قطعه قطعه بدنمان میگوید
مرگ برآمریکا
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
ما فکرِ نام و
....عاشقان #گمنام رفتند ...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
ز خون پاک شهیدان، لاله می روید
نسیم دشت از این باغ، لاله می گوید
چه غنچهها که از این باغ، گشتهاند پرپر
سرود عشق چه خوش جاودانه میگوید
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
یک فنجان کتاب☕📖 برشی از کتاب من میترا نیستم روایت زندگی شهید زینب کمایی روایت اول: کبری طالبنژاد(
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت پانزدهم:
بابای مهران ما را سوار یک کامیون دو کابینه کردوو به سمت پل ایستگاه دوازده رفتیم پل را بسته بودند و اجازه رد شدن نمی دادند اجباراً به زیارتگاه سید عباس* در ایستگاه دوازده رفتیم دخترها آنجا حسابی گریه کردند و به سید عباس متوسل شدند که راه بسته بماند. چند ساعت معطل شدیم تا پل ایستگاه هفت باز شد و ما توانستیم از آن مسیر از شهر خارج شویم. روز خارج شدن از آبادان برای همه ما روز سختی بود اشک ما قطع نمی شد، صدای هق هق دخترها توی کامیون پیچیده بود، با کامیون به ماهشهر رفتیم، خانه عمه بچهها در منطقه شرکتی ماهشهر بود، خانواده پُرجمعیتی بودند و جایی برای ما در خانه آنها نبود. فقط یک شب مهمانشان بودیم و روز بعد به رامهرمز رفتیم؛
یک هفته در خانه پسر عموی جعفر ماندیم. آنها مقید به حجاب و رعایت مسائل شرعی نبودند، پسر بزرگ هم داشتند. دخترها خیلی معذب بودند، هر کدام که میخواستند دستشویی بروند یا وضو بگیرند من همراهشان میرفتم. آنها هر روز در خانه نوار میگذاشتند و بزن و برقص داشتند. ما دیگر تحمل ماندن در آنجا را نداشتیم سالها قبل، ما از دختر آنها در آبادان ماهها پذیرایی کردیم تا او دوره تربیت معلم را تمام کرد اما آنها رفتار خوبی با ما نداشتند؛ من و مادرم احساس میکردیم روی خار نشسته ایم غذا که هیچ، آب هم از گلوی ما پایین نمی رفت. آدم یک عمر حتی یک روز هم خانه کسی نرود و مزاحم کسی نشود ولی جنگ بلایی سرش بیاورد که با پنج تا بچه در خانه فامیل آواره شود و احترامش از بین برود.
در یکی از همان روزهای سخت بعد از خرید لباس برای بچهها مقداری گوشت و میوه و سبزی خریدم و به خانه برگشتم زن پسر عموی جعفر و چند تا از زنهای همسایه در کوچه ایستاده بودند؛ تا من را دیدند و چشمشان به مواد غذایی افتاد با تمسخر خندیدند و گفتند: «مگه جنگ زده يَل** ، برنج
و خورش میخورن؟ آنها انتظار داشتند که من به بچههایم نان خالی بدهم. فکر میکردند که ما فقیریم. در حالی که ما در آبادان برای خودمان همه چیز داشتیم و بهتر از آنها زندگی میکردیم. بابای مهران دوباره به ماهشهر برگشت پالایشگاه آبادان از بین رفته بود و کارگرهای شرکت نفت در ماهشهر مستقر شده بودند. پسرها هم آبادان بودند من و مادرم و دخترها و شهرام هم در رامهرمز اسیر شده بودیم...
* سید عباس یکی از سادات محترم و صاحب کرامت شهرستان آبادان است. او در سال ۱۲۹۸ هجری شمسی در شهر آبادان وفات یافته است. هر روزه به ویژه در اعیاد و مناسبتهای خاص و نیز در پنجشنبه شبها این زیارتگاه سید محترم و صاحب کرامت پذیرای زائران بسیاری از شهرهای دور و نزدیک است.
** جنگ زده در گویش اهالی رامهرمز
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت شانزدهم:
یک روز از سر ناچاری و فشار، پُرسان پُرسان به سراغ دفتر امام جمعه رامهرمز رفتم، چند ساعت نشستم تا توانستم امام جمعه را ببینم، از او خواستم که فقط یک اتاق به ما بدهد تا بتوانم آنجا همراه با دخترهایم با عزت زندگی کنم. حتی گفتم شوهرم کارگر شرکت نفته و حقوق میگیره و من کرایه اتاق رو میدم، امام جمعه جواب داد جنگ زدههای زیادی به اینجا اومدن و تو چادرهای هلال احمر ساکن شدن شما هم میتونید با بچه هاتون تو چادر زندگی کنید. من که نمیتوانستم چهار تا دختر را داخل چادر که در و پیکر و امنیت ندارد نگه دارم چهار تا دختر جوان چطور در چادر زندگی کنند؟ بعد از اینکه از همه ناامید شدم خودم هر روز دنبال خانه میرفتم خیلی دنبال خانه گشتم، اما جایی را پیدا نکردم. پسر عموی جعفر کنار خانه اش در وسط باغ یک خانه کوچک چوبی داشت که سقفش از چندل* بود. در تمام سقفگنجشکها و پرندهها لانه کرده بودند، خانه باغی از چوب ساخته شده بود کسی از آن خانه استفاده نمی کرد و برای همین خانه موش و عنکبوت و پرندهها شده بود. بعد از یک هفته عذاب همنشینی با فامیل نامهربان و تمسخر و اذیت نزدیکان به آن خانه رفتیم، حاضر شدیم با موش و گنجشک زندگی کنیم اما زخم زبان فامیل را نشنویم؛ البته بعد از رفتنمان به خانه باغی زخم زبانها و اذیتها چند برابر شد. از یک طرف موشها در ساک لباس ما بالا و پایین میشدند و لباسها را میخوردند از یک طرف گنجشکها روی سرمان فضله میریختند از طرفی هم فامیل به ما دهن کجی میکرد. در خانه باغی یک میز قراضه چوبی بود که ما از سر ناچاری وسایلمان را روی آن گذاشتیم.
* چندل با نام علمی Rhizophora muicromata نوعی چوب است که از آن به عنوان تیرهای چوبی برای پوشش فضاهای مختلف استفاده میشود.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
🌱 نشر مطالب صدقه جاریه است🌱
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت هفدهم:
آن خانه آشپزخانه و حمام نداشت به بازار رفتم و یک پریموس و یک بخاری نفتی فوجیکا خریدم، از درد بی جایی پریموس را داخل توالت میگذاشتم و وقتی میخواستم غذا درست کنم آن را داخل راهرو میکشیدم
هر وقت به تنگ میآمدم یک گوشه مینشستم و به یاد خانه تمیز و قشنگم در آبادان گریه میکردم. خانه ای که دور تا دورش شمشاد سبز و باغچه اش پُر از گل و سبزی بود دیوارهای رنگ روغن شده اتاقهایش مثل آینه بود و از صافی و تمیزی برق میزد. در کمتر از یک ماه، صدام زندگی من و بچه هایم را شخم زد، آواره و محتاج فامیلی شدیم که تا قبل از آن جز خدمت و محبت کاری در حقشان نکرده بودیم. زینب آرام و قرار نداشت، اما سریع با وضعیت جدید کنار آمد هیچ وقت تحمل نمی کرد که وقتش بیهوده بگذرد. او رفت و در کلاسهای قرآن و نهج البلاغه بسیج که در مسجد نزدیک محل زندگیمان بود شرکت کرد. یک کتاب نهجالبلاغه خرید اسم معلم کلاسشان آقای شاهرخی بود زینب با علاقه روی خطبههای حضرت کار میکرد. دخترهای فامیل جعفر حجاب درست و حسابی نداشتند زینب با آنها دوست شد و درباره حجاب و نماز با آنها حرف میزد مینا و مهری و شهلا هم بعد از زینب به کلاسها رفتند. مینا و مهری بیشتر به این نیت کلاس رفتند که راهی برای برگشتن به آبادان پیدا کنند. زینب از همه فعالتر و علاقهمندتر در کلاسها شرکت میکرد.
شهرام را به دبستان بردم و در کلاس سوم ثبت نامش کردم او دو، سه ماه از بقیه شاگردها عقب بود در مدرسه شهرام را تحویل نگرفتند؛ به او خیلی سخت گذشت و بعد از چند روز با گریه و زاری خانه ماند و دیگر به آن مدرسه برنگشت. همین که ما را جنگ زده یل صدا میکردند برای من و بچه هایم سخت بود بچه ها از این اسم بدشان میآمد خودم هم بدم می آمد. وقتی با این اسم ما را صدا میکردند فکر میکردم که به ما طاعونی یا وبایی میگویند، انگار که ما مریض و بدبخت بودیم و بیچاره ترین آدمهای روی زمین.
هوا سرد شده بود رختخواب نداشتیم زیر پایمان یک تکه موكت انداخته بودیم، وسطهای آذر ماه مهران یک فرش چند دست رختخواب پتو و چرخ خیاطی و مقداری خرت و پرت برای ما آورد اما مشکل ما با این چیزها حل نمیشد. مادرم در کنار ما بود و شب و روز غصه من و بچه هایم را میخورد دخترها حسابی لاغر شده بودند، آنها محیط رامهرمز را دوست نداشتند و دلتنگ آبادان بودند.
یکی از کارگرهای بیمارستان شرکت نفت به اسم آقای مالکی فامیل خیلی دور جعفر بود. خانواده مالکی در رامهرمز بودند او ماهی یک بار برای مرخصی و دیدن خانواده اش به رامهرمز میآمد. سه ماه از رفتن ما به رامهرمز میگذشت که مینا و مهری از آقای مالکی شنیدند که تعدادی از دوستهایشان مثل سعیده حمیدی و زهره آغاجری در بیمارستان شرکت مشغول امدادگری مجروحان هستند مینا برای سعیده نامه نوشت و به دست آقای مالکی داد آقای مالکی یک ماه بعد که به رامهرمز آمد جواب نامه را آورد. سعیده در نامه نوشته بود که بیمارستان به امدادگر احتیاج دارد و اینکه زهره آغاجری ترکش خمپاره خورده و مجروح شده است. بعد از رسیدن نامه سعیده مینا و مهری دوباره مثل روز اول بنای گریه و زاری گذاشتند و چند روز لب به غذا نزدند خودم ،مادرم ،زینب شهلا و حتی شهرام هم دیگر طاقت ماندن نداشتیم. شرایط زندگیمان خیلی سخت بود مادرم که رفتارهای ناپسند فامیل جعفر را شاهد بود به من گفت کبری تو چهار تا دختر داری اینجا جای تو نیست یه جایی برو که عزت دخترهات حفظ بشه... همه با هم تصمیم گرفتیم که به آبادان برگردیم.
* پریموس چراغی شبیه گاز پیک نیک بود که با نفت کار میکرد و سر و صدای زیادی داشت و در لهجه آبادانی فرمز تلفظ میشد.
ادامه دارد...
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
یک فنجان کتاب☕📖
برشی از کتاب من میترا نیستم
روایت زندگی شهید زینب کمایی
روایت اول: کبری طالبنژاد(مادر شهید)
قسمت هجدهم:
جاده بسته شده بود. قسمتی از جاده آبادان و ماهشهر دست عراقیها بود از راه زمینی نمیشد به آبادان رفت دو راه برای رفتن به آبادان بود یا از راه آبی و با لنج یا از راه هوایی و با هلی کوپتر برای من و خانواده ام هیچ فرقی نمیکرد که چطور و از چه راهی خودمان را به شهرمان برسانیم. فقط میخواستیم برویم وسایل مختصرمان را جمع کردیم هر کدام چیزی دست گرفتیم فرش و رختخواب و چرخ خیاطی و پریموس و بخاری و چند تا قابلمه و کاسه بشقاب همه اسباب زندگی ما بود. سر جاده ایستادیم تا یک مینی بوس از راه رسید ما راننده مینی بوس همراه با زن و بچه اش بود داستان ما را شنید و دلش سوخت ما را سوار کرد و به ماهشهر برد در ماهشهر ستادی به اسم ستاد اعزام بود. ستاد اعزام به کسانی که میخواستند به آبادان بروند برگ عبور میداد به آنجا رفتم و ماجرا و مشکلات خانواده ام را گفتم مسئول ستاد اعزام گفت خانم جنگه آبادان امنیت نداره فقط نیروهای نظامی تو آبادان هستن همه مردم از شهر رفتن شهر خالی شده خانواده ای اونجا زندگی نمیکنه. ستاد اعزام خیلی شلوغ بود، مرتب عده ای میرفتند و عده ای میآمدند. به مسئول ستاد گفتم یا تو ماهشهر یه خونه برای زندگی به من بدید یا نامه بدید به خونه خودم برگردم.
مسئول ستاد هیچ امکاناتی نداشت و نمیتوانست کاری برای ما بکند. با اصرار زیاد من و دیدن قیافه مظلوم بچه ها و مادرم راضی شد که به ما برگ عبور بدهد. به هیچ عنوان حاضر نبودیم به رامهرمز برگردیم، مینا نذر کرده بود اگر به آبادان برسیم زمین آبادان را ببوسد و هفت بار دور خانه بچرخد. انگار نه انگار که می خواستیم داخل جهنم برویم آبادان و خانه سه اتاقه شرکتی، بهشت ما بود حتی اگر آتش و گلوله روی آن میبارید؛ بهشتی که همه ما آرزوی دیدنش را داشتیم
با اسباب و اثاثیه مختصرمان به بندر امام خمینی رفتیم تا سوار لنج بشویم. بابای مهران که در ماهشهر بود از رفتن ما به آبادان با خبر شد خودش را به بندر امام رساند تا جلوی ما را بگیرد اما نه او، که هیچ کس نمیتوانست جلوی ما را بگیرد.
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
دفاع مقدس
🚨در کار نظامیها دخالت نکنید 💢کسانی که اطلاع نظامی ندارند، نباید دخالت کنند در کار #نظامی. کسی که #
#بخوانید 👇👇👇👇
♨️ باز هم پزشکیان، باز هم توهم #آتش_بس 🤔
🔻رسانههای عبری:
#ایران باز هم پالس ضعف میفرستد.
#پزشکیان رئیسجمهور آنها میگوید: اگر اسرائیل آتشبس را بپذیرند و دست از کشتوکشتار مردم مظلوم و بیگناه منطقه بردارند این موضوع ممکن است در نوع و شدت پاسخ ما اثر داشته باشد
🔹رسانه های عبری در ادامه: 👇
پیام ما این است ما در منطقه هستیم تا خاورمیانه را از وجود شما پاک کنیم. منتظر آمدنتان هستیم
💠 آقای پزشکیان تحویل بگیرید...
شما زمان انتخابات،میگفتید: از دیپلماسی سر در نمیآورید... و لابد ایضا از نظامیگری...
یادمان که نرفته، فرمودید: ... لذا من به کارشناسان رجوع میکنم.
⚪️ پس لطفاً اظهارنظر دشمنشادکن نفرمایید، کار را بسپرید دست نظامیها !!
شما نه کارشناس نظامی هستید، نه فرمانده کل قوا !!
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
✍ پ.ن:
اتفاقا امام خمینی هم در چنین روزی ( ۱۴ آبان ماه ۱۳۵۹) در اوج جنگ تحمیلی، فرمودند: 👇👇
🚨در کار نظامیها دخالت نکنید!!
💢 کسانی که اطلاع نظامی ندارند، نباید دخالت کنند در کار #نظامی کسی که #نمیفهمد یک چیزی را، تضعیف نکند روحیه سربازهای ما را که با تمام قدرت، دارند جانفشانی میکنند. شما کنار نشستهاید و میگویید خوب است این جوری بکنند! آدمی که کنار گود نشسته، خیلی
حرفها میتواند بزند!!
📅 امام خمینی(ره) | ۱۴ آبان ۱۳۵۹
▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️
👆👆 #تابلو_نوشته بالا:
امام فرمود:
رحم بر دشمن غدار جایز نیست!!
#تبلیغات
#تابلو_نوشته
دوران #جنگ_تحمیلی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┅☫🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷☫┅┄
✅ مرجعنشرآثارشـهدا و دفاعمقدس
#نشر_مطالب_صدقه_جاریه_است