eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
837 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دفاع مقدس
📷 شهید زوریک مرادی مسیحی(مرادیان)🌷 شهادت: ۱۹ مهر ماه ۵۹ شهید (مرادیان) اولین شهید نظامی ارمنی در دوران ۸ سال دفاع مقدس بود. او تنها فرزند پسر خانواده بود و در هفتم تیرماه ۱۳۳۹ در تهران چشم به جهان گشود. در سال های تحصیلی دوران ابتدایی در دبستان «ساهاکیان» با اینکه به اتفاق والدین و چهار خواهرش در یک اتاق زندگی می کرد ولی همیشه شاگرد اول بود. تحصیلات دوره راهنمایی و متوسطه را در دبیرستان ارامنه «کوشش داوتیان» ادامه داد اما با وجود قبولی در امتحانات اعزام به خارج، در عین ناباوری خویشاوندان و دوستان سال آخر دبیرستان را ناتمام گذاشت و چند ماه پیش از شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه عازم خدمت سربازی شد. شهید مرادی بعد از سه ماه دوره آموزشی در «شاهرود» به لشکر ۶۴ ارومیه منتقل شد و سرانجام بعد از ۸ ماه خدمت بر اثر اصابت ترکش خمپاره و مجروحیت شدید در تاریخ ۱۹ مهرماه ۱۳۵۹ در جبهه پیرانشهر به شهادت رسید؛ آن هم حدود ۱۹ روز بعد از شروع جنگ تحمیلی. پیکر اولین شهید نظامی ارمنی«زوریک مردایان» در ۲۴ مهرماه ۱۳۵۹ در گورستان ارامنه در جاده خراسان به خاک سپرده شد. 🌴 دوران @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
⭐️ شهید احمد عبدالهی
شاید کمتر کسی شنیده باشه که به توصیه کم خوابی میکرده و میفرموده بیشتر کار کنید و کمتر بخوابید. نقل است که به نیرویی فرمود؛ الان تا هستی کار کن رو بزار برای بعد از شهادت که زیر تا دلت بخواهد میخوابیم.
🍂 بعد از شهیدان جای ماندن نیست اینجا می آيم از راهی که لبريز سفرهاست پرواز در پرواز، ردّ بال و پرهاست از معبری که غرق باور غرق شور است از سنگری که چشمه جاری نور است از نيمه شب‌های مناجات و عبادت از لحظه های روشن قبل از شهادت شبهای جمعه ذکر يا قدّوس يا نور معراج اشک و بندگی پرواز تا نور صحن حسينيه نوای سينه زن ها بوی خدا و بوی سيب پيرهن ها سربند يازهرا ، سلوکی آسمانی يعنی شکوه عاشقی در بی نشانی هر صبح جمعه ندبه های بيقراری دلتنگی و بی تابی و چشم انتظاری
🚨 ماجرای جالب کاسه‌ی دوغ 💠 آقای ذوالنوری می‌گوید در زمان جنگ، آیت‌الله خامنه‌ای به تیپ الغدیر تشریف بردند. معظم له بعد از سخنرانی برای صرف ناهار به سنگر فرماندهی رفتند. آیت الله سید روح الله خاتمی نیز حضور داشتند‌. ایشان با دستهای لرزان خود، کاسه بزرگی را برداشت، مقداری ماست داخل آن ریخت و بعد شروع به درست کردن نمود. کاسه دوغ را خدمت مقام معظم رهبری آورد و فرمود: آقا دوغ را برای شما درست کرده‌ام. آیت‌الله خامنه‌ای فرمودند: شما خیلی به زحمت افتاده‌اید، خودتان میل بفرمایید. آیت‌الله سید روح الله خاتمی گفت: اول شما تناول بفرمایید. چرا که من آن را برای شما آماده کرده‌ام. شما بفرمایید و سپس از باقیمانده آن به عنوان تبرّک خواهم خورد. مقام معظم رهبری خواستند کاسه را بگیرند که آیت‌الله خاتمی فرمود: نه! می‌خواهم با دست خودم به شما بدهم! بعد با دستهای لرزان خود کاسه را نگه داشت و آقا از آن دوغ آشامیدند. پس از آنکه مقام معظم رهبری از آن دوغ نوشیدند، آیت الله سید روح الله خاتمی کاسه را بر زمین گذاشت، آن را چرخاند و بعد لبهای خود را بر همان جایی که آقا از آنجا دوغ میل کرده بودند گذاشت و دوغ را آشامید.
قهرمانان بازی دراز جمع باصفای شهدا به یاد رزمندگان دلاور گردان ۹ قدر پادگان حضرت ولیعصر {عج} سپاه تهران هفت نفر در این عکس تاریخی به مقام والای شهادت رسیدند : -شهید سید علی عابدی -شهید عبدالله آمره ای -شهید غلامعلی پیچک (فرمانده وقت عملیات سپاه غرب) -شهید محسن وزوایی (فرمانده وقت گردان ۹ قدر) -شهید سید محمد روان پور -شهید فرهاد بجنوردی -شهید سید محمد کیا دلیری تمامی افراد حاضر در عکس عضو رسمی سپاه پاسداران هستند و تصویر مربوط به عملیات کوهستانی بازی دراز در غرب و در سال ۱۳۶۰ می باشد... سلام و صلوات نثار امام و شهدا به خصوص شهید غلامعلی پیچک و تمامی شهدای والامقام گردان نه قدر پادگان حضرت ولیعصر {عج}
ما برای آنکه ایران گوهر تابان شود خون دلها خورده ایم..‌...‌.‌‌.. دوران @DefaeMoqaddas
ما برای آنکه ایران گوهر تابان شود رنج دوران برده ایم ، رنج دوران برده ایم....
فرمانده رشید گردان کمیل زنده یاد محمد ولی حسنوند
روزهای قبل از عملیات غرور آفرین نصر۴ سمت راست ستون حمید مرادی گردان کمیل - الشتر
دفاع مقدس
روزهای قبل از عملیات غرور آفرین نصر۴ سمت راست ستون #شهید حمید مرادی گردان کمیل - الشتر
روزهای قبل از عملیات غرور آفرین نصر ۴ رزمندگان گردان کمیل ازراست: شمس الله مو منی، کیومرث خیرالهی، زنده یاد محمد ولی حسنوند
بسم الله الرحمن الرحیم… . امام خامنه ای عزیز❤️: یکی از بزرگ‌ترین فوائد این جنگ هشت ساله و دفاع هشت‌ساله، حفظ و تقویت روحیه‌ی انقلاب و حرکت، در نسل جوان ما و در جامعه‌ی ما بود. اگرچنانچه این حرکت جهادی و فداکارانه به وجود نمی‌آمد، روحیه‌ی انقلابی در آن اوایل که هنوز عمق زیادی هم پیدا نکرده بود، در معرض تطاول قرار میگرفت. بله، امام بزرگوار حضور داشت و شخصیّت ایشان یه شخصیّتی بود که خیلی از چیزها رو تضمین میکرد؛ لکن خطرات، خطرات سنگینی بود؛ روحیه‌ی انقلابی قطعاً در معرض تهدید قرار میگرفت. انقلاب با حضور در صحنه‌ی دفاع مقدّس، ماندگار شد… @DefaeMoqaddas
❣️ سفارش مي كنم شما را به گوش دادن سخنان ملكوتي امام خميني (ره) اين زمينه ساز انقلاب جهاني بقيه الله ، و عمل به آنها ، نه يك قدم از امام عقب بمانيد كه ذليل و خوار خواهيد شد ، و نه يك قدم جلو كه هلاك خواهيد شد. 🕊
ما را بس است جلوه گهِ شاهدانِ قدس ! دنیا برای مردمِ اهلش گذاشتیم ... (کوسه نسب) نفر اول از چپ
🚩یا حضرت عشق... کربلایی شدن ما به همین سادگی است دست بر سینه گذاریم و بگوییم ، ✋ بنفسی فداک
❣️ 1️⃣سال‌های اول جنگ همه پیشروی‌های ما شبانه انجام می‌شد. اما در عملیات آزادسازی بستان، طریق‌القدس مجبور شدیم صبحش عملیات سنگینی انجام بدهیم. تعدادی از بچه‌ها در یکی از محورها، در محاصره افتاده بودند. رادیو مارش پیروزی را شروع کرده بود، ولی ما می‌دانستیم آن بچه‌ها الان در چه حالی هستند. 2️⃣دیشب ما وسط میدان مینی گرفتار شده و گروهان‌مان تار و مار، و فرمانده‌مان خانچین شهید شده بود، شاید یک دسته مانده بودیم، سعید درفشان فرمانده محور عملیاتی، مضطرب و مستاصل جمع‌مان کرد که هر طور شده باید از مسیری که نشان داد برویم جلو تا شاید محاصره آن بچه‌ها بشکند. چشم‌هایش از بی‌خوابی بود یا از ناراحتی، ورم کرده و قرمز بودند. سعید را هیچوقت آنطور ندیده بودم. من صمیمی‌ترین دوستم منصور بنی‌نجار در محاصره بود، و سعید هم صمیمی‌ترین رفیقش محمدرضا حسن‌زاده. 3️⃣اوایل آذر سال ۶۰ بود و یادم هست دیشبش بارانی حسابی‌ آمده بود، بارانی که منتظرش نبودیم. زمین مسطح بود و خاکش خاک رس، سنگین ترین خاک دنیا! هر پوتین ما که قبلا یک کیلو بود، شده بود پنج شش کیلو و راه رفتن عادی هم برایمان مصیبت بود. همه خیلی جوان بودیم. با وجود سنگینی کفش‌ها، با وجودی که تانک‌های عراقی را می‌دیدیم، با وجودی که سنگین‌ترین سلاح ما آرپی‌جی۷ بود، آن هم سه چهار قبضه، الله اکبر را گفتیم و راه افتادیم. چه انرژی‌ای می‌داد گفتن الله اکبر. عراق داخل خاک ما بود، دعای مردم پشت سرمان، و می‌دانستیم خدا کمک‌مان می‌کند. 👇👇
دفاع مقدس
#خاطرات_شهدا❣️ 1️⃣سال‌های اول جنگ همه پیشروی‌های ما شبانه انجام می‌شد. اما در عملیات آزادسازی بستان
4️⃣تانک‌ها چند صد متری عقب رفتند، ما فکر کردیم کار تمام است، اما یک وقت متوجه شدیم آنها ما را کشانده‌اند وسط دشت صاف، و ناگهان برگشته‌اند رو به ما، و آتش سنگین‌شان که شروع شد! ما جایی برای پناه گرفتن نداشتیم. ما اسلحه‌ای برای زدن آن تانک‌های غول‌پیکر روسی نداشتیم. ما جایی برای پناه گرفتن نداشتیم. 5️⃣از نیمه شب دیشب که سازمانمان به هم خورده و فرمانده‌مان شهید شده بود دیگر نمی‌دانستیم چه کسی فرمانده است. در آشفته بازاری که تیرهای آتشین سمت ما می‌امد و گلوله‌های مستقیم تانک این طرف و آن طرف ما زمین می‌خورد، حسین خود به‌ خود شد فرمانده. "حسین احتیاطی" با جسارت بلند شد و‌ همه ما را هدایت کرد به کمی عقب‌تر، پشت جاده‌ای خاکی که سمت راست‌مان بود، تا تلفات ندهیم. 6️⃣می‌نویسم حسین اما دست و دلم می‌لرزد. حسین هنوز دانش‌آموز دبیرستان شریعتی اهواز بود. رشته‌اش ریاضی و شاگرد زرنگ کلاس. و چقدر هم زیبا و دوست داشتنی... گلوله‌های آرپی‌جی‌ ما تمام شده بود. تانک‌های عراقی حالا حرکت‌شان را به سمت ما شروع کرده بودند. راستش آن وقت‌ها نمی‌ترسیدیم، آخرش شهید شدن بود که قبولش کرده بودیم. کنار جاده درازکش منتظر سرنوشت بودیم. جنگ تن و تانک. جنگ تعدادی نوجوان با تانک‌هایی غول پیکر یک طرف فکر بچه‌هایی بودیم که محاصره مانده بودند یک طرف فکر خودمان که حالا داشتیم می‌رفتیم در محاصره تانک‌ها و نگاهم به حسین بود چه می‌گوید فرمانده... 👇👇
دفاع مقدس
4️⃣تانک‌ها چند صد متری عقب رفتند، ما فکر کردیم کار تمام است، اما یک وقت متوجه شدیم آنها ما را کشانده
7️⃣قلب من مثل گنجشک‌ها تند و تند می‌زد. یعنی ممکن است تانک‌ها خودشان بترسند و برگردند؟ یعنی ممکن است ناگهان چهار هلی‌کوپتر ما بیایند و تانک‌ها را بزنند... اما انگار هیچکدام از اتفاق‌ها قرار نبود بیفتد. همینطور که از کنار جاده تانک‌ها را نگاه می‌کردم، صدایی و دستی روی شانه‌ام برمگرداند. حسین بود. نمی‌دانم از کجا نانی آورده بود. یک نان گرد تازه. نان اهوازی. با لبخند تکه‌ای از نان را درآورد داد به من و گفت بخور. همان‌جا لبخندی زدم... و رفت سراغ نفر بعد، و تکه نان بعدی. به هر کدام از ما یک تکه نان داد. و آخرین لقمه را خودش برداشت... می‌دانید از کجا فهمیدم آخرین لقمه را خودش برداشت. 8️⃣کمی بعد که عظیم امین‌دزفولی صدایم کرد کمکش کنم شهیدی را برداریم ببریم عقب دیدم حسین است. حسین آرام خوابیده بود. و دیدم هنوز لقمه‌اش را قورت نداده بود... هنوز نان داخل دهانش بود. باورم نمی‌شد. نمی‌توانستم باور کنم! او حتی لقمه‌اش را نخورده بود. همه ما را سیر کرده، و یک لقمه خیلی کوچک برای خودش گذاشته بود. 9️⃣تانک‌ها ترسیدند و نیامدند جلوتر. ما حسین را با همان تکه نان در دهانش آوردیم عقب. بچه‌هایی که در محاصره مانده بودند یک یک شهید شدند. منصور، محمد رضا، بعدها عظیم و سعید، و دسته ما برگشت. فرمانده حسین روی دوش‌مان، که دیگر روی خاک نبود. رفته بود توی دل‌مان... یک نان چیزی نبود، اما همان را حسین حاضر نبود تنهایی بخورد. حسین می‌دانست آن یک لقمه نان در آن وضعیت چه دلی به ما می‌دهد... خدایا خودت می‌دانی... با چشم گریان وبغض این مطالب را ارسال میکنم ... خدایا تورا به حق خوبان درگاهت .. ما را شرمنده شهدا نکن ... الهی آمین راوی: از همرزمان شهید
سعید اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد. همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود، کفایت می کرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بلاهائی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است. بعد از مجروحیت و اسارت سعید، دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد: دشمنان برای اعتراف گرفتن، هر دو دستش را از بازو بریدند. با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند. بعد از آن پوست‌های نو که جانشین سوخته‌ شد همان پوست‌های تازه را کنده و با همان جراحات داخل دیگ آب نمک انداختند. او مرتب قرآن را زمزمه می‌کرد. ‌ سرانجام او را داخل دیگ آب جوش انداخته و همان جا به دیدار معشوق شتافت. کوموله ها جسدش را مثله نموده و جگرش را به خورد هم سلولی‌هایش دادند و مقداری را هم خودشان خوردند! با نام مستعار سعید
سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: به‌ نظر بنده آن چیزی که به‌عنوان یک الگوی مجسم به دنیا عرضه شد و بعداً تأثیرات خود را در دنیا گذاشت و اسم آن را می‌توان صدور انقلاب گذاشت، جنگ بود.
ای صبا سوختگان بر سر ره منتظرند گر از آن یار سفر کرده پیامی داری ... به یاد شیر دلاور گردان مالک اشتر جاوید الاثر شهید سردار حاج محمد رضا کارور لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
گاهی وقت‌ها که بغض دلتنگی بر دلت سنگینی می‌کند؛ و دل محرمی را نمی‌یابی! شاید اگر چشمانت را ببندی و در کنج خاکریزی از خاکریز‌های؛ مجنون، فاو، شرهانی یا شلمچه بیتوته کنی! کمی آرام می‌شوی... 🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸 🌹کربلای جبهه‌ها یادش بخیر...🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 37 سال پیش همین روزها و شب ها مهرماه سال 1363 منطقه عملیاتی جوانرود کنار ارتفاع بیزل بچه های تخریب و اطلاعات عملیات لشگر10 🔶 ایستاده از سمت چپ شهید امیر یحیوی شهید نباتی شهید مهوش محمدی برادر رضوانیان شهید میرزازاده شهید زعفری شهید دواری برادر کربلایی صفی برادر خسروبابایی برادر خلیلی شهید رحیم پور برادر طهماسبی مرحوم نعمت خسروبابایی 🔶 نشسته از سمت چپ برادر امیرزاده شهید مصطفی مبینی ناشناس برادر عبیری شهید اللهیاری برادر تاجیک برادر بیاتی ناشناس شهید اصغری برادر اینانلو