فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | #یاران_حاج_قاسم
🌴 دوران دفاع مقدس —- لشکر ۴۱ ثارالله (ع) - کرمان
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
یک دنیا غیرت و مردانگی
میدرخشد در پشتِ نگاههایی که
ثبت شـد برای روزهای دلتنگی ما ...
#عملیات_کربلای۵
#کانال_پرورش_ماهی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
قابی به دل می نشیند
که لبخندی داشته باشد
و تو چه ساده ؛
آن را قابِ ناب کردی ...
#شهید_سردار_حسین_کابلی
#فرمانده_عملیات_تیپ_۶۳_خاتمالانبیاء (ص)
🌴 دوران #دفاع_مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌼 شماها دیگه کی هستید!
✍️ در گیلانغرب چوپانی بود به نام شاهین که گوسفندهایش را در تپههای مابین ما و عراقیها میچرخاند. آدم خوبی بود. ابراهیم حسابی با شاهین عیاق شد. مدتی بعد به مراتع دیگری رفت. چیزی از رفتنش نگذشته بود که ابرام گفت دلم هوای شاهین رو کرده. رفتیم ببینیمش.
همینطور که نشسته بودیم، دیدیم شاهین بلند شد و رفت. پشت سرش هم ابرام رفت. یکدفعه صدای ابرام و شاهین ما را متوجه آنها کرد. شاهین میگفت: «من باید این حیوون رو بزنم زمین!» ابرام هم میگفت: «به مولا اگه بذارم!» بلند شدیم ببینیم چه خبر است. دیدیم شاهین یه میش از بین گله جدا کرده تا سرش را ببرد و برای ما کباب کند اما ابرام مانعش شده و اجازه نمیدهد. ده دقیقه، یک ربع اینها با هم بکش نکش داشتند. بالاخره شاهین کوتاه آمد. وقتی آمد و نشست، گفت: «همین جایی که شما الان نشستید، قبل از #انقلاب استوار ژاندارمری میاومد و تقاضای گوسفند میکرد. من هم مجبور بودم براش گوسفند بکشم. یک دفعه که من گوسفند کوچکی براش جدا کردم، قبول نکرد. خودش بلند شد رفت یک میش بزرگ سوا کرد و گفت اینو بکش. گوسفند رو کشتم، گوشتش را خرد کردم، گذاشت لای پوستش و برد و به اندازهی یک آبگوشت هم برای ما نگذاشت. حالا موندم که شماها دیگه کی هستید! اون استوار نامرد ژاندارمری چطور رفتار میکرد، شماها چطور!»
📚 از کتاب جوانمرد روایت زندگی و خاطرات شهید ابراهیم هادی ج۱ صفحات ۹۵ تا ۹۷
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
⚪️ حاج حمید یوسفی منیر، پدر شهیدان احمد و محمد یوسفی منیر به فرزمندان شهیدش پیوست🖤
🌹شهید احمد یوسفی منیر متولد سال ۱۳۴۵ در تبریز ، در ۲۷ شهریور ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی دوهزار پا به درجه رفیع شهادت نائل آمد
🌷شهید محمد یوسفی منیر در سال ۱۳۴۹ در تبریز بدنیا آمد و در ۲۴ اسفند ماه ۱۳۶۳ در عملیات شرق دجله آسمانی شد🕊🕊
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
📄 فرازی از وصیت نامه بسیجی شهید محمد یوسفی منیر👇
✍️ در ابتدا از زحمات بي پايان شما پدر و مادرم كه تا به حال برايم كشيده ايد، تشكر ميكنم. مادرم! از تو مي خواهم كه مرا به خاطر زحماتي كه برايم كشيده اي، به خاطر بي خوابي كشيدنها و شيري كه به من دادهاي، غذايي كه به من خوراندهاي، ناراحتي هايي كه به هنگام بيماريام كشيدهاي و بديهايي كه از اين بندهي گنهكار ديدهاي، حلال كني و مرا نزد خدا روسياه نگرداني. اما تو پدرم! تو براي زندگاني من شب و روز زحمت كشيدي و براي آسايش من از هيچ كاري فروگذار نكردي و من در مقابل آن زحمات بيشمارت، به جز زحمت و اذيت كار ديگري نداشتم. از تو مي خواهم كه اين بندهي گنهكار و روسياه را حلال كني و مرا در مقابل خدا شرمنده نگرداني. خواهران و برادران! از شما مي خواهم كه هر بدي از من ديدهايد، ناديده بگيريد و حلالم كنيد. خواهرم! از تو مي خواهم كه فرزندان مؤمن و باتقوا زی تربيت كرده و به جامعه تحويل دهي. در پايان از شما مي خواهم كه از تمام دوستان و آشنايان حليت مرا بطلبيد و در سوگ من گريه نكنيد.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
هر که در عشق
سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند ...
#رزمنده
#دفاع_مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
ياد آنهايی بخير ؛
که به ندای هَل مِنْ نٰاصِر حسينِ زمان
با نثار جان خويش لبيک گفتند ...
#انصارالحسین
#ابناء_الخمینی
#دفاع_مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌷 شهید آوینی:"
اگر در جستجوی امام زمان هستی
او را در میان سربازانش بجوی
از نشانههای خاص آنان
این است که همچون نور ،
دیگران را ظاهر میکنند
خود را نمیبینند ...
تیرماه ، ۱۳۶۵
ارتفاعات قلاویزان
عملیات کربلای یک
عکاس: سیدمسعود شجاعی
🌴 دوران #دفاع_مقدس
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌷 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🕊🕊 یکم مرداد ۱۳۶۷ - سالروز شهادت حاج سعید تراب
🌿 فرمانده گردان امام حسن(ع) - لشگر سیدالشهداء (ع)
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🚩 به یاد علمدار "یک دست" گردان امامحسن (ع)
سهمیهی حاج سعید از عملیات الی بیت المقدس ،دست راستی بود که از پیکر افتاد..
در جبهه شاخص شناسایی حاج سعید
آستین خالیش بود و در عملیاتهـا
همه حیران بودند که این رزمنده تکدست چگونه با تیربار و آرپی جی به دشمن حمله میکند!!
مگر با یک دست و آن هم دست چپ میتوان قلب دشمن را نشانه رفت ....
🌷شهید حاج سعید تراب🌷
فرمانده گردان امامحسن(ع)
لشکر۱۰ سیدالشهداء
شهادت: ۱۳۶۷/۵/۱ ،جاده اهواز_خرمشهر
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
🚩 به یاد علمدار "یک دست" گردان امامحسن (ع) سهمیهی حاج سعید از عملیات الی بیت المقدس ،دست راستی بو
💠 روایتی از آخرین روزهای جنگ
🌷 شهادت حاج سعید تراب
31 تیرماه سال 67 بود که دشمن بعثی به جهت اشغال اهواز و خرمشهر با ستونی از ادوات رزهی به سمت جاده اهواز و خرمشهر یورش برد. لشگر سیدالشهداء(ع) ماموریت پیدا کرد که با تیپ حضرت زهرا (س) دشمن را در سه راهی کوشک سرکوب کند و گردان امام حسین (ع) اولین گردانی بود که ساعت 5 صبح روز اول مرداد 67 خود را به محل درگیری رساند و طی درگیری سختی توانست ستون زرهی دشمن را متفرق کند و با تعقیب دشمن از سه راهی کوشک به طرف خرمشهر به نبرد با دشمن پرداخت.
طرح دشمن این بود که بخش اعظم توان رزهی، برای تصرف اهواز به کار گرفته شود و از مسیر جاده اهواز خرمشهر به پیشروی به سوی اهواز ادامه داد و گردان امام حسن (ع) به فرماندهی حاج سعید تراب مامور شد جلوی دشمن را سد کند و رزمندگان این گردان بعد از پادگان حمید و بر روی جاده اهواز خرمشهر در حوالی ظهر با دشمن درگیر شدند. آفتاب در وسط آسمان بود و گرمای بیش از ینجاه درجه. درگیری بر روی زمین داغ و تعقیب و گریز. فاصله بچه ها با دشمن چند متری بیشتر نبود به طوری که منافقین همراه دشمن بعثی با بلندگو از بچه های گردان امام حسن(ع) می خواستند که تسلیم شوند. آنقدر درگیری نزدیک بود که کار به پرتاب نارنجک کشید. تا اینکه سعید تراب با قبضه آربی چی از خاکریز بالا رفت و تانک دشمن را مورد هدف قرار داد و فریاد میزد دشمن را به کناره جاده بکشانید و خودش هم با بخشی از بچه های گردانش به سمت راست جاده حرکت کردند. تعدادی تانک و نفربر دشمن هم به دنبال آنها تغیر مسیر دادند. سعید و یارانش توانستند دشمن را قبل از سه راه جفیر معطل کنند تا نیروی کمکی برسد. ساعت یک بعد از ظهر روز عرفه بود که تانکها و نفربرهای زرهی که تیربارهای سنگین بر روی آن نصب بود سعید و یارانش را به محاصره خود درآوردند و به آنها حمله کردند و عده ای از آنها به شهادت رسیده و تعدادی را نیز اسیر کردند.
سعید نیز جزء شهدای این نبرد نابرابر بود. گردان امام حسن (ع) توانست دشمنی که قصد داشت قبل از ظهر به اهواز برسد تا ساعت 3 بعد از ظهر بین سه راه جفیر تا سه راهی صاحب الزمان در جاده اهواز-خرمشهر مشغول کند. تا اینکه سایر گردانهای لشگر ده و سایر یگان ها و جوانان اهواز هم به کمک آمدند و ورق برگشت و دشمن پا به فرار گذاشت. کسی از سرنوشت بچه های گردان امام حسن و حاج سعید خبر نداشت تا اینکه آنها را در بین خاکریزهای قرارگاه مهندسی ارتش بعد از پادگان حمید پیدا کردند.
پیکر بی جان علمدار بی دست گردان امام حسن(ع) در حالی پیدا شد که آثار شکنجه بر بدنش پیدا بود و دشمن کینه توز به تلافی مقاومت سعید و یارانش صورت این جانباز شهید را با ضربات لگد و شلیک گلوله خرد کرده بود و اینگونه حماسه عاشورایی رزمندگان گردان امام حسن (ع) در روز عرفه و شب عید قربان در تاریخ به ثبت رسید و پیکر مطهر سردار جانباز شهید حاج سعید تراب در قطعه 29 گلزارشهدای بهشت زهرا مهمان خاک شد و فرزندان خردسالش سلمان و سجاد را برای همیشه تنها گذاشت.
✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🌸🌼☘️ یاد باد آن روزگاران یاد باد
یاد مردان خطر کرده بخیر
یاد یاران سفر کرده بخیر
یاد مردانی که چون شیران روز
حمله فتح و ظفر کرده بخیر
یاد آن شورآفرینان نبرد
یاد حمله ها در آن شب های سرد
یاد کردستان و یاد کاظمی
که ز ما دفع خطر کرده بخیر
یاد آن عشاق و خونین جامه ها
یاد آن سوز و گداز و ناله ها
یاد یارانی که در پیکارها
ترک پا و ترک سر کرده بخیر
یاد نصر و کربلای چهار و پنج
یاد شبهای عملیات و رنج
یاد فاو و بدر و خیبرها بخیر
یاد آن ا... اکبرها بخیر
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
روزهای پرالتهاب پایان جنگ
عراق که با پشتیبانیهای مالی و تسلیحاتی و نیز حمایت های سیاسی غرب و شرق و کشورهای مرتجع از اوایل سال ۶۷ دست به تحرکاتی در سراسر جبهه ها زد که اولین آنها بازپسگیری #فاو بود سپس سعی در تصرف شلمچه، جزایر مجنون، طلائیه،کوشک، فکه، شرهانی، تمرچین در شمالغرب و در ۳۱ تیر مجدداً حمله به طلائیه، کوشک، ونیز قصر شیرین وشمال مهران
تهاجمات عرااق در این روزها درحالی انجام گرفت که ایران در روز ۲۷ تیرماه ۱۳۶۷ پذیرش قطعنامه ۵۹۸ را اعلام کرده بود
صدام بتصور اینکه ایران در موضع ضعف میباشد، دوباره هوس اشغال خوزستان را در سر می پروراند (۳۱ تیر ۶۷)
آیتالله خامنهای بهعنوان امامجمعه تهران با درک شرایط خطیر کشور علاوه بردعوت همه ائمه جمعه به جبهه،خود از امام اجازه و همچون روزهای نخست جنگ رهسپار جبهههای جنوب شده تا با حضور در یگانها عزم سست شده برخی رزمندگان را دوباره جزم کنند و روحیه رزمندگان را بالا ببرند-۲ مرداد۶۷
در این اثنا و همزمان ناگهان اتفاق عجیب و غیرمنتظرهای رخ میدهد
عملیات فروغ جاویدان از سوی منافقین آغاز میشود.عملیاتی باپشتیبانی کامل عراق و غرب و بهمنظور فتح ۴۸ساعته تهران-۳ مرداد۶۷
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
📷 فرد میانی: حمید داودآبادی
رزمنده دوران جنگ نحمیلی
نویسنده کتاب با موضوع: دفاع مقدس
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
📷 فرد میانی: حمید داودآبادی رزمنده دوران جنگ نحمیلی نویسنده کتاب با موضوع: دفاع مقدس ▪️ گروه و
🔴 خاطرات چندش آور
▫️دوران جنگ تحمیلی
✍️ به قلم: حمید داودآبادی
1️⃣ قسمت: اول
مثل همه آدم ها و بخصوص همنسلهای خودم، در طول زندگی، ناملایمات زیادی داشتم که نقش منفی آنها هنوز در ذهنم جای دارد و یادآوری شان حالم را بد می کند!
درعوضِ، خاطرات شیرین و ارزشمند مهمی از انقلاب و جنگ دارم که هیچ گاه از ذهنم پاک نخواهد شد و تا ابد یار و یاور ایمانم خواهند بود.
همش که نباید از شیرینی ها گفت!
بگذارید این دفعه یک کم از خاطرات چندش آور زندگیم تعریف کنم.
شاید کمی تخلیه شوم و آرام بگیرم!
در طول جنگ، در سه مقطع داغون شدم و با یادآوری خاطرات آن روزها، از شدت عصبانیت و تنفر، حالم بد می شود؛ آن قدر که تلخی اش مثل زهرمار توی ذائقه ام، ذهنم رو تلخ و دهنم رو بد مزه می کند!
مخصوصا که گه گاه قهرمان منفی داستان را در جعبه جادو مشاهده می کنم. حتی اگر از عصبانیت بزنم کانال دیگر، ولی لعنتی تاثیر منفی خودش را گذاشته است!
اولین حاطره چندش آور، مال اولین روزهای جنگ است. چون ۱۵ سال بیشتر نداشتم، هرجا می رفتم برای اعزام به جبهه ثبت نام کنم، بهم می گفتند:
- بچه جون، تو هنوز کوچیکی. حداقل باید 16 سال تموم داشته باشی تا بتونی بری جبهه!
سر همین، چند بار با مادرم دعوا کردم که:
- چرا من رو یک سال زودتر نزائیدی؟!
و جواب مادرم مثل همیشه این بود که:
- اگر می دونستم قراره بزرگ شی بری جنگ، اصلا نمی زائیدمت.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 1️⃣ قسمت: اول مثل همه آدم ها و
🔴 خاطرات چندش آور
▫️دوران جنگ تحمیلی
✍️ به قلم: حمید داودآبادی
2️⃣ قسمت: دوم
دومین خاطره چندش آور، مال آخرین ماه های جنگ است.
فروردین 1367 که دیگه برای خودم مردی شده بودم. مردی با کلی سابقه جبهه و کلی تیر و ترکش نوش جان کرده. خلاصه بساط ریا و پز دادنم جور بود.
آن روزها، بوهای ناجوری به مشام می رسید.
می گفتند حضرت امام خمینی در جمع خصوصی فرماندهان جنگ فرموده است:
"به زودی خداوند دو نعمت را از ما خواهد گرفت: نعمت جنگ و نعمت شهادت! "
این را که شنیدم، رنگم پرید. وحشت کردم.
یعنی چی؟ یعنی جنگ تمام شود و من هنوز در تهران باشم؟!
منِ لعنتی که برای خودم رئیس شده بودم، زیر دست یک مشت پرادعای جبهه نرفته که اصلا بویی از جنگ مشام نازشون رو نیازرده بود، کار می کردم.
تف بر من که غیرتم، بی عیرتی را با جان و دل پذیرا شده بود!
آخرین روزهای اسفند 1366 بود و مردم شهر در جنب و جوش خرید عید.
همانها که مثلا از ایمان زیاد، عید و نوروز را تمسخر می کردند، وقتی گفتم که می خواهم بروم جبهه، با خنده ای شیطانی، عید را بهانه کردند و گفتند:
"جبهه؟ اون هم عید؟ خب بشین پهلوی پدر و مادرت که دلشون خوش باشه پسر دارند."
"الان جنگ تعطیل است. عراقی ها هم دارن می روند برای تعطیلات عید."
آتیش گرفتم.
لعنتی گیر داده بودند که مثل بچه دبستانی ها باید تا آخرین روز اسفند برویم سر کار.
آخرش مجبور شدم بدون اطلاع آنها، دوهفته تعطیلات عید را بروم جبهه.
روز اول فروردین گازش را گرفتم و برای این که از قافله غافل نشوم، رفتم به جبهه غرب.
لشکر 27 حضرت رسول (ص) در کرمانشاه مستقر بود. مستقیم به اردوگاه آناهیتا در بیرون شهر کرمانشاه رفتم و خودم را به "حکیم سوری" فرمانده گردان سلمان معرفی کردم.
آقایان دوهفته تمام در شهر در کنار خانواده محترم، کیف کردند!
ما هم در جبهه، در کنار رزمندگان اسلام عشق کردیم.
شیرین ترین عید زندگی ام آن بود و بس.
آخرین روزهای فروردین بود که گفتند ماموریتی خورده که باید برویم خوزستان. ازخدا خواسته التماس کردم که نام من را هم بنویسند و نوشتند.
چهار نفری سوار بر یک دستگاه تویوتا لندکروز کولردار، با لباس های فرم تمیز و اتو کرده، گازش را گرفتیم و رفتیم اهواز برای ماموریت کاری.
توی راه هم که جوجه کباب به راه بود.
هرچه در آن جا التماس کردم:
"حالا که تا این جا آده ایم، یک سر برویم شهر فاو."
انگار کفر گفته بودم. همچین استغفرالله گفتند که احساس کردم حلال خدا را حرام کرده ام.
"ماموریت ما واجب تر از این حرف هاست که برای تفریح بلند شیم بریم فاو."
تفریح؟ فاو؟ الله اکبر.
و نرفتیم.
وقتی برگشتیم شهر خراب شده، شنیدم عراقی ها فاو را گرفتند.
داغون شدم. آتیش گرفتم.
بدتر از اون وقتی که حضرات گفتند:
"خب گرفتند که گرفتند. حالا مثلا اگر جناب عالی می رفتی آن جا، نمی گرفتندش؟!"
"الحمدلله جنگ تموم شد!"
انگار عراقی ها پوتینشان را گذاشته بودند روی حلقوم خانواده آنها!
اصلا انگار نه انگار مردم مرزنشین غرب و خوزستان هستند که آتش و ویرانی جنگ را 8 سال تحمل کردند.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 2️⃣ قسمت: دوم دومین خاطره چند
🔴 خاطرات چندش آور
▫️دوران جنگ تحمیلی
✍️ به قلم: حمید داودآبادی
3️⃣ قسمت: سوم
تیرماه 1367 چند روزی بود که با خانمم عقد کرده بودیم. سالن هم اجاره کردیم و کارت دعوت چاپ شد و بین فامیل پخش کردیم.
منافقین که با عملیات "فروغ جاویدان" با حمایت ارتش عراق به ایران حمله کردند، طاقت ماندنم تمام شد. رفتم پیش رئیس خود و درخواست اعزام به جبهه دادم.
هرچه کردم نپذیرفت. جالب بود که می گفت: "وجود شما در اینجا (تهران) از جبهه واجب تر است!" دوست نمایان این گونه القاء کرده بودند که دیگر کسی به جبهه نمی رود.
امام خمینی که وضعیت را آن گونه دید، در پیامی دردناک و سخت، فرمود:
"حسینیان آماده باشید، ایران کربلاست"
و از همه خواست که به جبهه بروند.
دوباره رفتم پبیش حاج آقا و التماس که اجازه بدهد بروم جبهه.
جالب این بود که به من گفت: "تو الان داری ازدواج می کنی و به خانمت تعهد داری، درست نیست او را رها کنی و به جبهه بروی!" حالم ازش به هم خورد. چندشم شد.
بدبختی ام این بود که شده بودم نیروی زیردست کسی که در طی 8 سال جنگ، حتی 1 روز هم به جبهه نرفته بود! و حالا تعهد من به همسرم را بهانه اجازه ندادن برای اعزام کرده بود.
باوجودی که همه فامیل را دعوت کرده بودیم که پنجشنبه به عروسی من بیایند، هرطوری بود پدر و مادرم و همسرم و خانواده اش را راضی کردم. چون در خواستگاری گفتم که شرط من این است که تا جنگ تمام نشود، ازدواج نمی کنم.
باز حاج آقا اجازه نداد و شرعا جایز ندانست که به جبهه بروم. با عصبانیت به او گفتم:
"من اصلا برای این که بهتر و بیشتر بتوانم در خدمت جنگ باشم، به سپاه آمدم وگرنه ..."
باز جوابش منفی بود.
با گریه گفتم: امام دارد التماس می کند که برویم جبهه.
باز دلش نرم نشد.
سرانجام فکری به ذهنم رسید.
من که نیروی رسمی سپاه بودم، دوهفته مرخصی بدون حقوق گرفتم. حاج آقا با ناراحتی پذیرفت، ولی باز تذکر داد که درست نیست ازدواج را رها کنی و بروی جبهه!
سرانجام موفق شدم با بسیجیان همراه شوم و به جبهه بروم.
من جبهه ام را رفتم. بعدش ازدواج کردم. از زندگی وانماندم؛ ولی آنها ...
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #فیلم | سخنرانی مسعود رجوی، رهبر فرقه مجاهدین خلق (منافقین)
▫️ در جمع اعضای سازمان، قبل از شروع عملیات "فروغ جاویدان" و حرکت از داخل خاک عراق به سمت مرزهای ایران
⚪️ با هدف فتح ۴۸ ساعته تهران
⏳ تاریخ: ۳ مرداد ۱۳۶۷
🔴 عملیاتی که با پشتیبانی کامل ارتش صدام آغاز شد و در طی آن، ستون نظامی مجاهدین در کمینگاه چهارزبر (جاده اسلام آباد-کرمانشاه) به دام رزمندگان اسلام افتادند و به کلی تار و مار شدند🔥🔥
🌿 به سالروز عملیات پیروزمند مرصاد و شکست منافقین ضد خلق نزدیک می شویم . . .
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
خدای سازمانی
مجاهد بود. دختر مجاهد. 18 سال بیشتر نداشت.
لباس نظامی گشادی تنش کرده، اسلحه دستش داده بودند تا با عضویت در "ارتش آزادیبخش ملی ایران"، با حکم صدام حسین و حمایت ارتش بعث عراق، خاک ایران را مورد حمله و تجاوز قرار دهند.
آمده بودند تا مثلا ملت ایران را نجات دهند و سایۀ حکومت پلید بعث را بر سر ایران بگسترانند!
جنازهاش افتاده بود وسط جادۀ "اسلام آباد غرب". زیر آفتاب داغ مرداد ماه 1367، سوخته و سیاه شده بود.
وقتی وسایل داخل جیبهایش را درآوردند، دیدند یک دفتر کوچک با خود دارد. خاطرات روزانهاش را تا قبل از حملۀ "فروغ جاویدان" و گرفتار شدن در کمینگاه "مرصاد"، نوشته بود.
یکی از روزهای قبل از عملیات، در پادگان اشرف، در زندگی زیر سایۀ مریم و مسعود رجوی، نوشته بود:
"متاسفانه امروز صبح نمازم قضا شد، باید بروم از مرکزیت سازمان طلب مغفرت کنم!"
و خدا ... هیچ نبود برایش، جز مریم و مسعود!
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
🔴 خاطرات چندش آور ▫️دوران جنگ تحمیلی ✍️ به قلم: حمید داودآبادی 3️⃣ قسمت: سوم تیرماه 1367 چند
🔴 خاطرات چندش آور
▫️دوران جنگ تحمیلی
✍️ به قلم: حمید داودآبادی
4️⃣ قسمت: چهارم
تیرماه 1367
با اوضاع و احوالی که پیش آمد، سپاه بیش از 60 درصد نیروهایش را مامور کرد که به جبههها بروند. آنهایی هم که آدمهای خشکه مقدس شسته رفتهای بودند و انگشتان لطیف و ظریفشان با اسلحه و ماشه هیچ آشنایی نداشت، مجبور شدند برای اولین بار راهی جبهه شوند؛ که آن هم از شانس خوبشان به عملیات برنخوردند و دو هفته بعد برگشتند پشت میز.
مهندس احمدی که یک سالی میشد از آمریکا تشریففرما شده بود و حالا از رؤسای دانشکدههای دانشگاه امام حسین (ع) به حساب میآمد، در جلسه مسئولان دانشگاه گفت:
"حیفه این دانشجوها رو بفرستین جبهه. اینها آینده مملکت هستند. بچه بسیجیها که هم تعدادشون بیشتره، هم حقوقشون کمتره، اونا رو بفرستید."
در پادگان دوکوهه غوغایی برپا بود. پادگان و ساختمانهایش مملو بودند از نیرو. پشت میزنشینهایی که تا آن روز رنگ جبهه را ندیده بودند، دم را غنیمت شمرده و خود را با عکسهای جورواجور در گوشه و کنار پادگان و با سلاحهای مختلف و تانک و نفربر خفه میکردند.
همانها که در دعاهای خود می گفتند:
"خدایا، کی می شود جنگ تمام شود تا ما اعزام بزنیم و برویم جبهه؟!"
از جبهه که برگشتم، در تهران، رفتم سراغ یکی از همانها که داشت توی پادگان با تفنگ عکس می گرفت تا سابقه جبهه اش زیاد شود!
بر سر موضوعی با هم بحثمان شد. ناگهان پس از مکثی گفت:
- تو چقدر جبهه بودی؟!
با خودم فکر کردم شاید سابقه جبهه و جانبازی ام را که بگویم، کمی خجالت بکشد.
وقتی گفتم: 50 ماه جبهه بودم. چطور مگه؟
خونسرد و بی شرفانه گفت:
"خب آنهایی که زیاد جبهه بودند، بیماری های روانی دارند."
باتعجب گفتم:
"اگر بجای جبهه، رفته بودم خارج از کشور و الان با مدرک مهندسی برگشته بودم، جرات می کردی این جوری باهام حرف بزنی؟
با آن چهره سیاهش که به آن معروف بود، نیشخندی شیطانی زد و گفت:
"خب اون موقع فرق می کرد!"
عطایش را به لقایش بخشیدم و زدم بیرون.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
31 تیر 1367 - سالگرد شهادت یکی از قدرترین موشک زن های هوانیروز...
شهید سرلشکر خلبان حسین فرزانه متولد شهرستان ماسال و بزرگ شده خطه سرسبز گیلان بود. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را تا چهارم متوسطه در همان شهرستان ادامه داد و در سال 1353 جهت خلبانی بالگرد در هوانیروز استخدام شد.
او پس ازپشت سر گذاشتن دوره های آموزش نظامی ، زبان انگلیسی و پرواز با بالگرد به درجه ستوانیار سومی مفتخر وبا تخصص پرواز با بالگرد کبرا در پایگاه رزمی پشتیبانی هوانیروز اصفهان به خدمت مشغول شد و در بحبوحه جنگ به هوانیروز کرمانشاه انتقال یافت.
خلبان فرزانه از تیزپروازان با ایمان و دلیر هوانیروز بود که خدمات بیشماری را در جنگ از خود نشان داد.ماموریت های مداوم در مناطق آشوب زده کشور در سرکوب اجانب و اشرار و شرکت مستمر در جبهه های 8 سال دفاع مقدس او بر کسی پوشیده نیست.
یاران همپروازش حضور این خلبان مومن و جنگاور هوانیروز را در اکثر عملیات های انجام شده شهادت میدهند.او را میتوان در ردیف نظامیانی قرارداد که ایمان و وظیفه و عشق به میهن و مردم را سرلوحه زندگی خود قرار داده بود.
اخرین ماموریت و پرواز این خلبان دلاور هوانیروز در تاریخ 31 تیر 1367 به همراه خلبان مجید عقیقی روان در تنگه چهار زبر غرب و عملیات مرصاد در مبارزه با دشمن و عوامل وطن فروش رقم خورده است. در آن ماموریت بالگرد آنها هدف گلوله کالیبر کوچک از ناحیه کابین جلو قرار میگیرد.
خلبان فرزانه که از ناحیه صورت هدف قرار گرفته بود شهید میشود و خلبان عقیقی روان بالگرد را با همان وضیعت تا پایگاه هوانیروز کرمانشاه رسانده و فرود می آورد.
#پانزده_روز طلایی_در_دفاع_مقدس
31 تیرماه تا 15 مرداد 67 روزهای طلایی ما در دفاع مقدس بود که رزمندگان فقط و فقط به امر امام گوش کردند و بس
و به اعتراف همه فرماندهان این 15 روز #مساوی_8 سال دفاع مقدس بود
این 15 روز ماشین جنگی دشمن را منهدم کرد و بینی صدام و حزب بعث را به خاک مالید.
شاید نسل امروز سووال کنند که ???
چرا کسی این پانزده روز رو تحلیل نمیکنه.
یک جواب این است که تحلیل گری توی صحنه نبرد وجود نداشت و تحلیل گرها فرار رو بر قرار ترجیح دادند.
در مصاف دشمن فقط امام بود و امت امام .
روز عید قربان سال67 که مصادف با سوم مرداد ماه بود همه ی اسلام در مقابل همه کفر قرار گرفت.
گرمای 55 درجه و تشنگی هم چیزی برای عرضه نداشتند.
رزمنده ها آمده بودند با دشمن بجنگند ، هرچه خوبی و خیر بود در صحنه بود.
توکل.
توسل.
تحمل.
تهور...
عجیب تر از همه بدن هایی بود که هر ساعت از تن پوش سبک تر میشد
نزدیکی های ظهر انگار همه محرم شده بودند و برای قربانی به منا میرفتند.
از فرط گرما لباسها رو کنده بودند و با زیر پیراهن آرپی جی بدوش و تیر بار به دست توی جاده اهواز خرمشهر و کنارهای جاده دنبال دشمن میدویدند.
سفیدی زیر پیراهن هاشون حوله احرام رو تداعی میکرد و لبیک گویان به فرمان امام شون میرفتند برای ذبح شدن.
روز عجیبی بود.
آنقدر سریع بچه ها به دل دشمن زدند که جبهه قاطی پاطی شد . دیگه تیربار و آرپی جی به کار نمیومد ، اونهایی که سرنیزه و یا نارنجکی در دست داشتند حمله میکردند و یک جاهایی هم کار به مشت ولگد کشید.
دشمن با تاریکی هوا فرار رو برقرار ترجیح داد.
توی درگیری های تن به تن بعضی از بچه ها گرفتار نفر برها و زره پوش های دشمن شده و به اسارت رفتند ، اونها میگفتند وقتی ما رو عقب میبردند دیدیم تا شهر بصره دشت از تانک و نفربر سیاهی میزد.همه آماده شده بودند به ما حمله کنند. اما سرو ته کردند و به گاز از معرکه فرار میکردند.
اون پانزده روز افسانه ای ، امام در جماران دست بر دعا و امتش دست بر سلاح ، تکلیف جنگ رو یکسره کردند.
در این چند روز تابلویی از وفاداری رزمندگان به امامشون ترسیم شد و سندی در تاریخ ثبت شد
رزمنده ها از این میدان هم سر بلند بیرون اومدند.
جایی که جنگ مغلوبه شد.. و دشمن خوار ذلیل با تتمه نیروهای شاخ شکسته و تانک های برجک پریده میرفت که خبر شکست را به صدام افلقی و اربابانش برساند .
فرمان امام رسید که رزمنده ها در تعقیب دشمن در مرز متوقف شوند و اجازه شرعی عبور از مرز رو ندارند.
همه میدونستند که اگر دنبال دشمن کنند براحتی میتوانند به بصره و العماره برسند .
بقول دوستان اگر، اینطرف مرز گلوله بخوری به لقاء خدا میرسی و اگر اونطرف مرز گلوله ای نوش جان کنی در اسفل سافلین مهمان میشوی.
11 مرداد روز عید غدیر و عملیات غدیر تیر خلاص #فرزندان_خمینی در دفاع مقدس 8 ساله بود .
دشمن تمام توانش رو هم به میدان آورد و نصرت خدا شامل حال رزمندگان شد و تقریبا جبهه جنوب به سکون رسید و از آنروز به بعد دشمن بعثی بساطش رو جمع کرد و پشت مرزهایش مستقر شد...
و اینگونه نصرت سربازان خمینی عزیز در با قربان شروع و به غدیر ختم شد و آبرویی که امام با خدا معامله کرد ضامن پیروزی شد.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
31 تیر 67 درحالیکه هنوز مهر پذیرش قطعنامه خشک نشده بود بمباران #شیمیایی روستای زرده موجب شهادت 250تن از هموطنانمان شد
روستای زرده در دامنه ارتفاعات دالاهو و در ۴۰ کیلومتری شهر کرندغرب و در ۱۴۰ کیلومتری غرب شهر کرمانشاه واقع شده است
🔴 عهدشکنی، عاقبت اعتماد به دشمنان و عهدشکنان است.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
💠 «ای تاریخ نویس! بشکند قلمت اگر ننویسی اصحاب خمینی را چگونه کشتند.»
☝️ جمله ای تکان دهنده در بالای پیکر شهید "مهدی کروبی" در داخل چادر معراج شهدا
ا◽️🔹◽️🔹◽️🔹◽️🔹◽️
🌷 ۳۱ تیر ۱۳۶۵- سالروز شهادت مهدی کروبی، فرمانده واحد پدافند لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
عملیات کربلای ۱ ،مهران
یک بار به من گفت: «اگر قسمت شد و من شهید شدم، حتما این شعر را روی سنگ قبرم حک کنید»
ناراحت شدم و سر ایشان داد زدم که؛
«ای بابا این حرفها چیه که میزنی»؟
اما آقامهدی خیلی خونسرد و با صدای رسا شعرش را برایم خواند:
«در وادی محبت در بند زینبم من»
وقتی با آن صدای قشنگ شعر را خواند احساس کردم قلبم آرام شد دیگر چیزی نگفتم..
حالا هم همان شعر زیبا روی سنگ قبر آقامهدی حک شده و هر وقت میخوانمش دلم آرام میگیرد.
خاطره: همسر شهید
🔸شهید مهدی کروبی متولد مهر 1347 در محله قلهک تهران - و پس از پیروزی انقلاب برای حراست از انقلاب وارد کمیته شد و با آغاز جنگ تحمیلی در جبهههای غرب و کردستان حضوری فعال داشت و به عضویت در سپاه پاسداران درآمد.
🔹شهید کروبی بعد از مدتی به فرماندهی واحد پدافند لشکر 27 محمد رسول الله (ص) منصوب شد و نهایتا در 31 مرداد سال 1365 در عملیات کربلای 1 در منطقه قلاویزان مهران به فیض شهادت نائل شد.
🔹پیکر مطهر این شهید والا مقام در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) تهران آرام گرفته است.
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
دفاع مقدس
💠 «ای تاریخ نویس! بشکند قلمت اگر ننویسی اصحاب خمینی را چگونه کشتند.» ☝️ جمله ای تکان دهنده در بالا
شهید مهدی کروبی بر سر مزار همرزمان شهیدش
دوران دفاع مقدس