eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
2.8هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🕊💦✨اخلاق ناب شهدایی✨🕊💦 💠یک روز دیدم علی با محمدرضا دعوا می کند. محمدرضا، علی را تهدید کرد و گفت: اگر کوتاه نیایی به بابا می گویم در مدرسه چکار می کنی. من با شنیدن این حرف کمی ترسیدم، اما آن موقع به روی خود نیاوردم. آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و با اوضاعی که آن روزها داشت، حسابی هوایشان را داشتم. مدتی بعد محمد را کنار کشیدم و گفتم بابا، علیرضا در مدرسه چکار می کند؟ محمد گفت: بابا نمی دانی با پول توجیبی که بهش می دهی چه می کند؟ من ترسم بیشتر شد و حسابی مضطرب شدم، خوب بابا بگو با آن پول چه می کند؟ جواب داد: دفتر و مداد می خرد و می دهد به بچه هایی که خانواده شان فقیر هستند. 💠علی از همان روز اول، به ماهیت بنی صدر پی برده بود. می گفت: این آدم درستی نیست؛ وقتی مامور محافظت از کاخ نیاوران بودیم، بنی صدر برای بازدید به آنجا آمد. اوایل ریاست جمهوری اش بود. همان طور که کنار بنی صدر راه می رفتیم، بنی صدر به علی گفت: برادر! من قصد دارم گارد ریاست جمهوری تشکیل بدهم؛ به همین خاطر می خواهم شما را به فرماندهی این گارد منصوب کنم.  علی پوزخندی زد و گفت: جناب! ما سپاهی هستیم و کارمان هم عملیاتی است. ما از این کارها بلد نیستیم. 💠چند قدمی نرفت جلو که ما دیدیم خاکی بلند شد و هوا سیاه شد، بعد هم موحد از بین خاک و خاکستر آمد جلو، در حالی که دستش قطع شد و همین طور از عصب‌ها و استخوان‌هایش دارد خون می‌آید. ما هم کپ کرده بودیم. موحد که وضع ما را دید گفت: چه خبره؟ چی شده؟ بعد گفت: بند پوتین من را باز کن. باز کردم و گفت: ببندید بالا تر از زخم و هر چند دقیقه این را باز کنید که دست سیاه نشود. من و یکی از بچه ها این کار را کردیم ولی رنگ صورتش هر لحظه زردتر می‌شد. از آن طرف درگیری هم ادامه داشت، تقریباً حول و حوش ساعت ۱۱ صبح بود که نیروی کمکی رسید و «علی موحد» راضی شد خودش پیاده برود پایین حاج علی دستی را که از زیر آرنج قطع شده بود، با بند کفش بست و داخل جیبش گذاشت وقتی به بیمارستان رسید، با کمال خونسردی جلوی یکی از دکترها را گرفت و دست قطع شده اش را روی میز گذاشت و گفت: دکتر جون، این دست قلم شده مال منه؛ ببین اگه می تونی یه کاریش بکن. دکتر با دیدن دست داغون و متلاشی حاج علی یک دفعه پشت میز کارش از حال رفت. 🌷 @Dehghan_amiri20 🌷
دانش آموز نخبه، از یه خانواده انقلابی حسام تاجور دارنده تنها مدال طلای المپیاد دانش آموزی در ژاپن هست که چند روزی است در سکوت محض رسانه ای به کشور برگشته و دریغ از یک تقدیر خشک و خالی از طرف آقایان... به نقل از خانواده ایشان پ.ن: آقایان دولت، می‌دانیم مایه شرمساری شماست ولی جهت حفظ ظاهر هم که شده از این کودک نخبه تقدیر کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦✨سلام حضرت 💦✨ 🕊🌹الا که راز خدایی خدا کند که بیایی  امان ز درد جدایی خداکند که بیایی  اسیر روی تو هستم نظر به روی توبستم  بگو شما به کجایی خداکند که بیایی  نشسته ام سر راهت در انتظار نگاهت  دگر بس است جدایی خدا کند که بیایی🕊🌹   🌷 @Dehghan_amiri20 🌷
ختم جمعی قرآن کریم به نیابت از #شهیدمحمدرضادهقان جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج آقا امام زمان عج الله ✨جزء #یازده ✨صفحه: ۲۱۳ ✨سوره:یونس 🌷 @dehghan_amiri20🌷
🌸🌿 🌿🌸پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم: الله عزوجل می فرماید: بنی آدم مرا ناراحت می کند به روزگا. دشنام می دهد حال آنکه من روزگار هستم کارها در دست من است شب وروز را من به گردش در می آورم 🌷 @Dehghan_amiri20 🌷