34.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿 #امام_رضا_جانم 🌿
🌱 ڪمے طولانیہ ولے ارزشش رو داره👌
حتما ببینید حال دلتون رو خوب میڪنه😭
چهارشنبہ هاے امام رضایی🌿
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🔅 #هر_روز_با_قرآن 🔅
شرڪت در ختم قرآن براے فرج
صفحه:530
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
📝 #داستان_ڪوتاہ 📝
🔹شخصى نزد امام صادق رفت و گفت
من از لحظہ مرگ بسيار میترسم، چــہ ڪنــم؟
امام صادق علیهالسلام فرمودند: زيـارت عاشـورا را زيـاد بخوان. آن مرد گفت: چگونہ با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظہ در امان باشم؟ امام صادق علیهالسلام فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمىخوانيد؟
اَللّهُمَّارْزُقْنیشَفاعَهَالْحُسَیْنِیَوْمَالْوُرُودِ
یعنیخدايا شفـاعت حسينعلیـهالسلام را هنگام ورود بہ قبر روزى من ڪن.
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 #زیارت_مجازے 🎵
از شهیدان بطلب آنچہ تمنا دارے..
بہ خدا ڪارگشاے دل هر سوختہ اند..
زیارت قبول♥
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🥀 #خاطرات_شهدا 🥀
باور ڪردنے نیست ولے حقیقت دارد
📌خاطرهاے از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگرے، اولین اسیر ایرانے در جنگ تحمیلے بود و آخرین اسیرے ڪہ آزاد شد و مدتے بعد بہ فیض عظیم شهادت رسید!!!
🔸وقتے بازگشت از او پرسیدند: این همہ سال انفرادے را چگونہ گذراندے؟ او گفت: برنامہ ریزے ڪردہ بودم و هرروز یڪے از خاطرات گذشتهام را مرور میڪردم.
🔸سالها در سلولهاے انفرادے بود و با ڪسے ارتباط نداشت؛ قرآن ڪریم را ڪامل حفظ ڪردہ بود، زبان انگلیسے میدانست و براے ۲۶ سال نماز قضا خواندہ بود.
🔸حسین میگفت: از هیجدہ سال اسارتم دہ سالے ڪہ تو انفرادے بودم سالها با یڪ "مارمولڪ" همصحبت میشدم!
🔸بهترین عیدے ڪہ این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یڪ نصفہ لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود. سرباز عراقے نگهبان یڪ لیوان آب یخ میخورد میخواست باقے ماندہ آن را دور بریزد، نگاهش بہ من افتاد. دلش سوخت و آن را بہ من داد، من تا ساعتها از این مسئلہ خوشحال بودم.
🔸این را هم بگویم ڪہ من مدت ۱۲ سال (نہ ۱۲ روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یڪ برگ سبز و یڪ منظرہ بودم.
حسرت ۵ دقیقہ آفتاب را داشتم...
شهید حسین لشگرے
🥀 شادے روح شهدا صلوات 🥀
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🌻 #سلام_بر_ابراهیم 🌻 نماز اول وقت راوے : جمعے از دوستان شهید محور همہ فعاليت هايش نماز بود. اب
🌻 #سلام_بر_ابراهیم 🌻
برخورد با دزد
راوے : عباس هادے
نشستہ بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايے از داخل ڪوچہ آمد. ابراهيم سريع از پنجرہ نگاہ ڪرد. شخصے موتور شوهر خواهر او را برداشتہ و در حال فرار بود!
بگيرش... دزد... دزد! بعد هم سريع دويد دم در. يڪے از بچہ هاے محل لگدے بہ موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمين شد!
تڪہ آهنِ روے زمين دست دزد را بريد و خون جارے شد. چهرہ دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد مے كشيد ڪہ ابراهيم رسيد. موتور را برداشت و روشن ڪرد و گفت: سريع سوار شو! رفتند درمانگاہ، با همان موتور. دستش را پانسمان ڪردند. بعد با هم رفتند مسجد! بعد از نماز كنارش نشست؛ چرا دزدے مے كنے!؟ آخہ پول حرام كہ...
دزد گريہ مے كرد. بعد بہ حرف آمد: همہ اينها را مب دانم. بيكارم، زن وبچہ دارم، از شهرستان آمدہ ام. مجبور شدم.
ابراهيم فكرے كرد. رفت پيش يكے از نمازگزارها، با او صحبت كرد.
خوشحال برگشت و گفت: خدا را شكر، شغلے مناسب برايت فراهم شد.
از فردا برو سر كار. اين پول را هم بگير، از خدا هم بخواہ كمكت كند.
هميشہ بہ دنبال حلال باش. مال حرام زندگي را بہ آتش مے كشد. پول حلال كم هم باشد بركت دارد.
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂 #خندہ_حلال 😂
آخر دوربین مخفے 😂
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🌼 #نعم_الرفیق 🌼
بعداز شهادتش حسرت بہ دل ماندم ڪہ بہ خوابم بیاید. بلاخرہ آمد. نزدیڪ هاے صبح بود. خواب دیدم ڪہ پشت یڪ میز ایستادہ ام و شخصے پشت آن نشستہ و بہ امور دانشجویے رسیدگے مے ڪند. ڪارت دانشجویے ام را مے خواستم ڪہ ناگهان صدایے را شنیدم. بہ من گفت: براے من هم ڪارت میگیرے؟! رویم را برگرداندم و محمدرضا را دیدم. لباس سفیدے تنش بود و انگار قدش بلند تر شدہ بود. در خواب مے دانستم ڪہ شهید شدہ است. گفتم تو جان بخواہ و بغلش ڪردم. محڪم گرفتمش و شروع ڪردم بہ گریہ ڪردن و حرف زدن. پرسیدم ڪہ مرا شفاعت مے ڪنے؟! لبخندے زد و گفت: این حرف ها چیست، معلوم است. مطمئن باش!!
این بار محڪم تر بغلش ڪردم و گریہ هایم بیشتر شد.
نقل از دوست بزرگوار شهید
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🌟 #حدیث_روز 🌟
امام علے علیہ السلام:
وَلاَ تَڪُونَنَّ مِمَّنْ لاَ تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلاَّ إِذَا بَالَغْتَ فِي إِيلاَمِهِ، فَإِنَّ الْعَاقِلَ يَتَّعِظُ بِالاْدَابِ، وَالْبَهَائِمَ لاَ تَتَّعِظُ إِلاَّ بِالضَّرْبِ
از ڪسانى مباش ڪہ پند و اندرز بہ آنها سودى نمى بخشد مگر آن زمان ڪہ در ملامت او اصرار ورزى، چرا ڪہ عاقلان با اندرز و آداب پند مى گيرند ولى چهارپايان جز با زدن اندرز نمى گيرند
از نامہ 31 نهج البلاغہ
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 #حسین_جانم 💔
شب جمعہ است همہ زائر ارباب شویم
در ڪنار حرمش شمع صفت آب شویم
مادرے آمدہ در ڪرببلا با قد خم
باید از ذڪر قتلوڪ بُنے بے تاب شویم
شب جمعہ ست هوایت نڪنم مے میرم
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🔅 #هر_روز_با_قرآن 🔅
شرڪت در ختم قرآن براے فرج
صفحه:531
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊 #پندانہ 🕊
✍️ بیایید تہ دل هم را خالے نڪنیم
🔹بہ ڪسے ڪہ تازہ خانہ خریدہ بهجاے ترساندن از قسطهاے عقبماندهاے ڪہ ممڪن است برایش اتفاق بیفتد؛ تبریڪ بگوییم و آرزوے خانہ بزرگتر بڪنیم.
🔸بہ زنے ڪہ تازہ باردار شدہ بهجاے ترس از زایمان و دردسرهاے بزرگڪردن بچہ، قدمِ نو رسیدهاش را تبریڪ بگوییم.
🔹باور ڪنید قشنگتر است اگر بہ دوستمان ڪہ تازہ ازدواج ڪردہ بهجاے اینڪہ بگوییم همہ مثل هم هستند، برایش آرزوے خوشبختے ڪنیم.
🔸بیایید تہ دل هم را خالے نڪنیم و وقتے عزیزترین ڪسانمان خبرے را با شوق بہ ما میدهند، توے ذوقشان نزنیم.
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #نعم_الرفیق 🌼
زمانے ڪہ اعزام شدہ بود سوریہ ؛ مراقب چشماش بود
میخواست با چشمانش امام زمان(عج) رو ببینہ . . 🍃
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
💔 #حسین_جانم 💔
اينجوری تمومش كن دورت بگردم :)
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🌻 #سلام_بر_ابراهیم 🌻 برخورد با دزد راوے : عباس هادے نشستہ بوديم داخل اتاق. مهمان داشتيم. صدايے ا
🌻 #سلام_بر_ابراهیم 🌻
شروع جنگ 1️⃣
راوے : تقے مسگرها
صبح روز دوشنبہ سے و يكم شهريور 1359 بود. ابراهيم و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشے بودند.
سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يڪ ماشين تداركات ميرہ كردستان ما هم همراهش هستيم.
با تعجب پرسيد: خبريہ؟! گفتم: ممكنہ دوبارہ درگیرے بشہ. جواب داد: باشہ اگر شد من هم مييام.
ظهر همان روز با حملہ هواپيماهاے عراق جنگ شروع شد. همہ در خيابان بہ سمت آسمان نگاہ مے كردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشڪرے با يڪ جيپ آهو، پر از وسايل تدارڪاتے آمد. علے خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم.
موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگہ اثاث كشے نداشتيد؟!
گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونہ جديد و اومدم.
روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختے بسيار و عبور از چندين جادہ خاڪے رسيديم سرپل ذهاب.
هيچكس نمے توانست آنچہ را مے بيند باور كند. مردم دستہ دستہ از شهر فرار مے كردند.از داخل شهر صداے انفجار گلولہ هاے توپ و خمپارہ شنيدہ مے شد.
ماندہ بوديم چہ كنيم. در ورودے شهر از يڪ گردنہ رد شديم. از دور بچہ هاے سپاہ را ديديم كہ دست تكان مے دادند! گفتم: قاسم، بچہ ها اشارہ مے كنند كہ سريعتر بياييد!
يكدفعہ ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد.
از پشت تپہ تانكهاے عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليڪ مے كردند. چند گلولہ بہ اطراف ماشين اصابت كرد. ولے خدا را شكر بہ خير گذشت.
از گردنہ رد شديم. يكي از بچہ هاے سپاہ جلو آمد و گفت: شما كے هستيد!؟
من مرتب اشارہ مے كردم كہ نياييد، اما شما گاز مے داديد!
قاسم پرسيد: اينجا چہ خبرہ؟ فرماندہ كيہ؟!
آن رزمندہ هم جواب داد: آقاي بروجردے تو شهر پيش بچہ هاست. امروز صبح عراقے ها بيشتر شهر را گرفتہ بودند. اما با حملہ بچہ ها عقب رفتند.
حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يڪ جاے امن ماشين را پارڪ كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت نماز خواند!
ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چے بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشہ از خدا مے خواستم كہ وقتے با دشمنان اسلام و انقلاب مے جنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعہ از خدا خواستم كہ شهادت رو نصيبم كنہ! ديگہ تحمل دنيا رو ندارم!
ابراهيم خيلے دقيق بہ حرفهاے او گوش مے كرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردے، ايشان از قبل قاسم را مے شناخت. خيلي خوشحال شد.
بعد از كمے صحبت، جایے را بہ ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرماندہ ندارند. قاسم جان، برو ببين میتونے اونها رو بیارے تو شهر.
با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همہ مسلح و آمادہ، ولے خيلے ترسيدہ بودند. اصلاً آمادگے چنين حملہ اے را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع بہ صحبت كردند. طورے با آنها حرف زدند كہ خيلي از آنها غیرتے شدند.
آخر صحبتها هم گفتند: هر كے مَردہ و غيرت دارہ و نمے خواد دست اين بعثے ها بہ ناموسش برسہ با ما بياد.
سخنان آنها باعث شد كہ تقريباً همہ سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم بہ سنگربندے. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم.
قاسم هم منطقہ خوبے را پيدا كرد و نشان داد. توپها را بہ آنجا انتقال دادند و شروع بہ شليڪ ڪردند.
با شليڪ چند گلولہ توپ، تانكهاے عراقے عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچہ هاے ما خيلے روحيہ گرفتند.
غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانہ اے را بہ عنوان مقر انتخاب كرد كہ بہ سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد بہ من گفت: برو بہ ابراهيم بگو بيا دعاے توسل بخوانيم.
شب چهارشنبہ بود. من راہ افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشدہ بودم كہ يك گلولہ خمپارہ جلوے درب همان خانہ منفجر شد.
گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كہ صداے انفجار را شنيدہ بود سريع بہ طرف ما آمد.
وارد اتاق شديم. چیزے كہ مے ديديم باورمان نمے شد. يك تركش بہ اندازہ دانہ عدس از پنجرہ رد شدہ و بہ سينہ قاسم خوردہ بود. قاسم در حال نماز بہ آرزويش رسيد!
محمد بروجردے با شنيدن اين خبر خيلے ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاے توسل را خوانديم.
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈
☘️ @dehghan_amiri20 ☘️
┈•••••✾•••🌿🌸🌿•••✾•••••┈