eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.2هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
2.9هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ دردے اگر از شما رسد نیڪوست چہ تاول پاهایمان باشد چہ عرق پیشانیمان چہ بے جانے مان ... جان هاے عالمیان بہ فداے شما و جدتان ڪہ خدا ڪند همین روزها بیایيد ... ▪️بحرمة الحسین علیہ السلام ▫️اللہم عجل لولیڪ الفرج سلام بر مہدے صاحب الزمان عجل اللہ ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 💔 ‏عجایب هفتگانہ چیزے نیست در برابر عجایب ڪربلا. خودت زیر آفتاب بمانے تا دیگران در سایہ باشند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 🌟 امام على علیہ السلام: فرصت ‏ها چون ابر بہارى در مے گذرند. پس آن را در انجام دادن انواع خير غنيمت بدانيد؛ زيرا در غير اين صورت، پشيمانى بہ بار مے آيد ... غررالحكم حدیث 3598 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💎 #قصہ_ننہ_علے 💎 فصل دهم: آقاے معلم قسمت سوم علے مرتب نامہ مے فرستاد و من هم جوابش را مے دادم.
💎 💎 فصل یازدهم: روز وداع قسمت اول خواهرانم به‌همراہ شوهرهایشان براے عیادت بہ خانہ ما آمدند. قبلا با هم هماهنگ ڪردہ بودند علے را از اعزام مجدد بہ جبہہ منصرف ڪنند. رجب گوشہ اے نشستہ بود و بہ حرف‌هایشان گوش مے داد. گفتند: «علے جان! داداشت شہید شدہ، بابات دست‌تنہاست. مادرت هم بہش سخت مے گذرہ. هر چقدر جبہہ رفتے ڪافیہ. تو بہ تڪلیفت عمل ڪردے؛ خدا ان‌شاءاللہ ازت قبول ڪنہ. بمون پیش پدر و مادرت عصاے دستشون باش...» علے صبر ڪرد تا همہ حرف‌هایشان را زدند، بعد گفت: «من ڪوچیڪ بابامم هستم، ڪمڪش هم مے ڪنم. از زیر ڪار شونہ خالے نمے ڪنم، اما اوضاع جنگ الان خرابہ، نیرو ڪم داریم. من نمے تونم قول بدم و بگم جبہہ نمےرم؛ چون تڪلیف شرعے بر عہدہ منہ، قیامت باید جواب خدا و خون شہدا رو بدم. چرا روز عاشورا علی‌اڪبر امام حسین و حضرت قاسم رفتن میدون جنگ؟! مگہ حضرت زینب ناموس اهل‌بیت نبود؟! مگہ حضرت سڪینہ و رقیہ دختراے امام حسین نبودن؟! پس چرا با امام رفتن ڪربلا؟! نمے دونستن آخر این راہ چے در انتظارشونہ؟! همہ از سرنوشتشون باخبر بودن و با روے باز بہ استقبالش رفتن؛ چون تڪلیفشون بود. مثل حضرت قاسم ڪہ فرمود: مرگ براے من از عسل شیرین‌ترہ. چرا؟! چون بحث حفظ اسلام بود. وقتے پاے دین خدا در میون باشہ، امام معصوم هم جونش رو مے گیرہ ڪف دستش و میاد وسط معرڪہ، زن و بچہ اش رو هم میارہ! حالا شما بہ من مے گید ڪافیہ؟! دیگہ جبہہ نرم؟! یعنے امامم رو تنہا بذارم؟! چشمم رو روے فرمان ولی‌فقیہ ببندم؟! شرمندہ شما هستم! ممنون زحمت ڪشیدید و این‌همہ راہ اومدید منو ببینید. ان‌شاءاللہ قیامت جبران ڪنم. من نمے تونم بے غیرت باشم و خون ریختہ شدہ داداش امیر رو با خونہ نشستن پایمال ڪنم.» روایت زندگے زهرا همایونی: مادر شہیدان امیر و علے شاہ آبادے ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 🌼 با انگشت اشارہ ڪرد و گفت وقتے شہید شدم، مرا آن جا دفن ڪنید. نمے دانستم ڪہ آن لحظہ شنوندہ وصیت پسرم هستم...❤️‍🩹 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 🥀 ...یادم است یڪ بار براے چیدن سیب بہ روستاے خودمان در دماوند رفتیم. مادر ما یڪ چوب از باغ دایے آورد و مشغول چیدن سیب شد. ساعتے بعد دایے از راہ رسید. احمد جلو رفت و سلام ڪرد. بعد گفت: دایے راضے باش، ما یڪ چوب از داخل باع شما برداشتیم. دایے هم براے اینڪہ سربہ سر احمد بگذارد گفت: راضے نیستم! احمد اصرار مے ڪرد: دایے تورو خدا، دایے ببخشید و... اما دایے خیلے جدے مے گفت: راضے نیستم! آن روز اصرار هاے احمد و برخورد هاے دایے نشان داد ڪہ احمد در آن سن ڪم چقدر بہ حق النّاس اهمیت مے دهد. 📗ڪتاب عارفانہ راوی: خواهر شہید احمد علے نیّرے 🥀 شادے روح شہدا صلوات 🥀 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈ @dehghan_amiri20 ┈•••••✾•••❀🖤❀•••✾•••••┈