eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
2.8هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💎نشان افتخاری از بی نشانها ✨🍃مؤذن نزدیک اذان صبح بود،توی جلسه هر هرطرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید رفت نزدیک تپه،روبه قبله ایستاد وبا صدای بلنداذان گفت. هرچه گفتیم: «نگو! می زننت!» فایده ای نداشت. آخراب اذان بودکه تیر به گلویش خورد واورامجروح کرد. هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند وتسلیم شدند. فرمانده آن ها هم بود؛ درحین بازجویی گفت «آنهایی را که نمی خواستند تسلیم شوند. فرستادم عقب؛ پشت تپه هیچ کس نیست. پرسیدم چرا؟ گفت: «به ما گفته بودندشما مجوس وآتش پرستید وبرای حفظ اسلام باید به ایران حمله کنیم.باور کنید ماهم مثل شما شیعه هستیم؛وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند واهل نماز نیستند؛ درجنگیدن با شما تردید می کردیم. اما امروز صبح صدای بلند نام امیرالمومنین روآورد،با خودم گفتم داری با برادرای خودت می جنگی؛ نکنه مثل ماجرای کربلا...». دیگه گریه امان صحبت به او نداد دقایقی بعد ادامه داد: «برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم وبار گناهم روسنگین تر نکنم، حالا خواهش می کنم بگو مؤذن زنده است یا نه؟» گفتم: «آره زنده است» تمام هیجده اسیر عراقی آمدند ودست ابراهیم را بوسیدند. 📚سلام برابراهیم ص ۱۳۴_۱۳۷ 🌹 @Dehghan_amiri20 🌹
🌺اندیشه شهید... زمان قبل از انقلاب فساد بسیار علنی بود. بسیاری از هم سن و سال های ما گرفتار فساد جنسی بودند. یه بار گفت: فلان پهلوان قدیم از بس قدرت داشته که درخت رو از جا می کَنده! چون یکی از علت هاش این بوده که تا قبل از ازدواج دنبال شهوت نبود. خدای نکرده کاری نمیکرد که قدرت جنسی او از بین بره. ابراهیم میگفت: «وقتی انسان به دنبال فساد و شهوت بره دیگه نمیتونه بدن قوی داشته باشه». آدم باید وقتهای خالی خودش رو با کار یا ورزش پُر کنه و تا وقتی که زمان ازدواجش نرسیده،دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نره چون که آهسته آهسته خودش رو به نابودی میکشه. 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💠فاصله ای که با شهدا داریم.... 🌸🍃یه خورده یواش بریم حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرڪت بودیم. یڪباره سرعتش رو ڪم ڪرد! برگشتم عقب گفتم: "چی شد؟! مگه عجله نداشتی؟!" همین طور ڪه آرام راه می رفت به جلو اشاره ڪرد: "یه خرده یواش بریم تا از این آقا جلو نزنیم." ڪمی جلوتر از ما، یڪ نفر در حال حرڪت بود ڪه به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می ڪشید و آرام راه می رفت. گفت: "اگر ما تند از ڪنار او رد بشیم، دلش میسوزه ڪه نمیتونه مثل ما راه بره. یه ڪم آهسته بریم ڪه ناراحت نشه." راضی نشد دل یڪ معلول را برنجاند.... 🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
✨🍃دوست دارم مثل تو باشم..... نزدیک اذان صبح بود،توی جلسه هر هرطرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید رفت نزدیک تپه،روبه قبله ایستاد وبا صدای بلنداذان گفت. هرچه گفتیم: «نگو! می زننت!» فایده ای نداشت. آخراب اذان بودکه تیر به گلویش خورد واورامجروح کرد. هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند وتسلیم شدند. فرمانده آن ها هم بود؛ درحین بازجویی گفت «آنهایی را که نمی خواستند تسلیم شوند. فرستادم عقب؛ پشت تپه هیچ کس نیست. پرسیدم چرا؟ گفت: «به ما گفته بودندشما مجوس وآتش پرستید وبرای حفظ اسلام باید به ایران حمله کنیم.باور کنید ماهم مثل شما شیعه هستیم؛وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند واهل نماز نیستند؛ درجنگیدن با شما تردید می کردیم. اما امروز صبح صدای بلند نام امیرالمومنین روآورد،با خودم گفتم داری با برادرای خودت می جنگی؛ نکنه مثل ماجرای کربلا...». دیگه گریه امان صحبت به او نداد دقایقی بعد ادامه داد: «برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم وبار گناهم روسنگین تر نکنم، حالا خواهش می کنم بگو مؤذن زنده است یا نه؟» گفتم: «آره زنده است» تمام هیجده اسیر عراقی آمدند ودست ابراهیم را بوسیدند. ❤️ 🕊🥀 🌹🌿 @Dehghan_amiri20
🌼🍂بِسْمِ رَبِّ الْشَّهیدْ... 💞🍃قلب رئوف ابراهیم، بزرگترین نعمتی بود کہ خدا بہ این بنده اش داده بود. یک بار در دوران مجروحیت ،بہ دیدنش رفتم یکی از علما هم آن جا بود. ابراهیم از خاطرات جبهہ می گفت. 🍁یادم هست کہ گفت:در یکی از عملیات ها در نیمہ شب بہ سمت دشمن رفتم. از لابہ لاے بوتہ ها و درخت ها حسابی بہ دشمن نزدیک شدم. یک سربازعراقی روبرویم بود. یکباره در مقابلش ظاهرشدم. کس دیگرے نبود. دستم را مشت کردم و با خودم گفتم: بایک مشت👊 او را می کشم. 🍁اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره دلم برایش سوخت. روے دوشش بود و فکرنمی کرد این قدر بہ او نزدیک شده باشم. چهره اش این قد ر بودکہ دلم برایش سوخت. 🍁 او سربازے بود کہ بہ زور بہ جنگ ما آورده بودند. بہ جاے زدن، او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید می لرزید. دستش را گرفتم و با خود بہ عقب آوردم. بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا بہ عقب منتقل شود و خودم براے ادامہ عملیات جلو رفتم. 📚✨سلام بر ابراهیم (۲)، ص۲۳۱ 🧡🍂|• @dehghan_amiri20
🍃🌺دوست دارم مثل تو باشم.... 💦✨نیکوکار، حتی به حیوانات با ماشین از جبهه بر می گشت ماشین با سگی تصادف کرد و پای سگ شکست پیاده شد و به جراحتش رسیدگی کرد. بعد به یکی از اهالی مقداری پول داد تا از آن سگ مواظبت کند. باید اشاره کرد که هیچگاه سگ را نگهداری نمی‌کرد می‌دانست که این حیوان نجس است اما نیکوکار واقعی حتی برای حیوانات بود باید رسیدگی به حیوانات را از این یاد بگیریم. 🍂 ﷽ 🍂 " إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ ". " قطعاً "خداوند" با کسانی است که تقوا پیشه کردند. " 🍃 نحل_ ۱۲۸🍃 🕊🌸 💫 🍃🍂|• @dehghan_amiri20
🍃🌺دوست دارم مثل تو باشم..... همیشه با "قرآن کریم" هرجا که بود، همواره با "قرآن" انس داشت. میدانست قرآن برای انسان مومن، شفا و رحمت است. وقتی می دید رفقایش بیکار نشسته اند و ممکن است به غیبت و ... گرفتار شوند، چند جلد "قرآن" می آورد و باهم مشغول خواندن و دقت در معانی "قرآن" می شدند. همیشه در وسایل شخصی خودش یک جلد "قرآن" با ترجمه داشت. 🍂 ﷽ 🍂 " وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ۙ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا " " و ما از قرآن آنچه را برای مؤمنان مایه درمان ورحمت است، نازل می‌كنیم وستمكاران را جز خسارت نمی‌افزاید. " 💠 اسراء_ ۸۲ 🕊 🌷 💫 🍃🍂|• @dehghan_amiri20
🍃🌺دوست دارم مثل تو باشم.... در جلسه ای که برخی از فرماندهان حضور داشتند نقشه منطقه عملیاتی مرور شد یکی از فرماندهان طرح عملیات را شرح داد و بعد گفت: با این برنامه ریزی که کرده ام حتما پیروز می شویم . لبخندی به او زد و گفت بگو «اگر خدا بخواهد» شما تمام کارهایت را دقیق انجام بده اما یقین داشته باش که اگر خدا نخواهد به هیچ یک از اهداف عملیاتی نمی رسید. همیشه در کلام ابراهیم عبارت «ان شاء الله» شنیده می شد او معتقد بود که کارهای ما اگر خدا بخواهد به نتیجه می رسد. ✨وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْىْ‏ءٍ إِنِّى فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً (۲۳) درباره‏ هیچ چیز و هیچ کار، مگو که من آن را فردا انجام مى ‏دهم. ✨ إِلَّا أَن یَشَآءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیت َ وَ قُلْ عَسَى‏ أَن یَهْدِیَنِ رَبِّى لِأَقْرَبَ مِن ْ هَذَا رَشَدا (ً۲۴) مگر آنکه (بگویى:) اگر خدا بخواهد. و اگر فراموش کردى گفتن: ان شاءاللّه، همین که یادت آمد پروردگارت را یاد کن و بگو: امید است که پروردگارم مرا به راهى که نزدیک‏ تر است، راهنمایى کند. «سوره کهف» ✨ 🕊🥀 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
💠✨جناب رئیس بسبار تغییر کرد حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیون‌ها با قیافه‌ی زننده سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش ! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد می‌کنم شورای انقلاب». با اصرارِ رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارش‌ها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم». رفتیم درِ خانه‌اش و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانم‌ها گفت و از همسرش، از خونِ گفت و از اهداف . آن‌قدر زیبا حرف می‌زد که من هم متأثر شدم. ابراهیم همان‌جا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر، می‌شه افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رئیس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه می‌کنه». ✨ 🕊🥀 💦 🌸 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🍃🌺دوست دارم مثل تو باشم.... 💠یاری"خداوند" توی بیمارستان بود . خبرنگار آمد بالای سر و پرسید : شما عملیات اخیر را چطور دیدی ؟ گفت : ما هرچه دیدیم عنایت "خدا " بود . ما کاری نکردیم . ما فقط راهپیمایی کردیم و از "خدا " کمک خواستیم . دشمن ، چنان از عظمت رزمندگان ما ترسیده بود که پا به فرار گذاشت . ما این آیه را با تمام وجود لمس کردیم : 🍂 ﷽ 🍂 " اِن تَنصُرُوا اللَّه یَنصُرکُم و یُثَبِت اَقدامَکُم " " اگر ( دین ) "خدا" را یاری کنید ، "او" هم شما را یاری می کند و گامهایتان را استوار میکند ." 📚سوره محمد،آیه۷ 💟🍃|• @Dehghan_amiri20