eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3هزار ویدیو
97 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
💜💫بِسْمِ رَبِّ الْشًّهیدْ‌... 📝🍃خـاطـراتِ شہـید... یک روز که من و کمیل رفتیم بیرون، بهم گفت: مےخوام یه چیزے بهت بگم؛ زمانے که مجرد بودم خواب دیدم که آقایے اومده به خوابم با محاسنِ سفیدِ بلند؛ بهم گفت که سالِ ۸۹ و ۹۰ دوتا اتفاقِ خوب توے زندگیت میوفته که باعثِ عاقبت‌بخیریت میشه.. یکے ازدواجه و یکے دیگه رو‌ هرچے فکر مےکرد یادش نمیومد.. این خواب رو به چندتا از دوستانش هم گفته بود. ما ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ باهم ازدواج کردیم و ایشان در سحرگاهِ ۱۳ شهریور سال ۱۳۹۰ در کردستان منطقهٔ سردشت در ارتفاعاتِ جاسوسانِ بچه‌هاے یگانِ صابرین با گروهکِ منافق پژاک درگیر مےشوند. همرزم و دوستِ کمیل، تیر مےخورد. وقتے کمیل براے کمک و عقب‌کشیدنِ دوستش مےرود، خمپاره‌اے در کنارِ این دو اصابت مےکند و هردوے آن‌ها آسمانے مےشوند. این دو شهید با هم عقدِ اُخُوَّت بسته بودند که در صورتِ شهادت یکے از آن‌ها دیگرے شفاعت کند که هردو شهید شدند و شفیعِ هم... 🌷🕊 📿🌱 🌸🍁 💚🍂|• @dehghan_amiri20
💜💫بِسْمِ رَبِّ الْشَّهیدْ... 📝🍃شهید محمد قبل از آخرین اعزام وقتے به مرخصے آمده بود به ما گفت: مےخواهم شما را به مشهد ببرم. ما را به زیارتِ امام‌رضا(ع) برد. یکبار وقتے از حرم بیرون آمدیم، نگاهش کردم، همهٔ محاسنش از شدت گریه و زارے خیس شده بود. به محمد گفتم: من را آوردے زیارت یا آمده‌اے کارِ خودت را پیش امام‌رضا(ع) را بیندازے؟!؟ گفت: شرمنده‌ام.. جبران مےکنم... انگار وعدهٔ شهادت را از امام‌رضا(ع) گرفته بود. به محمد نگاهے کردم و گفتم: محمدجان کارِ خودت را کردے دیگر. در نهایت هم در ۸\۸\۱۳۹۵ با اصابتِ گلوله به پیشانےاش به آرزویش رسید و نذرش را با ریختنِ خونش در راهِ اسلام و یارے دینِ پیامبر‌اکرم(ص) اَدا کرد. 🌤ولادت: ۲۰\۹\۱۳۵۷ 🌸محلِ تولد: اندیمشک 🥀شهادت: ۸\۸\۱۳۹۵ 🍂محل شهادت: حلب، سوریه 🕊 شہدا_را_یادکنیم_باذکرِ_صلوات📿 🥀 💚🍂|• @dehghan_amiri20
💜💫بِسْمِ رَبِّ الْشَّهیدْ... 📝🍃جلسهٔ اولے که اومدن خونمون خاستگارے بهم گفت: تنها نیومدم، مادرم حضرت‌زهرا(س) همرام اومدن! من از کل اون جلسه فقط همین یه جملشو یادمه؛ وقتے رفتن، من فقط گریه مےکردم! مادرم نگرانم بود و مُدام مےپرسید: مگه چے بهت گفت که اینجورے گریه مےکنے؟!؟ گفتم: یادم نیست چے گفت...! فقط یادمه که گفت: با مادرش حضرت‌زهرا(س) اومده خواستگارے!.. جوابم مثبتِ، تا اینو گفتم؛ خانوادمم زدن زیرِ گریه... من اون شب واقعا حضورِ حضرت‌زهرا(س) رو حس مےکردم، مُدام ذکرِ بےبے رو لباش بود.. مداح نبود ولے همیشه وسطِ هیئت روضهٔ حضرت‌زهرا(س) مےخوند.. ارادت قلبے سیّد به حضرت باعث شد تا سرانجام مثل مادرِ پهلو‌شکسته‌اش با اصابتِ ترکش به پهلو به شهادت برسد...💔 🕊 شہدا_را_یادکنیم_باذکرِ_صلوات📿 🥀 💚🍂|• @dehghan_amiri20
💜💫بِسْمِ رَبِّ الْشَّهیدْ... 📝🍃شهید مرتضے خیلے دوست داشتن با دوستانِ قدیمے و هیئتے‌اش رفت و آمد داشته باشیم. و به همین خاطر معمولا مهمانے دوره‌اے داشتیم.. و زمانے که نوبتِ منزلِ ما مےشد ایشون تأکید داشتند که همه‌چیز ساده و به‌دور از تشریفات باشد. تا همه احساسِ راحتے و صمیمیت بکنند.. هیچوقت اجازه نمےدادند که دو نوع غذا تدارک ببینم.. صمیمیت شهید مرتضے و دوستانش به حدے بود که یادم می‌آید در ماهِ مبارکِ رمضان یکے از دوستانِ صمیمے‌اش قصد داشت ضیافتِ افطارے داشته باشد و چون ما در سفرِ مشهد بودیم منتظر شدند تا برگردیم و بعد از این مهمانے برگزار شد. دوستانِ شهید مرتضے خیلے به ایشان ارادت ویژه‌اے داشتند و همدیگر را برادر خطاب مےکردند و این دوستے حتے بعد از شهادتِ ایشان دستخوش تغییر نشد...💔 🌷🕊 📿 🌸 💚🍂|• @dehghan_amiri20
💜💫بِسْمِ رَبِّ الْشَّهیدْ... (مدافع حرمے که براے رفتن به سوریه گریه کرد و به التماس افتاد...)💔 📝🍃من به صورتش نگاه نمےکردم چون خیلے دوستش داشتم و اگر نگاه مےکردم دلم به حالش مےسوخت..😔 گفتم حالا بمون اگه نرے بهتره.. دیدم گریه و به التماس افتاد..😭 من هم گریه‌ام گرفت. آخرش نتونستم مقاومت کنم. گفتم: باشه ایراد نداره... حتے به شوخے هم گفتم: نرے شهید بشے!😅 خنده‌اش گرفت..😂گفت: نه الان زوده، من مےخوام ۳۰-۴۰ سال خدمت کنم و بعد شهید بشم..🕊 با این حرف‌هاش مےخواست من را آرام کند.. گفت: هیچ خطرے نیست، نگران نباش..😊 اما من مےدانستم که آقاسجاد ماندنے نیست..😔 پدر: من هم بخاطرِ خانومش گفته بودم بمونه، دو روز بعد بره ولے توے وصیت‌نامه‌اش جمله‌ے تکان دهنده‌اے نوشته بود... (✍نوشته بود: اگر مےماندم و بچه‌ام به دنیا مے‌آمد، احتمال داشت دوست‌داشتنِ او مانعِ رفتنم شود..🍂) مےتونست بمونه و بعد از تولدِ فرزندش بره ولے گفته بود: من صداے کودکانِ شیعه در سوریه را مےشنوم و باید برم...🍃 🌷🕊 📿 🌸 💚🍂|• @dehghan_amiri20
💜🎈بِسْمِ رَبِّ الْشَّهیدْ... 📝🍃هروقت حمید‌آقا از هیئت برمےگشت من و مادرش مےگفتیم کمتر سینه بزن...😬 سینه‌ات درد مےگیره.. ولے به مامانش لبخند مےزد و مےگفت😊 آخه مامان سینه‌‌زنے خیلے خوبه.. بعد که مےرفتیم منزل به من مےگفتن شما نگو سینه نزن!!! من بهت قول میدم این سینه که براے اباعبدالله سینه زده روے آتیش جهنم نمیره..😌 . . بعد از شهادت وقتے رفتم معراج شهدا..🕊 تعجب کردم.. آقاحمید دست‌ها و پاهاش و شکمش و سمت چپ صورتش پر بود از ترکش‌هاے ریز و درشت که باعث شده بود به شهادت برسه مثل حضرت‌عباس(ع)..😭 ولے تنها جایے که سالم بود سینه‌اش بود! وقتے دیدم یاد حرفش افتادم.. دستم رو روے سینه‌اش گذاشتم ببینم قلبش میزنه.. ولے...😔 قفسهٔ سینه‌اش سالم بود درحالے که کل بدنش دچار جراحت‌هاے شدید بود... اربا اربا...💔 🌷🕊 📿 🌸 📸🍂|• @dehghan_amiri20
💜🎈بِسْمِ رَبِّ الْشَّهیدْ... 📝🍃همسرم‌ براے من تعریف کرده بود در زمانِ مجردے با دوستانش به قم رفته و در محضرِ آیت‌الله بهجت حاضر شده بودند. آیت‌الله بهجت در نگاهِ اول به او لبخند زده و گفته بود: پسرم تو از طرفِ خدا برگزیده شده‌اے و به مقامِ رفیعِ شهادت مے‌رسے..🕊 . 🎉در دوران عقد به مناسبت میلادِ امام‌زمان(عج) به قم و جمکران رفتیم.. بعد از زیارتِ حرم‌مطهر🕌 به دیدارِ آیت‌الله بهجت رفته و سلامے عرض کردیم.. آیت‌الله بهجت به فرهاد گفت: باید اسمت را عوض کرده و به عبدالصالح یا عبدالمهدے تغییر نام دهے.. فرهاد هم اسم عبدالمهدے را انتخاب کرد..😌 جالب است بدانید شهادت عبدالمهدے مصادف با تاج‌گذارے امام‌زمان(عج) بود... 💿✨(برگرفته از نرم‌افزارِ شهید عبدالمهدے کاظمے) 🌹🕊 📿 🌸 📸🍃|• @dehghan_amiri20