🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💠فرماندهی از آ ن توست یا حسین
🌸🍃فـرمانده لشگر بـود ....!
گونی بزرگی گذاشته بود روے دوشش و توے سنگر ها جیره پخش مے کرد.
بچه ها هم بـا او شـوخے مے کردند
_اخوے دیـر اومدیاا
_بـرادر میخواے بکشیمون از گشنگے؟!
_عزیزجـان ، حالا اول میرے سنگـر فرماندهے بـراے خودشیرینے؟!
گونے بزرگ بود و سر آن بنده خدا هم پایین ،کارش که تمام شد گونے را روے زمین گذاشت و همه شاختنش او کسي نبود جـز محمود کاوه فـرمانده لشکـر .
#شهـیدمحمـودکـاوه
🌸 @Dehghan_amiri20🌸
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💎نشان افتخاری از بی نشانها
💦توسل
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همـان جا، گفتــم: «دیشب تیـربارچی دشـمن مسلسـلش را روی همین نقطه قفل کرده بود، هیچ کس نتونست از اینجا رد بشه». گفت: «بریم جلـوتر ببینیم چه کاری میتونیم انجام بدیم». رفتـیم تا نزدیک
سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خـوب نگاه کرد. آهسته گفتم: «اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط». جور خاصی پرسید: «دیگه چه کاری باید بکنیم!؟» گفتم: «چیز دیگهای به ذهنم نمیرسه». گفت: «یک کار دیگه هم باید انجام داد». گفتم: «چه کاری؟» با حال عجیبی جواب داد: «توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمیرسیم».
#شهیدمحمودکاوه
سـاکنـان ملــک اعــــظم، ص ۸۸
🌹 @Dehghan_amiri20 🌹
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🏴✨🕊
✨🕊
🕊
💦 می خواهم دورکعت نماز بخوانم
بعد از نماز وقتی علت نماز خوندش را پرسیدم…
گفت: این دورکعت نماز را من به دوعلت خواندم ؛ یکی برای پیروزی برادرانی که به جلو رفته اند ، ودیگر اینکه اگرخدامرالایق بداند همچون مولایم امام حسین (علیه السلام) که آخرین نمازش را در میدان نبرد در روز عاشورا بجای آورد ، این آخرین نمازم باشد...
همانطور هم شد...
#شهیدمحمودکاوه
🌹 @Dehghan_amiri20 🌹
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🌸🍃ظرافتهای اخلاقی شهدا
فرمانده مون بود،اما برای گرفتن غذامثلِ بقیه ی رزمنده ها توی صف می ایستاد.سرِصف غذا هم نفرات جلویی به احترامش کنار می رفتند،می خواستنداوزودتر غذاش رو بگیره،محمود هم عصبانی میشد،ول می کرد می رفت.
وقتی نوبت بهش می رسید آشپزها غذای بهتر براش می ریختند،اوهم متوجه میشدوغذاش رو می داد به پشت سری خودش....
#شهیدمحمودکاوه
#فرماندهی_ازآن_توست_یاحسین
🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💠✨
💠✨سرباز امام زمان.....
بچه ها را جمع كردن توي ميدان صبحگاه پادگان؛ قرار بود آيت ا... موسوي اردبيلي برايمان سخنراني كنند.
لابلاي صحبت هايشان گفتند: امام فرمودند، من به پاسدارها خيلي علاقه دارم، چرا كه پاسدارها سربازان امام زمان (عج) هستند.
كنار محمود ايستاده بودم و سخنراني را گوش مي دادم.
وقتي آيت ا... اردبيلي اين حرف را گفتند، يك دفعه ديدم #محمودرنگش_عوض شد؛ بي حال و ناراحت يك جا نشست مثل كسي كه درد شديدي داشته باشد.
زير لب مي گفت:"لا اله الا الله" تا آخر سخنراني همين اوضاع و احوال را داشت. تا آن موقع اين جوري نديده بودمش.
از آن روز به بعد هر وقت كلاس مي رفت، اول از همه كلام امام را مي گفت، بعد درسش را شروع مي كرد. مي گفت: اگر شما كاري كنيد كه خلاف اسلام باشد، ديگه پاسدار نيستيد، ما بايد اون چيزي باشيم كه امام مي خواد.
#شهیدمحمودکاوه
#ظرافتهاےروحےشهدا...
🌷 @Dehghan_amiri20 🌷
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🏴💫اخلاق ناب فرماندهی💫🏴
💠گفتم: اصلا چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم، پاشیم بریم بخوابیم. با وجود این که او هم مثل من تا نیمه شب کار می کرد و خسته بود، گفت: نه، اول اینا رو تموم می کنیم بعد می ریم می خوابیم؛ هر چی باشه ما هم باید اندازه خودمون به بابا کمک کنیم.
یادم هست محمود مدام یادآوری می کرد: نکنه از این پسته ها بخوری! اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی سخته.اگر پسته ای از زیر چکش در می رفت و این طرف و آن طرف می افتاد، تا پیداش نمی کرد و نمی ریخت روی بقیه پسته ها، خاطرش جمع نمی شد.موقع حساب کتاب که می شد، صاحب پسته ها پول کمتری به ما می داد؛ محمود هم مثل من دل خوشی از او نداشت ولی هر بار، ازش رضایت می گرفت و می گفت: آقا راضی باشین اگه کم و زیادی شده.
💠یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم. اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر کاوه. کم مانده بود سکته کنم؛ سر محمود شکسته بود و داشت خون می آمد. با خودم گفتم: الان است که یک برخورد ناجوری با من بکند. چون خودم را بی تقصیر می دانستم، آماده شدم که اگر حرفی ،چیزی گفت، جوابش را بدهم.
کاملاً خلاف انتظارم عمل کرد؛ یک دستمال از تو جیبش در آورد، گذاشت رو زخم سرشو بعد از سالن رفت بیرون. این برخورد از صد تا توگوشی برایم سخت تر بود. دنبالش دویدم. در حالی که دلم می سوخت، با ناراحتی گفتم: آخه یه حرفی بزن، چیزی بگو، همانطور که می خندید گفت: مگه چی شده؟ گفتم: من زدم سرت رو شکستم، تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که خون ها را پاک می کرد، گفت: این جا کردستانه، از این خون ها باید ریخته بشه، این که چیزی نیست. چنان مرا شیفته خودش کرد که بعدها اگر می گفت: بمیر، می مردم.
💠در صف غذا بودیم. یکی از ارتشیها مدام شکایت میکرد که فرماندهان سپاه جای گرم و نرم دارند و برایشان شیشلیک و کباب میبرند، آنوقت ما برای ذرهای غذا باید در صف بایستیم و همین طور بد و بیراه میگفت. ما هم تحمل میکردیم. عاقبت زدم روی شانهاش و به آن برادر ارتشی گفتم اخوی اون آقایی که چند نفر عقبتر در صف ایستاده و یقلوی دستشه رو میبینی؟ گفت: «آره میبینم، که چی؟» گفتم او محمود کاوه فرمانده تیپ است. بغض گلویش را گرفت وگریه امانش نداد و این آقا محمود بود که دست بر سر و روی او میکشید و صورتش را میبوسید.
#شهیدمحمودکاوه
#سالروزشهادت
#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا
#فاصله_ای_که_باشهداداریم
⚫️ @Dehghan_amiri20 ⚫️
📿💐توسل
در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.
محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه".
گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم".
رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی.
محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط".
جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!".
گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه".
گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد".
گفتم:" چه کاری؟"
با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم".
#ظرافتهاےروحےشهدا 🌷
#شهیدمحمودکاوه🕊
💌🎋 @Dehghan_amiri20
❁برای👈 شهیدشدن
قبل ازهرچیزبایدشهیدانه 👉زندگی کرد❁
💠✨«شنیدم از منطقه آمده برای دیدنش رفتم تهران. گفتند زخمی شده و در بیمارستان بستری است. وقتی رفتم بیمارستان، کنار تختش نشستم و سیر نگاهش کردم. چند روزی همان جا پیشش ماندم تا اینکه آقای خرمی از همکارها و نیروهای محمود آمد آنجا. وقتی می خواست برگردد مشهد، به او گفتم: «خواستی برگردی، مرا هم با خودت ببر.» قرار بود چند نفر از برادرهای پاسدار را هم با خودش ببرد. نگاهم به نگاه محمود افتاد. دیدم همین طور که روی تخت خوابیده، با چشمانش دارد علامت می دهد؛ مثل اینکه من حرف بدی زده باشم و او می خواست چیزی بگوید، فهمیدم که دوست ندارد من با ماشین سپاه بروم. چند دقیقه بعد، خرمی گفت: «برویم حاج خانم.» محمود زُل زده بود در چشم های من تا ببیند من چه جوابی می دهم. گفتم: «شما بروید، من فعلاً هستم.» وقتی رفتند، دیدم محمود دارد می خندد. خوش حال شد که من با ماشین بیت المال نرفتم».
🕊#شهیدمحمودکاوه🌸
✨#فاصله_ای_که_باشهداداریم 🥀
🍀#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 💫
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
❁برای👈 شهیدشدن
قبل ازهرچیزبایدشهیدانه 👉زندگی کرد❁
✨❄️شنیدم از منطقه آمده برای دیدنش رفتم تهران. گفتند زخمی شده و در بیمارستان بستری است. وقتی رفتم بیمارستان، کنار تختش نشستم و سیر نگاهش کردم. چند روزی همان جا پیشش ماندم تا اینکه آقای خرمی از همکارها و نیروهای محمود آمد آنجا. وقتی می خواست برگردد مشهد، به او گفتم: «خواستی برگردی، مرا هم با خودت ببر.» قرار بود چند نفر از برادرهای پاسدار را هم با خودش ببرد. نگاهم به نگاه محمود افتاد. دیدم همین طور که روی تخت خوابیده، با چشمانش دارد علامت می دهد؛ مثل اینکه من حرف بدی زده باشم و او می خواست چیزی بگوید، فهمیدم که دوست ندارد من با ماشین سپاه بروم. چند دقیقه بعد، خرمی گفت: «برویم حاج خانم.» محمود زُل زده بود در چشم های من تا ببیند من چه جوابی می دهم. گفتم: «شما بروید، من فعلاً هستم.» وقتی رفتند، دیدم محمود دارد می خندد. خوش حال شد که من با ماشین بیت المال نرفتم».
🕊#شهیدمحمودکاوه🥀
🌿#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا🌺
✨#فاصله_اےکه_باشهدا_داریم🌸
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
"#محمود موقع انقلاب شاگرد ما بود،ولی حالا استاد ما شد."
(امام خامنه ای(مدظله)
🔸#مسابقه_سردار_آفتاب☀️
*شماره۶*
📚مطالب مربوط به سیره
مالک اشترسپاه اسلام
🌷#شهیدمحمودکاوه🌷
🔵بارگذاری مطالب مربوط به مسابقه:
از چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
🔴تاریخ برگزاری مسابقه:
دوشنبه اول خردادماه ۱۴۰۲
همزمان با سالروز تولد
🔻جهت شرکت درمسابقه
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3522756631C7aeb78f9ac