#حکایت
شیر و رفیقاش خوش میگذروندن یه دفه شیر ساعتشو نگاه میکنه
میگه : ای وای ساعت ۱۱شد باید برم زنم خونه منتظره..
گاو پوزخندی میزنه میگه: زن ذلیلو نیگا !!
ادعاتم میشه که سلطان جنگلی ؟!!!
شیر لبخند تلخی میزنه میگه: توی خونه یه شیر منتظرمه، نه یه گاو !!!
🌱🌺🍃🌺🍃🌺🌱
@DehkadeSarm1 🌼🍃☺️☺️
هدایت شده از مسجد ۱۴ معصوم روستای صرم
#حکایت
💎 روزی در نماز جماعت موبایل یک نفر زنگ خورد
زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود
بعد از نماز همه او را سرزنش کردند
و او دیگر به نماز نرفت.
.
همان مرد به کافه ای رفت
و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست.
مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره،
فدای سرت...
و او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد.
.
حکایت ماست:
جای خدا مجازات می کنیم جای خدا می بخشیم...