eitaa logo
دهڪده ‌مثبت
2.3هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
13 فایل
یه دهڪده مثبت، تا توے اون یه زندگی آروم‌ و بدور از افڪار منفی رو تجربه ڪنی♥️ پیشنهادات وارسالی‌هاے زیباتون رو اینجا می‌خونم🌱 @Goolnarjes313 https://harfeto.timefriend.net/16851976543119 لطفامعرفی‌مون کن @Dehkade_mosbat
مشاهده در ایتا
دانلود
✍هَلابیکُم بزُوار ابوسجاد کوله‌پشتی را برای صدمین بار چک می‌کنم تا چیزی از قلم نیفتد. صدای زنگ گوشی‌ام که به تازگی عوض کرده‌ام توی خانه می‌پیچد: یعنی به تو رسیدن یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینت عشق یعنی تموم سال و همیشه بی قرارم برای اربعینت اسم حسین را که می‌بینم با سرعت انگشتم را روی صفحه می‌کشم: جانم حسین خوبی پسرم تُن صدای حسین مثل همیشه نیست لرزش صدا و بی‌قرار‌بودنش آشوب به دلم می‌اندازد: مااااماان یه‌یه چیز می‌گم قول بده هوووول نشی یه کوچولو تصادف کردم، حالم خوبه... گوشی از دستم روی مُبل رها می‌شود. صادق کمی آن‌طرف‌تر رنگ‌پریده‌ام را می‌بیند و بدو به طرفم می‌آید: چی شده نرگس؟ کی زنگ زد؟ گوشی را برمی‌دارد: حسین تویی؟ چی‌شده؟ خب الان کجایی؟ الان میام پیشت... نفهمیدم کِی بیهوش شدم که با پاشیدن آب به روی صورتم، چشم باز کردم. اشک از گوشه چشمم به روی گونه‌هام سرازیر شد: صادق! پسرم... _ نرگس‌جان، نگران نباش! بهم گفت چیزیش نشده، الان می‌ریم بیمارستان تا خیالت راحت شه! حسین روی تخت اورژانس با سر باندپیچی شده دراز کشیده است. با دیدن من و بابایش، اشک توی چشمانش جمع می‌شود. یک هفته مانده به اربعین برنامه سفر بهم می‌خورد، اصلا فکرش را هم نمی‌کردم امسال هم اسمم جزو لیست زائرین اربعین نباشد. صدای مردم عراق توی گوشم می‌پیچد: هَلابیکُم بزُوار ابوسجاد عکس زن عراقی با چادر عربی و صورت آفتاب‌سوخته و خندان پیش چشمانم جان می‌گیرد. دم در ایستاده و خوش‌آمدگویی می‌کند: اهلا‌وسهلا دختر سه ساله موفرفری و چشم سیاه عراقی، که دستمال کاغذی را دو دستی گرفته و به من تعارف می‌کند را به ذهن می‌آورم. عمودهای آخر را از خاطر می‌گذرانم چیزی به آخرین قدم‌هایم نمانده: من ایرانم و تو عراقی، چه فراقی چه فراقی... ریحانه دستمال کاغذی را به طرفم می‌گیرد: مامان تورو خدا گریه نکن! بغلش می‌کنم و موهای سرش را می‌بوسم. با خود زمزمه می‌کنم: چه کردی دوباره اسمت جزو جاماندگان نوشته شد! صدای مداح به گوشم می‌رسد روضه عباس می‌خواند. آه می‌کشم و با خود می‌خوانم: بر علمدارت بگو من از قلم افتاده‌ام تا بداند حضرت سقا خیالاتی شدم یک دل و یک حسرت و یک کربلا یک اربعین در میان روضه‌ات حالا خیالاتی شدم ____________________ @Dehkade_mosbat