✍️من و واجب فراموش شده
#قسمت_هشتم
🌺هوای دل انگیز بهار ، انگیزهای شد که بچه ها را با خودم به پارک ببرم. روی نیمکت نشستم و با شوق به ذوق کودکانه و بازی آنها لبخند می زدم. در همین هنگام یک دختر جوانی را دیدم که از جلوی ما عبور کرد. مانتوی خیلی کوتاهی داشت که همراه با ساپورت، برآمدگی های بدنش را ، بجای پوشیدن، نمایان می کرد. در مقابل نگاه مردها راه می رفت و عرق شرم به پیشانی من می نشاند. بلند شدم و به نزدیکش رفتم و گفتم: «دختر گلم، لباستون اصلا مناسب بیرون و مکان عمومی نیست.» یک نگاهی به من انداخت و گفت:« چه اشکالی داره می خواهم پیاده روی کنم». با لبخندی جواب دادم:« من هم مخالفِ ورزش کردن شما نیستم ولی یک مانتوی بلندتری بپوشید که اندامتون نمایان نباشه».
🌸با بی اعتنایی به راهش ادامه داد و من هم به کنار بچه ها برگشتم. مدتی نگذشته بود که دوباره آن دختر از مقابل ما گذشت. انگار پارک را دور میزد. نمی توانستم بی خیالِ این مانور دخترخانم در منظر نگاه حریصانهی پسرهای جوانِ پارک باشم. بنابراین دوباره به او نزدیک شدم و پرسیدم:« دختر گلم، خانهی شما به پارک نزدیک است؟». جواب داد:« بله برای چی می پرسید؟» گفتم:« لطفا بروید خانه و مانتوی مناسبی بپوشید».
🌼لبخندی از حرص به لب نشاند، گویا از این سمج بودن من، کلافه شده بود. بلافاصله کوله پشتی خود را از روی شانه برداشت، زیپش را باز کرد و چادر سیاهی را درآورد و در مقابل چشمهای گشاد شدهی من از تعجب ، آن را پوشید و گفت:« الان دیگه خوبه؟ مشکلی نیست؟» من هم که هنوز در شوک این حرکت او بودم فقط با دهان نیمه بازم او را نگاه کردم و او هم با تکان دادن سرش، دوباره به راهش ادامه داد.
🍀در این فکر بودم که چرا بعضی ها به این راحتی حجاب برتر چادر را کنار میگذارند یک روز به بهانهی مسافرت، و چروک نشدن، آن را تا می زنند و بدون پوشیدن چادر، سوار اتومبیلِ خود می شوند و روز دیگر به بهانهی پذیرایی در مراسم ها و یا مثل این دختر جوان، به بهانهی ورزش کردن و هزار و یک بهانهی دیگر....
دعا کردم که احترام این یادگارِ حضرت زهرا سلام الله علیها حفظ شود و همهی کسانی که چادر می پوشند، به خود افتخار کنند و قدر آن را بدانند.
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
#واجب_فراموش_شده
#به_قلم_عطش
🤔 برای زندگی بهتر دیگر انتخاب نکنید...
🏢در مجتمع خود
اگر مدیر ساختمانی انتخاب کردید که درست مدیریت نکرد👈 دیگر مدیر ساختمان انتخاب نکنید.
🏫در دانشگاه
اگر برای درسی استاد انتخاب کردید که خوب تدریس نکرد در ترم جدید 👈دیگر استاد انتخاب نکنید.
💑در زندگی
اگر همسر خوبی برای ازدواج انتخاب نکردید و طلاق گرفتید 👈دیگر ازدواج نکنید.
🥩در خرید ها
اگر گوشت خریدید ولی گوشت بی کیفیتی انتخاب کردید 👈دیگر گوشت نخرید.
👆آیا این پیشنهاد ها منطقی است⁉️
💠شما در زندگی تان هزاران انتخاب غلط می کنید ولی
🔻در جبران انتخاب های غلط
🔻به جای انتخاب نکردن
🔻به سراغ انتخاب های صحیح ودقیق می روید.
ولی آیا؟
🏳️در کشور
اگر رئیس جمهور خوبی نداشتید👈دیگر رئیس جمهور انتخاب نمی کنید⁉️
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#انتخاب_اصلح
🔸🔸🔸🔸🔸🔸
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_بیست_و_شش
🔹دستگاه جوش، در حیاط و عباس در اتاق، افتاده بود. تا قبل از اینکه محمد آقا برای بردن دستگاه جوش بیاید، ضحی یک فلاکس کامل چایی شیرین به خورد عباس داد و نگذاشت از جا بلند شود. بعد از قرقره شربت دیفن هیدرامین، آن را دم دستش گذاشت تا عباس قبل از خواب هم قرقره کند. عباس نگران ساعت و دستگاه جوش بود. سعی کرد با قربان صدقه و اطمینان از حال خوبش، ضحی را راضی کند به بیمارش اجازه برخواستن بدهد. ضحی هم شوخی و جدی، تا سه ربع ساعت مقاومت کرد. تب که کمی پایین تر آمد، یک ربع به او فرصت کار با دستگاه را داد. عباس تجدید وضو کرد. سه راهی تلویزیون را در آورد. دستگاه جوش را داخل سه راهی زد و مشغول جوش دادن سوراخ کوچک روی مخزن شد.
🔸ضحی از داخل خانه، عباس را نگاه می کرد. دود غلیظی بلند شده بود. ذره های رنگی که اطراف عباس به زمین می پاشید، آنقدر جالب و زیبا بود که می خواست همان جا بایستد و خیره ذرات نور شود. به خود نهیب زد که یک ربع وقت مرور قرآن است. سراغ قرآن رفت. دفترچه آیات را در آورد و صفحات مرور را شمرد. تقریبا هفت صفحه بود. بسم الله گفت و مشغول شد. آنقدر با تمرکز آیات و معانی را در ذهن مرور کرد که متوجه نشد کی دستگاه جوش خاموش شد و عباس شلنگ آب را برای چک کردن مخزن، داخلش کرده و شیر آب را باز کرده. عباس بعد از اطمینان از درست جوش خوردن سوراخ، دستگاه را از برق جدا کرد و مخزن را به پهلو خواباند تا کمی از آبش خالی شود و بتواند آن را سرجایش بگذارد.
🔹صدای تلفن بلند شد. محمد منتظر عروس و داماد بود. عباس بردن مخزن را به بعد موکول کرد و داخل خانه شد تا لباس های پلوخوری بپوشد. ضحی صفحه آخر را تمام کرد. تیک مرور را زد و دفتر را داخل ساک گذاشت. نگاهی به دفتر سبز رنگ کرد و زیر لب گفت:
"آقاجان دلم تنگ شده برای نوشتن براتون. مدام دلم می خواد بیام و تو دفتر براتون بنویسم. می گما آقاجان. عباس کمی ناخوش احوال شده. مراقبش باشین و براش دعا کنین حالش خوب بشه. الان باید بریم خونه یکی از دوستاش. به نظرتون کودوم لباسم رو بپوشم؟ "
🔻خندید و زیر لب ادامه داد:
"من که ی لباس بیشتر نیاوردم." با این حال داخل ساک را نگاه کرد. چشمش به پلاستیکی افتاد که بار اولی بود می دید. آن را از زیر لباس ها در آورد. داخلش را که نگاه کرد خجالت کشید. درش را بست و همان زیر لباس ها پنهانش کرد. بلوز سفید را در آورد. عباس داخل روشویی، دستش را می شست. تا قبل از اینکه بیاید، بلوزش را پوشید. نوار گل های صورتی رنگ لبه آستین و یقه را صاف کرد. دامن سفید را تا زد و داخل کیسه ای گذاشت تا اگر موقعیت مناسب بود، آن را منزل دوست عباس بپوشد. مانتو سرمه ای رنگی روی بلوز مهمانی پوشید. آستینچه هایی که در سفر قبلی قم خریده بود را دست کرد. روسری سرمه ای رنگ با نوارهای باریک و براق مشکی را سر کرد و به شیوه لبنانی ها، آن را بست. جوراب سفید رنگ را داخل پلاستیک گذاشت و رژ لبی را از کیف آرایش کوچکش، بیرون آورد و داخل کیف گذاشت.
🔸نمی دانست موقعیت خانه دوست عباس چطور است. فقط خودشان هستند یا فرد دیگری هم هست. زنانه است یا همه سر یک سفره می نشینند و باید محرم و نامحرم رعایت کند. عباس لباس پوشیده از روشویی بیرون آمد. ضحی دلش برای عباس رفت. چقدر برازنده و ناز شده بود. عباس از دیدن حالت چهره ضحی، متوجه حال درونی اش شد. به طرف ضحی رفت و برایش بال گشود.
🔹نرگس خانم، دختر سر و زبان دار و خنده رویی بود. ضحی با دیدن او، یاد حسنا افتاد و دلش برای خانواده اش تنگ تر شد. بشقاب جلو روی ضحی، آماده خوردن بود اما حواس ضحی به صدای واضح آقایانی بود که از اتاق کناری به گوش می رسید.
- فایده نداره حاج ممد. یا باید از بیخ ریشه رو عوض کرد والا اوضاع همینیه که هست. والله زمان اون فرعون زورگو، اوضاع مجمتع بهتر بود. هر کی سرش به کار خودش بود اما الان چی؟
- شما که قدیمی این مجتمع هستین این طور بگین بقیه چی بگن. کجا زمان اون زورگوی قمه زن، با الان قابل قیاسه آخه.
- باور کنین. همون قمه زنیش هم اصولی بود. اینا همه پز می دن. دو کلاس سواد هم ندارن!
- ای بابا آقا سامان. برنامه هاشو بشنوین. سابقه عملیاتی شو هم ببینین نخواستین زیر آبشو بزنین برای کل مجتمع. اما این روش درست نیست ندیده و نخونده
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🌺سلام و صلوات بر تو ای روشنی قلب مرتضی
🍀مهدی جان خودتان بهتر از هر کس می دانید خنّاسان، دندان طمع بر مملکت ما دارند. منتظرند کوچکترین بهانه دستشان بیاید، و نهایت امر به دنبال فتنه های کف خیابان هستند.
🌼آقاجان امید نجات کشورمان در گرو دعاهای دلسوزانه تان است. مهدی جان دل های مردم سرزمینم را متمایل به انتخاب اصلح بگردان.
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
دهڪده مثبت
#قسمت_بیست_و_هفتم #معیار_انتخاب_اصلح 💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید. ✍️ مؤمن، با تقوا و
#قسمت_بیست_و_هشتم
#معیار_انتخاب_اصلح
💯از شیوه های تبلیغاتی صحیح استفاده نماید.
✍️ مؤمن، با تقوا و متوکل به خدا باشد
💢انتخاب که میخواهید بکنید، بشناسید و انتخاب کنید؛ بشناسید. به دینشان، به تعهّدشان، به وفاداریشان به انقلاب، به ایستادگیشان در راه انقلاب، به عزم و ارادهشان، به شجاعتشان و به مرعوب نشدنشان خاطرجمع بشوید، [آنوقت] رأی بدهید.
🔰بیانات در دیدار مردم نجفآباد ۱۳۹۴/۱۲/۰۵
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#آیت_الله_خامنه_ای
#مقام_معظم_رهبری
#انتخابات
✍️پاسخ کوتاه به شبهات رایج در مورد انتخابات
#قسمت_اوّل
⁉️اون چی میگه ؟
❄️همه شون مثل همن؟ هرکی بیاد وضع همینه ؟ همه شون دزدن ؟ اینا دعوای زرگریه؟
⁉️من چی میگم؟
⭕️روحانی اون موقع که همه جا سیل اومد بلیط گرفت رفت کیش! ولی فرمانده های سپاه و ارتش موقع سیل و زلزله میرن کف میدون و مشکل مردمو حل میکنن.نامردیه بگیم اینا مثل همن.
🔘اون جوونی که توی رویاهاشم نمیدید خونه دار بشه با مسکن مهر خونه دار شد. اگه شما این حرفو به اون جوون بزنی قبول میکنه؟
⭕️ ما اگه رای ندیم، انگار به اونی که بدتره رای دادیم!سال 96 پونزده میلیون نفر رای ندادن.اگه نصف شون به رئیسی رای میدادن،الان وضعمون این نبود!
🔘همه دکترا مثل همن؟ همه راننده تاکسیا مثل همن؟؟ همه جا آدم خوب و بد پیدا میشه
⭕️ما زمان جنگ سیم خاردار نداشتیم،الان موشک نقطه زن داریم . مشکل از آدمی هست که ما انتخاب میکنیم.
🔘اگرهمه مثل هم بودن سلبریتیها انقدر خودشونو به آب و آتیش میزدن برای اینکه روحانی رای بیاره؟
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#انتخابات
#مشارکت_حداکثری
#انتخاب_اصلح
هدایت شده از سلام فرشته
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_بیست_و_هفت
🔹نرگس خانم، خدیجه را روی پا نشاند و سر به زیر، مخلوط برنج و ماهی له شده را داخل دهان خدیجه گذاشت. به غذای خودش دست نزده بود و هر از گاهی به ضحی تعارف میزد غذایش را بخورد و به حرفها توجهی نکند اما مگر میشد. سفره پهن نشده محمد با آقا سامان از راه رسید و نیم جمله ای به نرگس گفت:
- یک بشقاب اضافی هم بزار نرگس جان. خدا خیرت بده
🔸نگاهی عمیق بین نرگس و محمد رد و بدل شد و نرگس، حرفهای نگفته محمد را خواند. خیر باشدی گفت و بشقاب دیگری به بشقاب های روی کابینت اضافه کرد. سفره را دست محمد داد. به سمت قوری رفت تا برای آقا سامان چایی بریزد و حالا حرف های تلخ همان مهمان، مانع شده بود که دست به غذا ببرند.
- من همه شون رو می شناسم حاج ممد. تک به تکشون عین همن. یکی شون رشوه داره. یکی شون از خود من چند بار نسیه گرفته. یادت نیست چو افتاده بود اون یارو جنس دزدی می فروشه؟ همه شنیده هاتو یادت رفته حاج ممد. فقط می گی ببین چی کف دستشونه. کف دستشون خالیه ممد آقا. هر چی هست مال امثال من و شماست.
- هر کسی خطایی داره. ثابت بشه باید تاوانش رو هم بده ولی این شنیده ها که نشدن مدرک آقاسامان. مگه پشت سر خود من و شما حرف نیست؟ بل الانسان علی نفسه بصیره، اون حرفایی که پشت سر شماست یعنی واقعیت داره؟
🔻آقا سامان یاد حرف و حدیث هایی که از در و همسایه شنیده بود افتاد و ترک کهنه دلش سر باز کرد. محمد مهربانانه ادامه داد:
- باید دید واقعا چه کارهایی کردن و نکردن و طبق همون ها انتخاب رو کرد.
- نه حاجی. بذار دست ما آلوده به اعمالشون نشه. من رای بده نیستم.
🔹محمد مستاصل به عباس نگاه کرد و گفت:
- برای مجتمع مدیر قراره انتخاب بشه. آقا سامان با این وجناتشون می گن من رای بده نیستم!
- واقعا؟ اصلا بهشون نمی یاد.
- چرا نمی یاد جوون؟ رای بدم که چی بشه؟ وقتی همه گزینه ها ی نتیجه رو دارن، من به کودومشون رای بدم؟ در ثانی، چه کاری از اینا برمی یاد؟ گنده تراش نتونستن. اینا که بچه ان.
- بچه کجا بود آقا سامان. همون وحید، دو تا کارخونه ورشکسته رو به سوددهی رسونده. یا سعید که این همه می کوبوننش، شرکتشون عامل اجرایی چند استان شده. می گم خبر ندارین آقاسامان.
🌸نرگس خدیجه را کنار دست ضحی گذاشت و از جا بلند شد. به سمت اتاق رفت و خواست انگشت به در بزند و محمد را صدا کند بلکه دست از بحث بردارند و ضحی بتواند لقمه ای به دهان بگذارد اما حرف آقاسامان، او را منصرف کرد:
- شما خبر نداری حاج ممد. دلت خوشه. بزار مردم زندگی شونو بکنن. همون پیمان خوبه که کاری به کار کسی نداره.
- د آخه مومن، وقتی می شه زندگی شونو بهتر کنیم چرا همین وضع رو قبول می کنین!
- چون خسته شدم حاج ممد. من شصت و پنج رو گذروندم. دیگه برام چه اهمیتی داره این بیاد یا اون بیاد. هر کی خواست بیاد. خوش باشه. حال و حوصله هیچکودومشون رو ندارم. الانم به احترام نون و نمکت اینجام.
- فدای معرفتتون آقاسامان. بفرمایید شام میل کنین. عباس آقا شمام بفرمایید.
🔸محمد سکوت کرد. بعد از آن همه بحثی که از یک ساعت پیش با آقاسامان داشت، به این نقطه رسید. ناامیدی. سمّ مهلکی که اگر در کسی ریشه دواند، سخت بشود تیشه به ریشه اش زد. لقمه ای از ماهی سرخ شده ای که نرگس زحمتش را کشیده بود برداشت و به سمت دهان برد. آقا سامان، چند قاشقی از کنار بشقاب را که خورد، نمکدان را برداشت و کف دستش نمک پاشید و به یک ضرب، همه را داخل دهانش خالی کرد. تشکر کرد و از سفره فاصله گرفت.
🔹تعارف عباس و محمد، باعث نشد آقا سامان، دانه ای بیشتر از شوید پلو ماهی بخورد. به دیوار تکیه داد. نگاهش به تابلو پشت سر محمد افتاد. عباس از گوشه چشم به بالای سر محمد نگاه کرد تا ببیند آن جا چیست که چشمان آقا سامان، خیرهاش شده است :"صلی الله علیک یا اباعبدالله" عباس دستش را به سمت سبزی خوردن دراز می کرد که آقا سامان بی هوا گفت:
- به همون امامی که اسمش پشت سرته قسم منم دوست دارم زندگی خودم و بچه هام و دوست و آشناها رو بهتر ببینم ولی به ی آدم با دل و جرات نیازه. جنم کار باید داشته باشه. با این بچه قرتیا که نمی شه مجتمع اداره کرد. بدبختی مردم یکی دوتا نیست.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
🌺سلام و صلوات بر تو ای آل یس
🍀آقاجان شب و روز جمعه که می شود دل هایمان پر می کشد و خود را به کربلا می رساند. با پای دل بین الحرمین را طی می کند و خود را به حرم شش گوشه جدّتان می رساند.
🌼حتم دارم شما هم ای روشنی بخش هستی، در کنار بارگاه نورانی اباعبدالله الحسین(علیه السلام) هستید؛ همانگونه که تمام انبیاء و اولیاء الهی، شب های جمعه در کربلا هستند.
🌸مولاجان در چنین شب و روز عزیزی در کنار چنین بارگاه ملکوتی و سرزمین مقدسی برای همه محبینتان و برای رقم خوردن سرنوشتی نیکو در انتخابات آتی برای ایران عزیزمان، دعا کنید.
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صمیمانه_با_امام
#امام_زمان عجل الله فرجه
#مناجات_با_امام_زمان عجل الله فرجه
#ماهی_قرمز
🌺ای جمعه! ای آدینه ی زیبای من
🍀از میان تمام روزهای هفته، دوست دارمت
تو بوی امامم را می دهی، تو روزی با ظهورش، نجاتم می دهی
🌸تو اشرف روزهای خدایی، تو عیدی، تو نوری، تو بهر ثواب مضاعفی
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#صبح_طلوع
#جمعه_ظهور
#تولیدی
#ماهی_قرمز
✍️تو هم مثلِ من نجات می خواهی؟
🔥در مورد فتنه های آخرالزمان زیاد شنیده ایم؛ ولی سال های اخیر و این روزها با چشم خود خیلی از آن ها را دیده ایم. آیا راه نجاتی از فرورفتن در گرداب فتنه ها هست؟ آیا ما را یارای دور ماندن از هلاکت هست؟ فتنه ها، فتنه های عظیمی است. فتنه هایی است که بسیاری از خواص را از صراط مستقیم به بیرون پرتاب کرده است. هر کس را یارای مقابله با امتحانات سنگین آخرالزمان نیست. بلاهای بزرگی است که، تنها قرار گرفتن در پناه خدا نجات بخش است.
🍀این روزها عجیب به دنبال راه نجات و هدایت هستم. از آن روزی که نائب بر حق امام زمان ارواحناله الفداء گفتند: خرمشهرها در پیش داریم. دلم پر از آشوب هست. نه اینکه بگویم ناامید هستم! نه! فقط دلم از بی بصیرتی خواص و تنهایی رهبرم در تب و تاب است.
🌼ما منتظران ظهور آرام نخواهیم نشست. منتظر یعنی؛ رودی خروشان. منتظر یعنی؛ دریایی طوفانی. منتظر یعنی؛ کوهی مقاوم. منتظر یعنی؛ همراه با رهبر. در یک کلام منتظر یعنی؛ پویا و پرانرژی. تو هم می خواهی مثلِ من منتظر باشی؟ تو هم مثلِ من به دنبال راه نجاتی؟ پس گوش هایمان را بنوازیم به سخن شیرین مولایمان امام حسن عسکری(علیه السلام)، پدر گرامی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و فرمایشات ایشان را با جان و دل به کار گیریم:
🌸امام حسن عسکری(علیه السلام): کسی در آخرالزمان از هلاکت و نابودی نجات پیدا نمی کند، مگر این که خداوند او را به دعا برای تعجیل فرج و ظهور موفق بگرداند.
📚بحار الانوار، ج۱۰۲، ص۱۱۲
اللهم عجّل لولیک الفرج🤲
📣کانال #گنجینه_محبت در ایتا، سروش، بله
@Mahdiyar114
#حدیثی
#مهدویت
#راه_نجات
#تولیدی
#ماهی_قرمز
هدایت شده از سلام فرشته
15.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا