- 💕🌸 -
..🌸تَسـْـ🖇️ـکـٖین . . !🤍💕..
#پارت_دوم
-دست درد نکنه مهناز خدافظ
-فردا میبینمت بای
به سمت خونه راه افتاد آهنگو خاموش کرد و هوفی کشید
به خونه که رسید ماشینو پارک کرد و زنگ آیفون رو زد
-مهنااااااز ماشینو تو برده بودییی؟؟
-درو باز کن میام تو توضیح میدم پشت آیفون داد نکش
با باز شدن در کلافه وارد خونه شد و از پله های حیاط بالا رفت
دم در مشغول باز کردم بند کفشش شد که
-ماشینو کجا بردی مهناز؟
-کجا بردم؟ ایتالیا..دانشگاه دیگه
و بی توجه به مادرش وارد خونه شد
-وایسا جواب منو بده
-حوصله ندارم خستم
-سلامم که تو دهنت نیس
-تو دهن تو هست؟
-واقعانکه دیگه غیرقابل کنترل شدی تمومش کن
-آها اوکی
زیر لب برو بابایی گفت و وارد اتاقش شد
خودش رو روی تخت انداخت و چشماشو بست
-مهناز؟
-بیا تو
-خواهش میکنم ازت انقدر منو اذیت نکن چرا بدون اجازه ماشین سامیار رو برداشتی میدونی اگه میفهمید چیکار میکرد؟
-پس اون شوهر بدرد نخورت به چه دردی میخوره؟
-درست حرف بزن
-ببین دو روز اومدم اینجا چیکار میکنی هرکاری میکنم منو با اون شوهرت تهدید میکنی برمیگردم پیش مادرجون و بابا همش اشتباه میکنم گول حرفات و اینکه دلتنگمی رو میخورم همش یادم میره که تو مادر من نیستی مادر شهرزادی
-چی داری میگی برا خودت؟ اونم دخترمه ولی دختر خونی من تویی
-عه؟ قانع شدم مرسی... مزاحم زندگی سه نفرتون نمیشم بعد اساس کشی مادرجونم برمیگردم پیششون الانم بخاطر اینکه اساس کشی بود اینجام نه به هیچ دلیل دیگه ای! برو بیرون
سمیرا خانم بدون هیچ حرفی سرش رو پایین انداخت و از اتاق خارج شد
مهناز هم چشماشو بست و بخاطر خسته بودنش سریع خوابش برد..
-مهنازم؟ بیدار شو دخترم
چشماشو باز کرد و سمیرا خانم رو بالای سرش دید و با دیدن اون سریع چشماشو بست
-بیا دیگه زشته بعد چند ماه اومدی اینجا الانم با من قهر کردی سامیار و شهرزاد میگن این دختره چرا اینطوری میکنه بیا عزیزم بیا بریم
-فدا سرم.. کجا؟
-ناهار نخوردی یه ساعتی میشه که خوابی منتظر بودم سامیار و شهرزاد بیان ناهار و بکشم بیدارت کنم
-آها پس اونا نمیومدن منو گشنه ول میکردی؟
-بس کن دیگه مهناز منتظرتیم پایین
لپشو خاروند و روی تخت نشست و کش و قوسی به بدنش داد
تو فکر فرو رفت.. با خودش گفت مامان خودشو خوشبخت کرد و منو به حال خودم ول کرد هیچوقت نمیبخشمش:)
اگه بابامم همینکارو میکرد مطمئن میشدم خیلی بدبختم اما خداروشکر بابا به فکرم بود و بیشتر از هرکسی منو دوست داشت همین حالمو خوب میکنه
بلند شد و لباس های دانشگاهشو در اورد انقدر خسته بود که فراموش کرده بود قبل خواب اونارو از تنش در بیاره
یه لباس لش خونگی پوشید و یه شلوار مشکلی هم پاش کرد و موهای لخت مشکیشو تو آینه شونه زد و دورش ریخت و از اتاق خارج شد
ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ
➜|..@Deldadeh_Sardar↫′