- 💕🌸 -
..🌸تَسـْـ🖇️ـکـٖین . . !🤍💕..
#پارت_سوم
شهرزاد و سامیار با دیدن مهناز بلند شدند و با خوش رویی سلام کردند
سامیار همش نگاهشو از مهناز میگرفت
سمیرا خانم با دیدن سر و وضع مهناز لبخندش محو شد و از خجالت لبشو زیر دندونش فشار داد
-سلام خواهر عزیزم
مهناز بی تفاوت جواب داد
-سلام
-سلام مهناز خانم مشتاق دیدار
مهناز جواب اقا سامیار رو با یه لبخند زوری داد و مثل برج زهر مار نشست سر میز
از این جمع متنفر بود از تک تکشون کینه داشت و فکر میکرد اونا زندگیشو خراب کردند
شهرزاد که از برخورد قبلی مهناز ناراحت شده بود لبخند از لباش کنار رفت
سمیرا خانم برای همه غذا کشید و همه مشغول غذا خوردن شدند فضا خیلی سنگین بود و تا اخر بار هیچ حرفی زده نشد..
بعد از تموم شدن غذا شهرزاد و سمیرا خانم میز رو تمیز کردند و شهرزاد مشغول شستن ظرف ها شد مهنازم برگشت به اتاقش
سمیرا خانم دنبالش رفت و وارد اتاقش شد و دندون هاشو روی هم فشار داد و با صدایی آرام گفت
-مهنازززززز
مهناز هینی کشید و برگشت سمت مادرش
-واییی ترسوندیم چیههه؟
-هییییس آروم باش... حداقل یه شال سرت میکردی دختررر منو انقد حرص ندههه مگه نمیدونی سامیار و شهرزاد مذهبین
-همین کاری میکنه بیشتر ازشون متنفر شم
-سر سفره سامیار خیلی عصبانی بود چون تو دقیقا روبروش و بدون هیچ حجابی نشسته بودی
-باشه حالا نترس نمیره جهنم
سمیرا خانم به سمت در اتاق رفت و همینطور که خارج میشد با لحنی درمانده (تو اخر منو میکشی دختر) زیر لب گفت
مهناز سراغ گوشیش رفت و اول همه اینستاگرام رو باز کرد
-عه نفیس لایو گذاشته
لایو و باز کرد و با دیدن جلف بازیای نفیسه حالش گرفته شد
-واااای که چقد تو عقده ای دختر
نگاهی به ساعتش کرد یه ربع به سه بود رفت سراغ جزوه هاش و شروع به نوشتنشون کرد که تلفنش زنگ خورد
با دیدن اسم آتنا تماسو قط کرد ولی با تماس های پی در پی و رو مخ آتنا مواجه شد
-ها چته؟
-ممنون مرسی خوبم شما چطورید
-مزه نریز چیکار داری؟
-چخبر از کاپوت سفید ماشینتون؟
-کاری نداری؟ من کار دارم بای
-وایساااا
-نمیگی که چته زنگ زدی مزه پرونی میکنی
-چرا خلقت سگه؟
-یعنی نمیدونی؟
-عااا چرا
-خب کارت؟
-نفیسه لایو گذاشته بود تو کافی شاپ و با شیوا و چرت کاری ولی تو رو اونجا ندیدم
-چون من حالم بهم میخوره از جمعشون
-پس نرفتی
-نه.. اگه بازجویی خانم به اتمام رسیده بنده برم جزوه هامو بنویسم
-برو برو از منم بنویس دسِت مرسی
-عوذ و به الله مِن الانسان پر توقع
-با شهرزاد گشتی شیخ شدی؟
مهناز بی خداحافظی گوشیو قط کرد وسایل و جزوه هاشو جمع کرد دیگه ساعت پنج شده بود بدون خداحافظی از کسی از خونه بیرون رفت و..
ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ
➜|..@Deldadeh_Sardar↫′