eitaa logo
❲‌ژنرال بدون سایه❳
1.9هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
34 فایل
‹بِسمِ اللهِ‌قاصمِ‌الجَّبارینَ‌📻✨› . گر پدر نیست ... تفنگ پدری هست هنوز..👊🏽 ‌‌‌‌‌‌ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ • ارتباط‌با‌ادمین‌ڪانال↶ |‹ @Qasim120› تبلیغات،تبادل،کپی‌و..↶ |‹ @Qassem1_20
مشاهده در ایتا
دانلود
- 💕🌸 - ..🌸تَسـْـ🖇️ـکـٖین . . !🤍💕.. شهرزاد و سامیار با دیدن مهناز بلند شدند و با خوش رویی سلام کردند سامیار همش نگاهشو از مهناز میگرفت سمیرا خانم با دیدن سر و وضع مهناز لبخندش محو شد و از خجالت لبشو زیر دندونش فشار داد -سلام خواهر عزیزم مهناز بی تفاوت جواب داد -سلام -سلام مهناز خانم مشتاق دیدار مهناز جواب اقا سامیار رو با یه لبخند زوری داد و مثل برج زهر مار نشست سر میز از این جمع متنفر بود از تک تکشون کینه داشت و فکر میکرد اونا زندگیشو خراب کردند شهرزاد که از برخورد قبلی مهناز ناراحت شده بود لبخند از لباش کنار رفت سمیرا خانم برای همه غذا کشید و همه مشغول غذا خوردن شدند فضا خیلی سنگین بود و تا اخر بار هیچ حرفی زده نشد.. بعد از تموم شدن غذا شهرزاد و سمیرا خانم میز رو تمیز کردند و شهرزاد مشغول شستن ظرف ها شد مهنازم برگشت به اتاقش سمیرا خانم دنبالش رفت و وارد اتاقش شد و دندون هاشو روی هم فشار داد و با صدایی آرام گفت -مهنازززززز مهناز هینی کشید و برگشت سمت مادرش -واییی ترسوندیم چیههه؟ -هییییس آروم باش... حداقل یه شال سرت میکردی دختررر منو انقد حرص ندههه مگه نمیدونی سامیار و شهرزاد مذهبین -همین کاری میکنه بیشتر ازشون متنفر شم -سر سفره سامیار خیلی عصبانی بود چون تو دقیقا روبروش و بدون هیچ حجابی نشسته بودی -باشه حالا نترس نمیره جهنم سمیرا خانم به سمت در اتاق رفت و همینطور که خارج میشد با لحنی درمانده (تو اخر منو می‌کشی دختر) زیر لب گفت مهناز سراغ گوشیش رفت و اول همه اینستاگرام رو باز کرد -عه نفیس لایو گذاشته لایو و باز کرد و با دیدن جلف بازیای نفیسه حالش گرفته شد -واااای که چقد تو عقده ای دختر نگاهی به ساعتش کرد یه ربع به سه بود رفت سراغ جزوه هاش و شروع به نوشتنشون کرد که تلفنش زنگ خورد با دیدن اسم آتنا تماسو قط کرد ولی با تماس های پی در پی و رو مخ آتنا مواجه شد -ها چته؟ -ممنون مرسی خوبم شما چطورید -مزه نریز چیکار داری؟ -چخبر از کاپوت سفید ماشینتون؟ -کاری نداری؟ من کار دارم بای -وایساااا -نمیگی که چته زنگ زدی مزه پرونی میکنی -چرا خلقت سگه؟ -یعنی نمیدونی؟ -عااا چرا -خب کارت؟ -نفیسه لایو گذاشته بود تو کافی شاپ و با شیوا و چرت کاری ولی تو رو اونجا ندیدم -چون من حالم بهم میخوره از جمعشون -پس نرفتی -نه.. اگه بازجویی خانم به اتمام رسیده بنده برم جزوه هامو بنویسم -برو برو از منم بنویس دسِت مرسی -عوذ و به الله مِن الانسان پر توقع -با شهرزاد گشتی شیخ شدی؟ مهناز بی خداحافظی گوشیو قط کرد وسایل و جزوه هاشو جمع کرد دیگه ساعت پنج شده بود بدون خداحافظی از کسی از خونه بیرون رفت و.. ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ ➜|..@Deldadeh_Sardar↫′