- 💕🌸 -
..🌸تَسـْـ🖇️ـکـٖین . . !🤍💕..
#پارت_ششم
همینطور که از پله ها پایین میومد بلند بلند حرف میزد
-واااای مادر جون چه اتاقییی کیف کردمااا جون به اون سلیقت
وقتی رسید رفت و پیش مادرجون که سر سجاده نشسته بود و با لبخند به اون نگاه میکرد و ذکر میگفت ، نشست!
خم شد و لب هاشو روی پیشونی مادرجون نشوند و آروم بوسید
-تو گرسنه نیستی؟
-آخخخ به نکته بسیااار جذابی اشاره کردی
و بلند شد و سمت آشپزخونه رفت
-خونه خوبیه ها همه چیش عالیه
-سلیقه منه
-جون بابا
-راستی نمیگی بابات کجاست؟
-عه راس میگیا الان دیگه شبه بابا که نباید کار باشه
-حیف پسرم که دخترش تویی
و بعد با حالت با مزه ایی دهنشو کج کرد و ادامه داد
-حالا نمیخاد انقدر نگران شی رفته مسجد
-مادرجون این شله زرد ها که روی اُپن آشپزخونس از کیه؟
-بخور مادر اگه میخای.. همسایه بغلی آورد به نیت اول ماه ربیع و الاول پختن
مهناز یه نگاه به شله زرد ها کرد و با نیشی باز گفت
-بله قبلا با این خوشگلا دیدار کردم منتها همشو زدم پخش زمین کردم!
شروع کرد به خوردنشون هم طعم خوبی داشت و هم عطر خوبی..
-از خجالت این شله زرد ها هم در اومدم
-مادر فردا برو ظرف و تحویل بده.. هم باهاشون آشنا بشو همم کار منو راحت کن.. یه دختر همسن تو دارن
-مادر جون من به محض ورود رفتم خونشون یه سلام حسابیم کردم فکر کنم متوجه عقل ناقصم شده باشن نیاز نیس دوباره ثابت کنم
-راسی کی اومد کمک برای اساس کشی؟
-شما که تا فهمیدی بوی کار میاد بهونه کردی دلم برا مادرم که سالی یکبارم نمیبینمش تنگ شده و الفرااار
-شما تاحالا دیدی من کار کنم؟
-نه والا
-بنده استعداد کار کردن ندارم
-چه حرفا.. کارم استعداد میخاد؟
-آره دیگه.. به هرچی دست زدم یا شکسته یا هرچی بوده به باد رفته خلاصه از من کار نمیاد
-عمت و دخترش اومدن کمک
-عه سپیده هم اومده بود؟
-اره میگفت دخترخودش نمیاد کمک من باید جورشو بکشم.. بنده خدا نشسته بود لباساتو میچید تو کمدت!!
-چه افتخاری.. چیدن لباسای من تو کمد!
مادر جون چشماشو باریک کرد
-من مطمئنم رو دستمون میمونی هیچکس نمیگیرتت دختر
ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ
➜|..@Deldadeh_Sardar↫′