❲ژنرال بدون سایه❳
- 💕🌸 - ..🌸تَسـْـ🖇️ـکـٖین . . !🤍💕.. #پارت_سوم شهرزاد و سامیار با دیدن مهناز بلند شدند و با خوش رو
- 💕🌸 -
..🌸تَسـْـ🖇️ـکـٖین . . !🤍💕..
#پارت_چهارم
تاکسی گرفت و سوار شد و به سمت خونه جدید مادرجون و بابا روانه شد..
پنجره رو پایین کشید تا هوای تازه استشمام کنه و تنها چیزی که بدست آورد دود ماشن های ترافیک بود..
-اه گندش بزنن
بعد مدتی به محله جدیدی که قبلا فقط یکبار برای دیدن خونه به اونجا رفته بود رسید
-آقا مرسی چقد شد؟ بفرمایید خدافظ
نگاهی به اطراف کرد محله زیبایی بود که در کوچه ای دلنشین قرار داشت که روبه روی اون فضا سبز بزرگی هم بود
-خب خونه کجا بود؟
تو محله قدم میزد و بی توجه به اینکه کجا میره به در تک تک خونه ها نگاه میکرد که با برخورد محکم به چیزی که احساس کرد داغه دستش سوخت و روی زمین افتاد
صداشو انداخت تو سرش و شروع کرد نرسیده، عربده زدن
چرخ زد و با دیدن یه پسر بسیجیه یقه بسته که ظرف شله زردی که دستش بود حالا نیست و نابود شده ، صداش بلند شد..
-یارووو مگه کوری؟ جلوتو نگااا
پسره که عین بیخیالی و با آرامش چشماشو دوخته بود به زمین خم شد و ظرف شله زرد و برداشت
-معذرت میخام.. ولی شما منو ندیدید
-خب تو که دیدی چرا صاف اومدی
بعدم یه نگاه چپ چپ بهش انداخت و لباس هاشو تکوند
به دست سرخ شدش نگاه کرد و اروم زمزمه کرد
-آخ دستمم.. خو اون چشاتو از زمین بیار بالا که نخوری به من دمار منو در بیاری جوجه شیخ
کمی جلو رفت و وقتی دید خونه رو پیدا نمیکنه برگشت سمت همون پسری که داشت شله زرد هارو از وسط خیابون برای گنجشک ها توی کناره های پارک میریخت و به مهنازی که عین جاخالی زل زده بهش، توجهی نمیکنه
-خو چی بگم بهش همین الان با جیغ و دادم بنده خدا رو تیکه پاره کردم
-اِهم.. عه چیزه آقا
بدون اینکه سرش رو برگردونه پاسخ داد
-بفرمایید
-منزل آقای پیمانی کجاست؟
پسره با دست به انتهای کوچه اشاره کرد
-آها ممنون
به سمت همون جایی که بهش اشاره کرده بود رفت و دید در خونه بازه
سرک کشید و بعد وارد خونه شد و به محض وارد شدن داد کشید
-سلااااااااااامممم من برگشتمممم
ولی کمی به حیاط خونه نگاه کرد..
چرا اصلا آشنا نبود این خونه؟
-یاخدا اینجا کجاس من اومدم
پا تند کرد سمت در و خواست بیرون بره که یهو همون جوان رو توی چارچوب در دید و هینی کشید
پسر جوان هم با دیدن اون چشماش گرد شد
-واییی ببخشید اینجا خونه شماس؟
-منزل خودتونه
-خونه ما؟
-نه اینجا منزل ماست که شما تشریف آوردید منزل آقای پیمانی کناری هستش
-خاک به گورم
مهناز هول هولکی از خونه بیرون رفت و نفس عمیقی کشید
-نرسیده آبروم رف...
پسر جوان بعد از رفتن مهناز خندید و در رو بست
-مهدیار مادر جان کی بود جیغ کشید تو خونه سلام من اومدم؟
پسر جوان لبخندش عمیق تر شد
-فکر میکنم همسایه جدیدمون.. اومده بود استقبال از ما!
ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ
➜|..@Deldadeh_Sardar↫′