دلبرکده
#داستان #فیروزه_خاکستری133 #پارچه_گلدار _سلام فیروزه جون خوبی گلم؟! بچهها خوبن؟ چه خبر؟ چیکار می
#داستان
#فیروزه_خاکستری134
#تصمیم
_وقتی مهرزادم بعد این همه سال گفت میخوام زن بگیرم، دنیا رو بهم دادن اما...
مکثی کرد و ادامه داد:
_ وقتی گفت با یه زن بچهدار میخواد ازدواج کنه، دنیا رو سرم خراب شد...
چشم به فیروزه دوخت:
_حقیقتش، تو این چند روز رفت و آمد به دلم نشستی... بچههات هم خیلی با ادب و نجیبن.
به دهان مادر مهرزاد زل زده بود. صدای قلبش بلندتر از بقیه صداها به گوشش رسید. مهری انگشتر را درآورد. دست فیروزه را گرفت:
_به نیابت از مهرزاد.
وقتی به خودش آمد که با انگشتر مهرزاد تنها بود:
«انقده کمبود داری و عقدهای هستی که تا یه خواستگاری ازت کردن، قافیه رو باختی؟!»
انگشتر را از دستش بیرون آورد. یاد ادامه حرفهای مادر مهرزاد افتاد:
«ایشاالله همین روزا که مهرزادم برگرده، خدمت میرسیم. مراسمات هم هر جوری که خودتون خواستین برگزار کنین. فقط من دلم میخواد...»
بقیه حرف یادش نیامد چون هزار فکر به مغزش خورده بود:
«هیچی نگو. باید بدونه از کی خواستگاری میکنه. پس من حق زندگی ندارم؟! چی میخوای از زندگی؟ خدا برات بس نیست؟ مگه خدا گفته تو بدبختی زندگی کن! ساکت شو...»
انگشتر را داخل جعبه گذاشت و درش را بست. از جایش بلند شد. به آشپزخانه رفت. جلوی سینک ایستاد. دستکشهایش را پوشید. اشکش جاری شد. اسکاج را روی ظرف کشید. گلویش درد گرفت. بغضش را رها کرد. صدای هق هقش بلند شد. به عقب نگاه کرد. نخواست ستیا بیدار شود. اسکاج را ول کرد. دستکشها را بیرون آورد. دست روی دهانش گذاشت. به بالکن رفت. سرش را روی میز گذاشت. آنقدر گریه کرد تا اشکش خشک شد. با صدای قفل در، بلند شد. صورتش را با دست پاک کرد. از بالکن بیرون آمد. جواب سلام سینا را با یک کلمه داد. نگاهش نکرد و از کنارش رد شد. از دستشویی برگشت. سینا را دید. سر جایش خشکش زد.
_این چیه مامان؟!
جعبه انگشتر دست سینا بود:
_مال شماس؟!
جعبه را از دستش قاپید:
_مال مردمه اینجا جا مونده.
با چشم مادرش را دنبال کرد...
صبح بعد از رفتن بچهها، تلفن را برداشت.
_تویی فیروزه؟ خیر باشه اول صبحی!
_دیروز مامان آقا مهرزاد اینجا بود...
اتفاقات دیروز را برای خواهرش توضیح داد.
_مسخره نکن! چی میگی؟! خواستگاری؟!
_ببین فهیمه دیروز یهو هوش و حواسم پرید. میشه تو این انگشتر رو بهشون برگردونی؟
_وای خدای من! اصلاً باورم نمیشه!
از اینکه به فهیمه گفت، پشیمان شد:
_فهیم گوش کن...
_یعنی زنعمو تو رو برا مهرزاد خواستگاری کرد؟!
چشمانش را روی هم گذاشت:
_ول کن خودم به مهری خانم زنگ میزنم.
_همچنین غلطی نمیکنی فیروزه... مامان... بیا ببین...
_فهیمه نگفتم که جار بزنی.
_ساکت. مامان که باید بدونه. الانم میفرستمش پیشت یه وقت غلط اضافه نکنی.
_چی داری میگی؟! فهیمه من نمیتونم ازدواج کنم چه با آقا مهرزاد چه هر کس دیگه.
_یه جوری میگی چه با آقا مهرزاد، انگار در مورد یه رهگذر حرف میزنی! من موندم چطور گرفتار این اخلاق گند تو شده؟!
این را گفت و بلند خندید. آرام که شد، ادامه داد:
_دیونه مهرزاد بعد از اون ماجرا، تا حالا خواستگاری هیچ دختری نرفته؛ حالا تو داری براش ناز میکنی؟!
فیروزه دندانهایش را به هم سایید. نتوانست جلوی خودش را بگیرد:
_این قضیه مال امروز و دیروز نیست. حرف خیلی سال...
لب پایینش را گاز گرفت. اما دیر شده بود.
_چی میگی؟! یعنی قبلاً هم ازت خواستگاری کرده؟!
فکر کرد گوشی را بگذارد و از سؤالهای فهیمه فرار کند:
_فهیمه من... دیرم شده باید برم کارگـ...
_وایسا بینم. جواب منو بده. چرت و پرت چرا میگی؟!
چشمانش را در هوا چرخاند و پوفی نفسش را بیرون داد:
_چرت و پرت نمیگم. حرف خیلی سال پیشه. وقتی تازه عقد کرده بودم. یه روز آقا مهرزاد زنگ زد. میخواست نظرمو در مورد خودش بدونه. منم گفتم عقد کردم. بنده خدا انقده خجالت کشید که بدون خداحافظی قطع...
_اون موقع ازت خواستگاری کرده، اونوقت الان میگی؟!
_فهیمه مخت تاب ورداشته. چی باید میگفتم؟!
_پس قضیه یه عشق قدیمیه...
از جا بلند شد:
_خیلی دیرم شده باید برم سر کار.
_باشه برو فقط کار احمقانهای نکنی.
سرش را به اطراف تکان داد:
_شاید اگه بچهها نبودن...
حرفش را خورد:
_تازه هنوز مامانش نمیدونه من زندان بودم.
_احمق نشو فیروزه!...
_خداحافظ خداحافظ.
نزدیک ظهر مهری زنگ زد:
_خب خانم خانما کی با آقا داماد خدمت برسیم؟!
_ببین مهری خانم اگه میشه یه بار دیگه باید مامانتون رو ببینم.
_باشه گلم چرا که نه! فقط این داداش ما آتیشش خیلی تنده، هر دِقه زنگ میزنه که من کی بلیط بگیرم! من کی بیام...
قند در دل فیروزه آب شد اما با بیتفاوتی گفت:
_میدونم زحمته ولی حتماً باید ببینمشون.
_همین عصری میارمش.
بعد از یک پذیرایی مختصر، فیروزه اینطور شروع کرد:
_حاج خانم من از حسن نظر شما غافلگیر شدم! درضمن احترام زیادی برای آقا مهرزاد قائلم...
1_14269931811.mp3
11.76M
🎙 حدیث شریف کساء 🌺
🔅به نیت سلامتی و فرج
امام زمان علیه السلام و
نابودی اسرائیل خبیث
روز پانزدهم🌱
تقبل الله 🍃🌺
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ســلاااام
☕️صبح زیباتون بخیر دوستان
🌼شروع هفته تون پراز نگاه خدا
☕️زندگے هدیه خداست
🌼از هر لحظه آن لذت ببرید
☕️امیـدوارم یه روز عالی
☕️داشتـه باشیـــد
شروع هفته تون پُربرکت🌼
❥❥❥ @delbarkade
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫 حق الناس در منزل🚫
الهی خونه ی همه تون پر از فرشته بشه
🌺🌺🌺🌺🌺
❥❥❥ @delbarkade
.
کالباس خونگی 🌺
سالم راحت و خوشمزه
مواد لازم
تمام ادویه ها یک قاشق چای خوری هست مربا خوری نیست
سینه و ران مرغ فیله شده 600 گرم
تخم گشنیز
پودرسیر
پودر پیاز
پودر کاری
آویشن
زنجبیل
دارچین
فلفل سیاه
فلفل قرمز
نمک 1 قاشق غذاخوری
روغن مایع 4 ق غ
زرده تخم مرغ1عدد
آرد ذرت 1 ق غ
نشاسته ذرت 4 ق غ
سیر 5 حبه
هویج نگینی آبپز شده 2 عدد متوسط
قارچ خورد شده به مقدار لازم خورد شود و یه تفت داده بشه
پسته به مقدار لازم
ابتدا گوشت رو چرخ میکنیم با سیر بعد مواد گوشت. سپس گوشت رو داخل غذا ساز میریزیم و خوب میکس کنید و بعدهمه ادویه ها هم بریزید. زرده تخم مرغ و روغن میریزیم اول با قاشق هم میزنیم بعد با دست خوب ورز میدیم. قارچ پسته. هویج هم اضافه میکنیم و ورز میدیم. و بعد مواد رو با
قیف یکبار مصرف داخل کاور میریزم
برای کاور یک سمتش گره محکم بزنید و با قیف داخل کاور بریزید تو این مرحله یکم باید زمان بریزید و خوب فشرده کنید. اگر خوب فشرده نشه بعد پخت یکدست نمیشه پس مهمه... هوا گیری انجام بدین و بعد اون سر دیگشم گره محکم بزنید. بعد داخل آبجوش به مدت یکساعت
و بعد از یکساعت سریع میزاریم داخل آب سرد و یخ میزاریم بعد سرد شدن 24 ساعت در یخچال استراحت دهید و سپس برش بزنید و میل کنید.
ادویه ها اصلا کم و زیاد نشه
به جای کاورمیشه دور سلفون بپیچید و بعد بزارید داخل فویل و
یا داخل لیوان فرانسوی که مطمئن هستید نمیشکنه بریزید رو سر لیوان سلفون و فویل محکم با نخ ببندید و داخل قابلمه که نصف آب ریختید بزارید.
#کدبانوی_هنرمند
#آشپزی
#کالباس_خانگی
@delbarkade
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢کاشت ناخن، از نیمه ی ناخن ..🤔
متاسفانه همیشه شیطان گناه رو در قالب ها و رنگ های مختلف به مردم عرضه میکنه
و اکثر خانوم ها دانسته یا نادانسته تن به خواسته های شیطان میدن غافل از اینکه اون کار شاید گناه باشه ..!😓
خوبه که قبل از کاری که در موردش شک داریم و میخواییم انجام بدیم، یه تحقیقی بکنیم و از دفاتر مرجع تقلیدمون سوال بپرسیم ✅
کاشت ناخن به هر شکلی حرام هست و مانع وضو و غسله و ما اصلا کاشت نمازی در دین نداریم !
خب خانم عزیز اگه میخوای ناخن های قشنگی داشته باشی هم به تغذیه ات برس و هم اینکه میتونی اونها رو با سوهان مانیکور کنی و بعدش لاک بزنی و برای همسرت دلبری کنی 💅
(البته اگر میخواستید در معرض نامحرم قرار بگیرید بازم باید بپوشونید و یا دستکش دست کنید)
#احکام_شرعی
@delbarkade
دلبرکده
داشتم به عکس این خانواده نگاه می کردم، مادری ایرانی وپدری لبنانی با پنج فرزند، قطعا زندگی آنها هم دا
32.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥انتشار برای نخستین مرتبه
فیلم مراسم_عروسی بانو شهیده معصومه کرباسی و شهید عواضه در شیراز
🔹این فیلم نشان میدهد که این زوج،چگونه شهیدوار زندگی کردند. الگو بودن ایشان از سراسر زندگی مشخص میشود.
#وعده_صادق
#لبنان
#یحیی_سنوار
@delbarkade