دلگویه♡
#دلنوشته(2) 🔰قسمت_اول سلام و عرض ادب خدمت همه ی شما بزرگواران. تاریخ 1399/3/28 مصادف بود با شهادت
#دلنوشته(2)
🔰قسمت_دوم
سلام و عرض ادب خدمت همه ی شما بزرگواران.
..... اما نکته ی حائز اهمیت و جالب اینجا بود که
میتوانستم همه چیز را مرور کنم
و بفهمم و درک کنم مثلا متوجه شدم
بعد از مرگ من ، توی خانواده
مادرم دچار شکست روحی بزرگی میشود...
بعد از مرور این اتفاق متوجه شدم قرار است که #روح از بدنم جدا شود و به عالم دیگری بروم
و حتی در همین حین متوجه شدم که بعد از جدا شدن روح از بدنم
قرار است علت مرگم را #سکته_ی_مغزی اعلام کنند.
حس کردم یه شخصی کنارم هست لذا ناخودآگاه اسم آقا #امام_حسین(ع) بر زبانم جاری شد.(البته در این دلنوشته اون حس درونی رو تشبیه میکنم به زبان چون از درونم آقا رو صدا میکردم همانند شخصی که در نزدیکی کسی ایستاده و با او صحبت میکند) اما از دیدن او محروم بودم.
در همین حین بود که خطاب به آقا امام حسین(ع) عرض کردم:
یا امام حسین هنوز زود هست مرگ من ،سنی ندارم و...
لذا خواستار شدم که مرگم به تأخیر بیوفتد...
بعد از این درخواست از آقا
حس کردم میتوانم انگشتان دستم را تکان بدهم
و کم کم قادر به حرکت دادن بدنم شدم.
وقتی به خودم آمدم متوجه ی صدای اذان صبح شدم که داشت از بلندگوی نماز خانه پخش میشد.
خداوند را شاکرم که به واسطه ی امام حسین (ع) خدای متعال عمری دوباره به بنده داد. و امیدوارم که شرمنده ی الله و آقا نشم....
...................................................
اما یک نکته ی خیلی مهم که این اتفاق در وجودم نهادینه کرد
#لذت_مرگ بود.
قبلا شاید از مرگ ترس کمی داشتم اما بعد از این اتفاق هر لحضه آماده ام که خدا احضارم کنه.
چون واقعاََ مرگ را حس کردم و دیدم که نه ترسناک هست و نه دردناک...
اما گاهی به خودم میگم فلانی ای کاش این اشتباه رو نمیکردی و همون شب با آقا امام حسین میرفتی...
اما....هی.....گذشت.....
وقتی که داشتم خودم را سرزنش میکردم یاد یک خاطره افتادم که توی اربعین 2 سال پیش (آخرین پیاده روی اربعین _قبل از کرونا) برام اتفاق افتاد.
روز اربعین کنار ضریح آقا امام حسین بودم که حجت الاسلام آقای پناهیان (سخنران کشوری)را دیدم و کنار هم یه گوشه نشستیم و بعد از کمی گفت و گو از او خواستم مرا نصیحتی بکند؛
فرمودند:..........
#ادامه_دارد...
😊ممنونم که تا به الان با نگاه های زیباتون این دلنوشته ی
بنده ی حقیر را مطالعه کردید.
🌹میلاد باسعادت امام حسین علیه السلام
رو تبریک عرض میکنم...🌹
🍃اسعدالله ایامکم🍃
🍃التماس دعا🍃
@Delgooyeツ
دلگویه♡
#دلنوشته(2) 🔰قسمت_دوم سلام و عرض ادب خدمت همه ی شما بزرگواران. ..... اما نکته ی حائز اهمیت و جال
#دلنوشته(2)
🔰قسمت_سوم
سلام و عرض ادب خدمت همه ی شما بزرگواران.
....... روز اربعین کنار ضریح آقا امام حسین (ع)بودم که حجت الاسلام آقای پناهیان (سخنران کشوری)را دیدم و کنار هم یه گوشه نشستیم و بعد از کمی گفت و گو از او خواستم مرا نصیحتی بکنند؛ فرمودند:
چون طلبه ای همین جا مأموریتت را از آقا امام حسین بخواه...
من،همون موقع رو به ضریح آقا کردم و این درخواست را طلب نمودم.
روز اربعین بعد از زیارت با تعدادی از دوستان که با هم بودیم
برگشتیم اما من دوستان رو گُم کردم.
و هرچه قدر دنبالشون گشتم پیداشون نکردم.
تنهایی با تعدادی زائر ، ماشینی کرایه کردیم و به طرف مرز حرکت کردیم و شب رسیدیم...
بعد از این که وارد خاک ایران شدم
یه ماشین گرفتم به سمت اهواز
و شب را در یک حسینیه ای گذراندم.
بعد از نماز صبح که خورشید طلوع کرد
به ترمینال رفتم و حرکت کردم به سمت استان خودم.
(اون موقع من حدود 19 سال سن داشتم.)
خلاصه... گذشت...
(ان شاءالله که امسال آقا توفیق زیارت رو به همه بده و شَر این بیماری رو از سر همه ی مردم جهان کم کنه)
قبل از تمامی این اتفاقات که تا اکنون با چشم های زیباتون مِنت گذاشتین و مطالعه فرمودید.
جا دارد که یه مطلبی رو قبل از ارائه ی جان کلام و اصل دلنوشته ام خدمتتون تعریف کنم:
قبل از همه ی این اتفاقات مذکور فوق...
یک شب که مصادف بود با ولادت یکی از
معصومین(علیهم السلام) پدرم خواب عجیبی درباره ی من دید...
فرمود: خواب دیدم که توی یک جشن هستیم و تو با یک عبا و ظاهری طلبگی کنار یک سید زیبا ایستاده ای و او دستت را گرفته وحتی من (پدرم) و مادرت که با هم کنار هم بودیم ، به آن سید گفتم که پسرم مدتی هست که همکار خودتون شده و در راه طلبگی قدم نهاده.
پدرم فرمود: ناخودآگاه انگار بهم فهماندند که آن سید بزرگوار حضرت مهدی(عج) هست...
گفت: آن سید بعد از کمی گفت و گو که در کنار هم بودیم ، دستت را گرفت و با هم کنار یک قبر رفتید که همه میگفتن اون قبر
قبر حضرت فاطمه ی زهرا (س) هست.
همین که کنار قبر ایستاده بودید . از خواب بیدار شدم....
گفتم: ان شاءالله که خیره...
روز ها و ماه ها با اتفاقات خوب و بد و... گذشت ...
تا این که در یکی از روز های 1399/12 با روئیای خیلی عجیب و زیبایی روبه رو شدم .
بعد از نماز صبح و قرائت برخی دعا ها اون روز اتفاقی آخرین دعایی که خواندم دعای نور بود.
بعد از این که بین الطلوعین به پایان رسید گردن درد عجیبی گرفتم که مجبور شدم کمی استراحت کنم.و بعد به فعالیت های روزانه ام بپردازم...
خوابیدم و خواب خیلی جالبی بود...
خواب دیدم که.......
#ادامه_دارد...
😊ممنونم که تا به الان با نگاه های
زیباتون این دلنوشته ی
بنده ی حقیر را مطالعه کردید.
🍃اسعدالله ایامکم🍃
🍃التماس دعا🍃
@Delgooyeツ
دلگویه♡
#دلنوشته(2) 🔰قسمت_سوم سلام و عرض ادب خدمت همه ی شما بزرگواران. ....... روز اربعین کنار ضریح آقا
#دلنوشته(2)
🔰قسمت_چهارم_(پایانی)
سلام و عرض ادب خدمت همه ی شما بزرگواران.
💠عیدنوروز1400 را به همه ی شما دوستان ارجمند تبریک و تهنیت عرض میکنم...💠
..... بعد از این که بین الطلوعین به پایان رسید گردن درد عجیبی گرفتم که مجبور شدم کمی استراحت کنم.و بعد به فعالیت های روزانه ام بپردازم...
خوابیدم و خواب خیلی جالبی بود!!!
خواب دیدم توی یک حرم هستم ،
فقط 3 نفر بودیم:
یکی از مراجع عظام تقلید + امام جمعه ی شهر+ خودم؛
حس و حال وهوای خیلی خوشی داشتم
متوجه شدم حرمی که داخلش هستیم
#حرم_حضرت_زهرا (س) هست ...
قلباََ خوشحال بودم که حضرت زهرا(س) حرم دارد...
با امام جمعه رفتیم طرف ضریح ، چون قرار بود غبارروبی کنیم داخل ضریح را...
امام جمعه رفت داخل ضریح...
من هم دَر رو باز کردم
خیلی حس خوشی داشتم
وقتی میخواستم وارد بشم
مواجهه شدم با خیلی #پول که به دَور قبر بانو
ریخته شده بود...
یک حسی بهم دستور میداد که مقداری از اون پول ها رو بردارم!!!
اما توجهی نکردم و قبر حضرت که سنگ آن سفید رنگ بود را بغل کردم ...
و با یک حالت بغض آلود و گریه
و با ذوق خوشی
با خودم میگفتم "من هم قبر حضرت رو دیدیم"
حتی یکی از انگشتر هام رو که نام حضرت علی(ع) روی آن حکاکی شده را هم به قبر حضرت تبرک کردم.
داشتم با بانو درد دل میکردم...
که یهو از خواب بیدار شدم؛
(هر وقت به انگشتری که تبرک کردم نگاه میکنم
انگار بمبی از انرژی مثبت درونم منفجر میشه...)
امیدوارم زمینه ای فراهم بشه بتوانم کاری کنم که فردای قیامت در این دنیا و در دنیای آخرت شرمنده ی بانو و اهل بیت (علیهم السلام) نشم...
چون خیلی ما شرمنده ی آنها هستیم...
من هم یه روزی شک داشتم نسبت به وجود اهل بیت (ع) اما شما دوستان عزیز فقط گوشه ی کوچکی از این راه اثبات شخصی رو مطالعه فرمودید
اما چیزی که خیلی مهم هست برای پذیرفتن این اتفاقات بُعد فطری هر انسان هست
این توفیقات به گونه ای رخ داد که هر فطرتی میبود میپذیرفت پیام آن ها را...
سال 1399 ما هم با این اتفاقات خوب و گاهاََ اتفاقات بد که شاید بعضاََ امتحال الهی بود و یا عواقب اعمال بد ...گذشت...
امیدوارم سال 1400 برای همه ی ما سالی با برکت و سرشار از اتفاقات خوب باشه.
💢به پایان این قسمت از دلنوشته رسیدیم... امیدوارم همه ی ما با هم عهدی دلی ببندیم= که در تمام سختی ها و خوشی ها به یاد اهل بیت (ع) باشیم و فقط کلاماََ از آنها دم نزنیم و عملاََ اثبات کنیم که حُب آنها در وجودمان نهادینه شده.
💠اما ثانیه ثانیه های زندگیمون یادمون باشد #حضرت_مهدی (عج) زنده هست و مواظب باشیم که بی معرفت نباشیم....
توی کربلا خیلی ها بی معرفت بودند...
کربلای ما هم همین الان هست...ثانیه به ثانیه ی الان که میگذره...
چه کاری کرده ایم؟؟؟
چه کاری می کنیم؟؟؟
چه کاری خواهیم کرد؟؟؟
🌹السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ(ع)🌹
😊ممنونم که تا به الان با نگاه های زیباتون این دلنوشته ی
بنده ی حقیر را مطالعه کردید.
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
(#در_کانال دلگویه_آزاده_باماهمراه_باشید
(@Delgooyeツ)
چون اتفاقات جالبی که پیام های عبرت آموز زیادی دارد را به اشتراک خواهم گذاشت که ان شاءالله چراغی باشد در این راه تاریک دنیوی...)
{دلنوشته ها رو برای #دوستانتان بفرستید.
چون اتفاقات خوبی ان شاءالله خواهد افتاد.}
🍃اسعدالله ایامکم🍃
🍃التماس دعا🍃
@Delgooyeツ
گاهاََ توی "زندگی" هستیم
اما حواسمون پَرته جای دیگریست...
مثل شاگردی که توی کلاسه درس هست.
شاید گاهاََ چیزی رو بفهمد از درس،
"اما دقیق نمیفهمد."
#بیدار_باشیم
#دلنوشته
🌱🌼
اگه تو هم مثل من دلت گرفته
اینجا جایی برای درد دل کردنه ...
#دلنوشته
⭕ خاطرات و دلنوشته های شما در کانال منتشر میشه 😉
( البته در صورت رضایت شما )
↓ ↓ ↓ ↓ ↓
https://splus.ir/joinchannel/1opRCFhKjslXYDbHQ2TE3SBG
خلاصه..اگه عضو نشین ضرر کردین🌸