eitaa logo
🇱🇧🇵🇸🇮🇷دلکده🇮🇷🇵🇸🇱🇧
311 دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
12.1هزار ویدیو
133 فایل
حال دلتو♥️اینجا خوب کن ما دربرابر وقت شما مسئولیم⏲️ ما برای حال شما و‌ وقت شما ارزش قائلیم💯 اخبار موثق را از اینجا پیگیری کن✅ ✔️محتوا،انتقاد،پیشنهاد: @M_S_1_0_2 تبادل،تبلیغات: @vedad_133
مشاهده در ایتا
دانلود
💬 : «لقمه حلالی که دعا پشتش باشد: بچه‌هایت را اینجوری عاقبت بخیر می‌کند!» ✍️ از سالها قبل مادرش را می‌شناختم! مترون (ریاست پرستاری) بیمارستان بود. یکی از بهترین و بزرگترین بیمارستان‌های قدیم تهران. • روزی که فهمیدم پوریا فرزند این مادر است، و حالا شده همسر افسانه، که یکی از نزدیک‌ترین دوستانم بود، از تعجب شاخ درآوردم. آنقدر این پسر بی‌شیله پیله و بی‌تکلّف بود که باورم نمی‌شد پسر همان مترون باکلاس و وزینی است که حداقل چهل سال پیش مترون یک بیمارستان بزرگ بوده و به چند زبان خارجی مسلّط است. • هر چه بیشتر می‌شناختمش تعجبم از اینهمه رهایی‌اش از «کلاس» و «مقام» و «مال» و «تعلقات دست و پاگیر دنیا» بیشتر یقینی می‌شد اما هرگز فکر نمی‌کردم این بشود عاقبتش .... • روزی که شهید شد و بالای دست هزاران نفر بدرقه شد و آمد و ... درِ قطعه شهداء را برایش باز کردند و در ردیف «شهدای امنیت» آرام گرفت: کنار مادرش ایستاده بودم و به کلماتش دقت می‌کردم. • همان خانم مترون باکلاس چهل سال پیش که حالا به سختی راه می‌رفت، هر چند دقیقه یکبار همه‌ی صدای ضعیفش را جمع میکرد و ناله می‌زد : «این گل پرپر من/ هدیه به رهبر من» برای من که سالها می‌شناختمش، جوّ کادر درمان و فضای حاکم در این طیف از مشاغل را می‌شناختم، این جمله عجیب بود! این رضایت عجیب بود! این شادی عجیب بود! • این خانم چگونه به اینجا رسیده بود، که خداوند عزّت «مادر شهید» بودن را آنهم با این حجم از رضایت و شادی قسمتش کرد؟ • این سوال دیوانه‌ام کرده بود انگار! به طلبِ فهمیدنش رسیده بودم انگار ! که .... مادرش دستش را از روی دسته‌ی ویلچیرش برداشت و بازوی مرا گرفت و مرا به سمت آغوش خود کشید! سرم را گذاشتم روی سینه‌اش ! گفت : سالها آمدید خانه ما و رفتید! گفتم : عزّتش امروز برای من کافیست! گفت : من می‌دانم پوریا را چرا برای دفاع از رهبرش خریدند! نفسم انگار حبس شد. او داشت پاسخ مرا میداد بی‌آنکه بداند ... ✘ ادامه داد : من با درآمد شبکاری بیمارستان پوریا را بزرگ کردم. آنوقتها که پرستار کشیک بخش بودم و می‌دویدم دنبال صدای ناله‌ها... الآن دارم اجابت «خدا خیرت بدهد» و «خدا عوضت بدهد»های بیمارانم را به چشم می‌بینم ! لقمه حلالی که دعا پشتش باشد: بچه‌هایت را اینجوری عاقبت بخیر می‌کند! من پوریا را با شادی هدیه کردم، چون با شادی از من خریدند! شادیِ رضایت بیمارانم .... •با خودم گفتم: چه وسعت روحی دارید شما... که همین الآن هم بی‌آنکه بدانید با دو جمله تمام جان مرا سرشار شادی و آرامش کردید و خودتان خبر ندارید! ※ این شد عاقبت مادرشهید «پوریا احمدی» ! همان خانم مترون باکلاس و وزین بیمارستان معیّری! فقط «عشق» است که تمام موانع را کنار می‌زند و تو و نسل تو را برای محبوبت خریدنی میکند! @ostad_shojae
: عاشق‌هایی که هیچ وقت زیر میز نمی‌زنند! : عشق تنها ابزار رسیدن به «قدم صدق» است! ✍️ خدا گفت این را،  نه من ؛ |  مابینِ مؤمنین کسانی هستند که صِدق دارند برای عهدی که با خدا بستند! بعضی‌ها این عهد را به آخر بردند، و بعضی‌ها منتظرند تا این عهد را تمام و کمال ادا کنند، و هیچ وقت عهدشان را تغییر ندادند!  | أحزاب / ۲۳ ※ این آیه می‌پیچد شبیه یک درد دنباله‌دار در جانم! | صدقوا ما عاهدوا | ... ایستادن، با صادقانه ایستادن فرق می‌کند! یاد ماجرای (فرزدق) افتادم! امام به او گفته بود؛ مسلم به تکلیف خویش عمل کرد و تکلیف ما باقی مانده! • از خودم می‌پرسم؛ تکلیف من چه می‌شود یعنی؟ «ایستادن‌ِ از سر صدق» پلّه‌ی قبلیِ مقام محمود است! اگر استقامت صادقانه‌ی کسی تأیید شود، دیگر بستر کسب مقام محمود، در جان او درست شده است. • خیال خدا آنقدر از بابت این «عاشق‌ها» راحت است که « و ما بدّلوا تبدیلا» برایشان نازل می‌کند.. یعنی آنها هیچ وقت زیر میز نمی‌زنند! • با همان درد پیچیده، با خودم گفتم : تهِ قصه‌ی ما چه می‌شود یعنی؟ ما نیز از آن کسانی هستیم که خدا، «مابینِ مؤمنین» با انگشت نشان‌شان می‌گیرد و سری با لبخند به نشانِ تأیید صدق‌شان، تکان می‌دهد ؟ « مابینِ مؤمنین» ، یعنی فقط بعضی‌ها که عاشقند ! |  مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا.  أحزاب/۲۳   | ※ کاش شأن نزول نداشتند آیه‌ها! انگار هر لحظه در حالِ نزولند ... بی قید زمان و مکان ! https://eitaa.com/Delkadeh_313