eitaa logo
🇱🇧🇵🇸🇮🇷دلکده🇮🇷🇵🇸🇱🇧
284 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
10.9هزار ویدیو
128 فایل
حال دلتو♥️اینجا خوب کن ما دربرابر وقت شما مسئولیم⏲️ ما برای حال شما و‌ وقت شما ارزش قائلیم💯 اخبار موثق را از اینجا پیگیری کن✅ ✔️انتقاد،پیشنهادات،تبادل:👇 @Shahidshirini
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 تفکرات یک ها با همین تفکر بقول برخی، عصر حجری شون ساختن، ساختن ، ساختن ، ساختن ، ساختن ، فرستادن فضا ، زیرزمینی زدن ، زدن ، غنی کردن ، رو دست گرفتن ، ایجاد کردن... با تفکرات رو شنفکرانشون چکار کردن ؟
💚ابراهیم پهلوان❤️ پهلوان(۱) ✔حسين الله كرم 💚کشتی با ســيد حسين طحامي کشتي گير قهرمان جهان❤️ 💚ماجرای کشتی دو پهلوان دو دوست و رفیق به نقل حاج حسن به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش❤️ 💚چند آيه و يه مختصر و با چشمان 💧 آلود براي☀️(ع)❤️ 💚شفای مریض❤️ 💚ماجرای پنج پهلوان کشتی در زورخانه❤️ 💚کشتی بین و يکي از بچه هاي❤️ 💚کشتی ابراهيم با نَفس خود و پيروزی در آن❤️ 🔰ســيد حسين طحامي(کشتي گير قهرمان جهان)به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ميکرد.هر چند مدتي بود که ســيد به مســابقات قهرماني نميرفت، اما هنوز بدني بســيار ورزيده و قوي داشــت. 🔰بعد از پايان رو کرد به حاج حســن و گفت: حاجي، کسي هست با من بگيره؟حاج حســن نگاهي به بچه ها کرد و گفت:🌷، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود. 🔰معمولا در، حريفي که زمين بخورد، يا خاک شود مي بازد. شــروع شد. همه ما تماشــا ميکرديم. مدتي طولاني دو کشتي گير درگير بودند. اما هيچکدام زمين نخوردند. فشار زيادي به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين پيروز نداشت. 🔰بعد از کشتي سيد حسين بلندبلند ميگفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعي، ماشاءالله پهلوون تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت🌷 نگاه ميکرد. 🔰ابراهيم آمد جلو و باتعجب گفت: چيزي شده حاجي!؟حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديم هاي اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلورفروش، اونها خيلي با هم و بودند. 🔰توي هم هيچکس حريفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه اين بود که بنده هاي خالصي براي خدا بودند.هميشه قبل از شروع کارشان رو با چند آيه و يه مختصر و با چشمان 💧 آلود براي☀️(ع) شروع ميکردند. 🔰نََفس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض ميداد.بعــد ادامه داد:🌷، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها! ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا. بعضــي از بچه ها از اينکه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف ميکرد،ناراحت شدند. 🔰فرداي آن روز از يکي از زورخانه هاي به آنجا آمدند. قرار شد بعد از با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز ورزش کشتي ها شروع شد. 🔰 برگزار شد، دو کشتي را بچه هاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخر كمي شلوغ کاري شد! آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود. 🔰من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين و يکي از بچه هاي اســت. آنها هم که ابراهيم را خوب مي شناختند مطمئن بودند که مي بازند. براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند را بيندازند گردن! 🔰همه عصباني بودند. چند لحظه اي نگذشــت که🌷 داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشــت با همه بچه هاي دست داد. به جمع ما برگشت.بعد هم گفت: من نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟ 🔰كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و ما خيلي بيشتر از اين حرفها وكارها ارزش داره!بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك پايان کشتي ها را اعلام کرد. 🔰شــايد در آن روز و نداشتيم. اما برنده واقعي فقط🌷 بود.وقتي هم مي خواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم🌷 پهلوانه!؟ 🔰ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها، يعني همين کاري که امروز ديديد.ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد.🌷 به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي و را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ✅ @arshian_helal313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💚ورزشکار کامل❤️ 🔻شرط بندي(۲) ص۳۰ ✔مهدي فريدوند، سعيد صالح تاش 🍁@shahidabad313 💚مهارت در بسیاری از رشته های ورزشی مثل والیبال❤️ 🍁@pmsh313 🔻ابراهيم به جز در بســياري از رشــته هاي ورزشي داشت. در کوهنوردي يک ورزشکار کامل بود. 🔻تقريبًا از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبح هاي جمعه با چندنفر از بچه هاي مي رفتند تجريش. 🔻نماز صبح را در امامزاده صالح(ع)مي خواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا مي رفتند. آنجا صبحانه مي خوردند و برمي گشتند. 🍁@shahidabad313 🔻فراموش نميكنم.🌷 مشغول تمرينات بود و مي خواست پاهايش را قوي كند. از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشــت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد! 🍁@pmsh313 🔻اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولک چال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت. 🔻ابراهيم را هم خيلي خوب مي كرد. در پينگ پنگ هم بود و با دو دست و دو تا راكت بازي مي كرد وكسي حريفش نبود. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ✅ @arshian_helal313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💚کشتی گیر تمام عیار❤️ 💠کشتي(۱) ✔برادران شهيد 💚مربیش اسم ابراهيم را گذاشته بود!❤️ 💚مربیش می گفت يه روز، اين رو تو ميبينيد، مطمئن باشيد❤️ 💚قهرمانی های پی در پی و کشتی گیری تمام عیار❤️ 💠هنوز مدتي از حضور🌷 در نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ# کشتي رفت. 💠او در ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن ۵۳ کيلو آغاز کرد. 💠آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب🌷 درآن دوران بودند. آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر اخلاق و رفتارش خيلي دوســت داشــت. آقاي گودرزي خيلي خوب فنون را به مي آموخت. 💠هميشــه مي گفت: اين خيلي آرومه، اما تو وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل حمله ميکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود! 💠بارها مي گفت: يه روز، اين رو تو ميبينيد، مطمئن باشيد! 💠سالهاي اول دهه ۵۰ در نوجوانان تهران شرکت کرد. ابراهيم همه حريفان را با شکســت داد. او در حالي که 15 ســال بيشتر نداشت براي کشوري شد. 💠مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين شرکت نکرد! مربيها خيلي از دست او ناراحت شدند. 💠بعدها فهميديم در حضور وليعهد برگزار مي شد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود. 💠ســال بعد🌷 در مسابقات قهرماني آموزشگاهها شرکت کرد و شد. همان سال در وزن ۶۲ کيلو در قهرماني باشگاههاي تهران شرکت کرد. 💠در ســال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشــگاهها وقتي ديد دوست صميمي خودش در وزن او، يعني ۶۸ کيلو شــرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در ۷۴ کيلو شرکت کرد. 💠در آن ســال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان ۱۸ ساله، قهرمان ۷۴ کيلو آموزشگاهها شد. 💠 خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تبديل شود. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ✅ @arshian_helal313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💚شکست قهرمانانه❤️ 🌟قهرمان ص۳۴ ✔حسين الله كرم 💚ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي❤️ 💚 براي او تعريف ديگه اي داشت❤️ 💚چگونه با وجود حریف از پا آسیب دیده در کشتی شکست خورد؟❤️ 🌟مسابقات قهرماني ۷۴ کيلو باشگاهها بود.🌷 همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب کرده بود. اکثر حريفها را با شکست داد. 🌟اگر اين مســابقه را ميزد حتمًا در فينال قهرمان ميشــد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد! 🌟آن ســال ابراهيم مقام سوم را کســب کرد. اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند.آن آقــا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف مي کــرد. همه ما هم گوش مي کرديم. 🌟تا اينکه رســيد به ماجراي آشــنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن ۷۴ کيلو 🌟قرار بود من با ابراهيم بگيرم.اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض مي کرد! آخر هم نگذاشــت كه ماجرا تعريف شود! 🌟روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه خودتان را تعريف کنيد.او هم نگاهي به من کرد. نََفس عميقي کشــيد وگفت: آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديدًا آسيب ديد. 🌟به ابراهيم که تا آن موقع نميشــناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آســيب ديده. هواي ما رو داشته باش. هم گفت: باشه داداش، چشم. 🌟بازيهاي او را ديده بودم. توي كشــتي اســتاد بود. با اينکه شــگرد ابراهيم فن هائي بود که روي پا ميزد. اما اصلا به پاي من نزديک نشد! ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به رفتم. 🌟ابراهيم با اينکه راحت ميتونســت من رو شکست بده و بشه، ولي اين کار رو نکرد.بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشــم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون براي او تعريف ديگه اي داشت. 🌟ولي من خوشــحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود. فکر مي کردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. 🌟اما توي با اينکه قبل از مســابقه به دوســتم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقًا با اولين حرکت همان پاي آســيب ديــده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. 🌟آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهيم بود. از آن روز تــا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديده ام. 🌟خدا را هم مي کنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهايش فکر مي کردم. 🌟يادم افتاد در مقر ســپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند: (ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي) 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ✅@arshian_helal313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷