ای خدا . .
این غسل نیست ، شستشو نیست ، مرور مصیبت است ؛ دوره کردن درد است ، تداعی محنت است .
ای وای از حکایت محسن ، حکایت فاطمه و
آن در و دیوار ، حکایت آن میخ های آهنین با
بدن نحیف و خسته و بیمار ، حکایت آن آتش
و آن تنِ تبدار ، حکایت آن دست پلید با این گونه و رُخسار . .
حکایت آن همه مصیبت با این دلِ بیقرار .
[ کشتیپهلوگرفته ، شجاعی ]
رفاقتم با پیرهن مشکیِ امام حسین ، هرسال به برکت فاطمیهء مادرشون صمیمیتر میشه .
- دِلـخُوشیم -
*
آدم کم طاقتی نیستم ولی . .
سر روضه سهساله کم طاقت میشم .
سر روضه گودال کم طاقت میشم .
سر روضه شیشماهه کم طاقت میشم .
سر غریبی حسن کم طاقت میشم .
سر صبر زینب کم طاقت میشم .
سر روضه تلزینبه کم طاقت میشم .
سر روضه مادر کم طاقت میشم ،
آشفتم ، بیقرارم ، درموندم . !
میگوید و میگوید و میگوید . .
و میشنوم و میشنوم و میشنوم . .
از چه میگوید و از چه میشنوم .؟
روضهخوان میگوید و من میشنوم . .
از مادر میگوید و بغض میکنم ؛ میگوید و طاقتم طاق میشود ؛ میگوید و میشکنم .!
از چه بغض میکنم .؟
از مادرِ پشت در ؛ از مادرِ پهلو شکسته .
از مادرِ میان کوچه ؛ از داغ محسن .
از چه طاقتم طاق میشود ؟
از دستان بسته علی ؛ از اشک حسین .
از بغض زینب ؛ از غریبی حسن .
از حسن میانِ کوچه و آن خاطرات تلخ و به یاد ماندنی ، مگر چند سال داشت برای آن اتفاق پیشِ چشمش ؟
از چه میشکنم ؟
از پرپر شدن نگار علی پیش چشمش .
از صورت کبود مادر ؛ از میخ در .
از بغض حسن ؛ از تشیع غریبانه .
از غریبی مولایم حیدر . .
و میسوزم از بغض روضهخوان که میگوید :
ببین میتوانی بمانی بمان . .
عزیزم ، تو خیلی جوانی بمان .!