همسرش را از شک رهانیده بود. از تردیدی که نزدیک بود مرد را تا لبههای دوزخ بکشاند. دوزخِ بیحسین بودن می دانی یعنی چه؟. دلِ مرد را یکدله کرده بود، با یک تلنگر؛ «تو را چه شده زهیر؟! پسرِ رسول خدا تو را دعوت کرده و تو رد میکنی؟!» نهیبِ بانو، مرد را از جا کند. از دودلی رهانید.
از خیمه حسین (ع) که برگشت، همه وجودش را شوقی غریب آکنده بود. « آقا، چیزی به شما گفته؟ وعدهای داده که این طور سر از پا نمیشناسی؟!» مرد که چشمهاش میدرخشید جواب داد: «آقا گفتند جانت در راهِ ما فدا خواهد شد.»
سلام بانوی زهیر. هر سال شب اول محرم یادتان توی دلم زنده است. سلام بر آن لحظهای که همسرت را به بهشتِ با حسین بودن رهنمون شدی.
#نیمه_پنهان_کربلا
@Delnegar313
هدایت شده از ♡شائِقُ الْحُسِین♡
همسرش را از شک رهانیده بود. از تردیدی که نزدیک بود مرد را تا لبههای دوزخ بکشاند. دوزخِ بیحسین بودن می دانی یعنی چه؟. دلِ مرد را یکدله کرده بود، با یک تلنگر؛ «تو را چه شده زهیر؟! پسرِ رسول خدا تو را دعوت کرده و تو رد میکنی؟!» نهیبِ بانو، مرد را از جا کند. از دودلی رهانید.
از خیمه حسین (ع) که برگشت، همه وجودش را شوقی غریب آکنده بود. « آقا، چیزی به شما گفته؟ وعدهای داده که این طور سر از پا نمیشناسی؟!» مرد که چشمهاش میدرخشید جواب داد: «آقا گفتند جانت در راهِ ما فدا خواهد شد.»
سلام بانوی زهیر. هر سال شب اول محرم یادتان توی دلم زنده است. سلام بر آن لحظهای که همسرت را به بهشتِ با حسین بودن رهنمون شدی.
#نیمه_پنهان_کربلا
@Delnegar313