دل نوشت
به یاد شهید روز تاسوعا ، #شهید_مصطفی_صدرزاده لحظه شهادت مدافع حرم مصطفی صدر زاده در روز تاسوعا
میشودپیکرماهمنرسددستکسی......
تا حسین را میدید، گریه میکرد.
میفرمود: علی جان؛
#حسین را نگهدار.
و بعد نزدیک میآمد
و زیر گلوی کودک را میبوسید!
امیرالمومنینعلیهالسلام میفرمود:
چرا گریه میکنید؟!
فرمود:
جای شمشیر میبوسم وگریه میکنم.
_ و نوشتهاند که پیامبرﷺ
تمام بدن سیدالشهداﷺ را میبوسید....
| بحارالانوار،ج۴۴،ص۲۴۶
قلب امام زمان در فشار هست
اون روضه قتلگاهی که برای ما میخونن یه غبار از وقایع هم نیست.
همه وقایع جلو چشم آقا و صاحب ماست
صدقه فراموش نشه
هدایت شده از حامد کاشانی
4.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز سوم است
آفتاب داغ کربلا طوری بر بدنها تابیده که رنگ پیکرها را تغییر دادهاست.
زنان قبیله بنی اسد، گذارشان به کربلا افتاده است.
با یک دشت روبرو شده اند پر از نیزه و شمشیرهای شکسته.
گویی "دو سپاه چند هزار نفری" مقابل هم جنگیده اند و برای "چند هزار" کشته گرفتن، آنهمه سلاح خرج شده است!
حالی که یک سپاه، فقط #هفتاد_و_دو_نفر داشته…
دشت،
معطر است...
بدنهای مانده قاعدتاً باید نفس کشیدن را هم مشکل کنند،
اما دشت سراسر عطرآگین است.
قبل از زنان بنی اسد، ملائک از آسمان آمده اند و پیکرها را با آب حیات از بهشت، غسل داده اند…
زنان را اندوه فرا میگیرد.
میدانند که این بدن ها، پیکرهای سپاه حسین علیه السلام هستند
و باید دفن شوند.
(بدن ناپاک سپاهیان یزید به دستور عمر سعد همان روز بعد از واقعه دفن شده بود)
زنان نزد مردان خود برمیگردند و آنچه رخ داده را، آنچه که باید بشود را، تعریف میکنند.
اما مردان… میترسند!…
مردان قبیله از ابن زیاد و تهدیدهای رعب آورش، سخت میترسند.
زنان اما جور دیگرند.
ساعتی پیش، دیدهاند آنچه خلایق تا قیام قیامت خواهند شنید!
تاب ندارند…
به مردان میگویند: باشد! بمانید! خودمان میرویم!
و ابزار تدفین در دست، راهی میشوند.
از این صولت غیرت و عاطفه زنان، مردان به جوش میآیند!
بیدار میشوند!
ترس رنگ میبازد!
ترس
همیشه مقابل عاطفه و غیرت رنگ میبازد،
کم میآورد،
لرزان و رنگ پریده به گوشهای میخزد…
روز سوم است.
مردان و زنان بنی اسد، به کربلا رسیده اند؛
به دشتی سرتاسر بدن...
باید شروع کنند.
شروع هم میکنند.
اما
ناگاه متحیر میمانند!
روی قبرها چه بنویسند؟!
بنویسند این یکی پیکر کیست؟ آن یک پیکر چه کسیست؟
صاحب پیکرهایی که سر ندارند را،
چطور باید شناخت؟!......
روز سوم است.
همه متحیر اند و دست بر کمر، مستأصل...
ناگاه،
سواری از دوردست ظاهر میشود.
مردی بر مرکبی سوار است.
محزون و خاک آلود، روبه قبیله میکند: من این پیکرها را میشناسم؛
مدد کنید تا تدفین را سرعت ببخشیم...
و حق همین است.
امام را جز امام، تغسیل و تدفین نمیکند!
قانون خداوند است؛
ولو مستلزم معجزه باشد یا طیالارض یا هرچه.
حبیب
بریر
حر
زهیر
جُون
سعید
قاسم
علی اکبر
عباس...
همه را علی بن الحسین علیهالسلام میشناسد و میشناساند.
اما نوبت به در خاک گذاشتنِ پیکر هزار زخم حسین علیهالسلام که میرسد،
زین العابدین علیهالسلام داخل قبر میرود.
هرچه صبر میکنند، بیرون نمیآید.
نگاه میکنند و میبینند پسر حسین، مانند عمه اش زینب، صورت بر حنجر بریده گذاشته
و رگ های بریده پدر را بوسه میزند…
الا لعنة الله علی القوم الظالمین
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
و السّلامُ علی من دفنَه اهل القُری
✍ هـجرتــــــ
بله و ایتا @hejrat_kon
روبیکا @dr_mother8_hejrat
#نشربامنبع #روضه #محرم #زن #پیشاهنگ