eitaa logo
دلوارگونه♡
41 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
50 ویدیو
5 فایل
←"دِݪـــۅاڔڱــۅݩــہ"→ +هَــر آنچــہ از دِل بَــرآیـد...∞ °•°اگه حرفی بود↓ @Ermi_00 •°•ناشناس←https://harfeto.timefriend.net/16325131479572 شُـرۅع: {۱۳۹۸/۱۲/۱۶}
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ [ انےولدٺ‌لکےاحبڪ ] + من‌زادهـ‌شدم‌تاتورا دوسٺ‌داشته‌باشم:) 🌿 〰️〰️〰️〰️♥️〰️〰️〰️〰️ •||• @Delvargooneh •||•
+سلام میشه ساعت مشخصی رو برای گذاشتن کتاب تعیین کنید؟ _سلام، بله... ان شاءالله دو قسمت در روز گذاشته میشه حدود ساعت 9-10 صبح😊
کتاب 🌿 خاطرات دوران اسارت به قلم خانوم معصومه آباد📖 〰️〰️〰️〰️♥️〰️〰️〰️〰️ •||• @Delvargooneh •||•
دلوارگونه♡
کتاب #من_زنده_ام🌿 خاطرات دوران اسارت به قلم خانوم معصومه آباد📖 〰️〰️〰️〰️♥️〰️〰️〰️〰️ •||• @Delvargoo
🌿 تقدیم به ولی فقیه مسلمین، رهبر و مقتدایم حضرت آیت ا... العظمی سیدعلی خامنهای دامت برکاته انشاءا... که با تحریر این خاطرات توانسته باشم ذرهای از دغدغه حضرتعالی را در مستندسازی تاریخ پرافتخار دفاع مقدس کاسته باشم. معصومه آباد 〰️〰️〰️〰️♥️〰️〰️〰️〰️ •||• @Delvargooneh •||•
متن تقریظ رهبری بر کتاب 🌿 •||• @Delvargooneh •||•
میخواهم‌ پر‌ بکشم ، به‌دست‌نخورده‌ترین‌قسمت‌آسمان همان جایی که تو هستی [ من باشمُ تو ] تنهای تنها بی هیچ آدمیزادی :) 〰️〰️〰️〰️♥️〰️〰️〰️〰️ •||• @Delvargooneh •||•
09:09
امروز در جوان‌ترين سنى هستى كه از اينجا به بعد خواهى داشت. ازش لذت ببر...😊 〰️〰️〰️〰️♥️〰️〰️〰️〰️ •||• @Delvargooneh •||•
10:01
🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚 🌿 🔻فصل اول: کودکی به روزهای دور نگاه میکنم ؛ به اولین لحظات حرکت قطار زندگی از مبدأ کودکی ام. قطاری که در هر پیچ، بارش سنگین تر میشود. باری پر از خاطره، لبخند، گریه، درد، شادی، عشق و عشق و عشق... امروز در پس روزهای رفته، در جستوجوی کودکی ام، آبادان را در ذهن مرور میکنم و در کوچه های شهر زیر آفتاب داغ که قدم می زنم . گونه هایم سرخ و پیشانی ام عرق کرده و تب دار میشود... طعم خاطرات کودکی ام به طعم خرما میماند؛ دلپذیر و شیرین. قطار زندگی را به عقب برمی گردانم تا به اولین واگن آن برسم، به واگن بچگی هایم... هنوز صدای خنده ی بچه ها به گوش میرسد. میدوم تا گمشده هایم را پیدا کنم. چقدر در این سالها همه چیز عوض شده است. من به دنبال روزهای پنجاه سال پیش هستم. تنها نیم قرن از آن خاطرات گذشته اما گویی، قرنها با امروز فاصله دارد. از پنجره ی واگن، در میان خانه های شهر جستوجو میکنم . آهان خانه ام را پیدا کردم . آنجاست؛ بین خانه های یک شکل و یک اندازه ی محله ی کارگری پیروزآباد. خانه ها را گویی انگشتان کودکی نازپرورده که شهر آرمانی اش را به تصویر کشیده نقاشی کرده است. شانزده خانه، شانزده خانواده ی محله ی پیروزآباد. کوچه ی بیست و سه، پلاک یک. یک خانه صد متری سر نبش کوچه که اصطلاحا به آن میگفتیم کواترها، و همه ی سهم ما از دنیا همین صد متر بود. آن روزها فکر میکردم دنیا همین آبادان و محله ی خودمان است. همه چیز در همین خانه خلاصه میشد. خانه ی ما آبادانیها، کوچک اما شلوغ بود. من و دو خواهر و هشت برادرم؛ کریم ، فاطمه، رحیم ، رحمان، محمد، سلمان، احمد، علی، حمید و مریم. فاصله ی سنی ما حدودا یک سال و سه ماه بود، سبزینه هایی بودیم که از دامن پرمهر مادر بر دیوارهای این خانه ی کوچک قد کشیده بودیم. به این گُردان کوچک عبدالله هم اضافه شده بود. عبدالله دوست و هم کلاسی برادرم کریم بود که به دلیل دور بودن مدرسه از خانه شان با ما زندگی میکرد... 🔻ادامه دارد... {معصومه آباد🍃} ✅ 〰️〰️〰️〰️♥️〰️〰️〰️〰️ •||• @Delvargooneh •||• 🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚🌱📚
دلیل خاصی نداره... ساعتای قشنگ رو میذارم😊 برا اینکه حواسمون به گذر زمان باشه🍃