أ يقتلك الغياب؟
أنا يقتلني الحضور الباهت الذي يشبه العدم!
نبودن تو را می کشد؟
مرا حضوری
که شبیه نبودن است می کشد!
|#محمود_درویش|
ماجرا زیرِ سرِ فتنه ی چشمان تو بود!
این کشاکش اثر سوءِ فراخوان تو بود!
بی هوا بر سر راه نگهم سبز شدی
لاابالی دل من، بی سر و سامان تو بود
وحشیِ چشم تو پُشتِ مژه پنهان شده بود
پلک بر هم زدی و عقل پریشان تو بود
زیر گوشم به خیال نفس گرم تو سوخت
لب من در هوس بوسهء پنهان تو بود
عطر گیسوی تو و نمنم باران و نسیم
دست من منتظر گرمیِ دستان تو بود
در تکاپوی نگاهت چه عبث غرق شدم
قصهء فاصلهها نقطهء پایان تو بود
کوه یخ بودی و در تیرهترین نقطهء شب
قایق خستهء من سرزده مهمان تو بود
عذر میخواهم ازین عشق ولی باور کن
ماجرا زیر سر فتنه ی چشمان تو بود ..
- آینه آفتاب ؛
《میروم و نمیرود از سر من هوای تو》
《إخفاءُ الإشتياق، إختناق؛'》
"خیالِ ترکِ آغوشَت مرا دیوانه میسازد؛
تو شاهی را تَجَسُم کن؛ که تاج و تخت میبازد،،!(؛
دلخوش به جمع کردن یک مُشت آرزو
این شادی حقیر! همین است زندگی...
| #فاضل_نظری |
تا چه مایه اندوهناک و دشوار میتواند باشد عالم؛
وقتی تو هیچ بهانهای
برای حضور در آن نداشته باشی...
| #محمود_دولت_آبادی |
چه خوب می شد اگر در شریعتت بانو
جواب بوسه شبیه سلام، واجب بود !
| رضا احسان پور |