eitaa logo
- آینه آفتاب ؛
937 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
248 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب چه غزل‌خیز شده لحنِ بیانت تنظیم شده هر نفسم با ضربانت هر چند رسیدن به تو رویا شده،اما؛ دنیای منی، زندگی‌ام بسته به جانت اصلن چه نیازی به رقیب است؟کز اوّل در مرزِ جنون غوطه‌ورم با هیجانت دارد دل و دین می‌برد از شهر، شمیمت هر کس که تو را دیده، شده دل‌نگرانت دلتنگ شدم کاش پیامی بفرستی شیرین بشود قافیه با قندِ لبانت آنقدر نشینم به سر راهِ تو، شاید من را بپذیری به صفِ دلشدگانت
گفتی از پا خارِ غم بیرون کن و آسوده شو خار چون در دل شکست، از پا چه سان آید برون؟
- آینه آفتاب ؛
《لکِنکَ فَهمتَ الحزنُ عینی الصامِت.》
《عاشقی شیوه‌ی رندانِ بَلاکِش باشد ؛》
- آینه آفتاب ؛
شک ندارم که به معراج مرا خواهد برد ، آن نمازم که به لبخند تو باطل شده است .
در قنوت خود دعا کردم فراموشت کنم حاجتم در سجده اما دیدن روی تو شد!
قاضی: چرا كشتيش؟ - آقای قاضی ساعت ٧ صبح زنگ ميزد ميگفت صدای خوابالوتو دوس دارم ... :))) _
جانت جور است؟🌞
از مردها انتظار میرود محکم باشند عصبی و تعصبی باشند حتی بی رحم باشند ! اما تمام این ها برای مردهایی است که عاشقانه یک زن را کنار خودشان ندارند ... مردهای عصبیِ تعصبیِ بی رحم ، ابتدا عاشقِ یک زن خواهند شد و بعد می فهمند صورتی چقدر زیباست ... گل ها چقدر خوشبو اند ... و بعد به جای اخم کردن ، در عکس هایشان لبخند میزنند ... ||
منم همینطور اقای این ادرهند🤝منم همینطور..
دل بیدار من بر مردم خوابیده می گرید بلی، فهمیده بر احوال نافهمیده می گرید.  ز چشم خویشتن آموختم رسم رفاقت را  که هر عضوی به درد آید به حالش دیده می گرید‌‌.   پس از جان دادن عاشق، دل معشوق می سوزد که شیرین بهر فرهاد به خون غلتیده می گرید.   نگردد تا رقیب زشت خو، آگه ز حال من دلم از هجر آن زیبا صنم دزدیده می گرید.   به روز وصل هم عاشق بود در گریه زاری ز شام هجر از بس دیده اش ترسیده می گرید.   لبی خندان نبینی تا نباشد دیده ای گریان بخندد جام چون مینای می را دیده می گرید.   محبت را میان یوسف و یعقوب سنجیدم چو دیدم بیشتر آن پیر محنت دیده می گرید.   کسی کو تیر جانان را هدف گردیده می خندد دلی کز تیغ آن محبوب سرپیچیده می گرید.  هر آن عاشق که بینی از فراق یار می نالد ولی رنجی ز بهر دلبر رنجیده می گرید. (:
- آینه آفتاب ؛
در قنوت خود دعا کردم فراموشت کنم حاجتم در سجده اما دیدن روی تو شد!
مذهبی بودن ما دردسری شد که نگو "من ملک بودم و فردوس برین ..." اما او بوسه‌ای داد به من، عرش خدا ریخت بهم... _
در رسالات مراجع خوانده ام احکام را حکم چشمانی که مومن را به کفر انداخت کو؟
شاید نباید شعر می‌گفتم ز چشمانت! از اینکه رویایم شده، آغوش و دستانت! اصلا غلط بود این همه گفتن ز عشق تو اینکه منم آن عاشق مجنون و پنهانت! من دوستت دارم ولی این هم خطای بود هرگز نباید می‌شدم مدهوش و حیرانت! تو دوستم داری؟ یقیناً نه، چه باید کرد؟ حالا منِ دیوانه‌ام، درگیر و ویرانت! از جنس باران و بهارانی و من چون خاک مستم ز عطر و بوی آن حالِ بهارانت! هر چند که من ساده‌ام، گیجم، بد‌اخلاقم! تو گفته بودی با منی، در عهد و پیمانت! گرچه که کافر بودم اما اعتقادم تو! بر عکس تو بیهوده بود آن دین و ایمانت!