از مردها انتظار میرود محکم باشند
عصبی و تعصبی باشند
حتی بی رحم باشند !
اما تمام این ها برای مردهایی است که عاشقانه یک زن را کنار خودشان ندارند ...
مردهای عصبیِ تعصبیِ بی رحم ،
ابتدا عاشقِ یک زن خواهند شد
و بعد می فهمند صورتی چقدر زیباست ...
گل ها چقدر خوشبو اند ...
و بعد به جای اخم کردن ،
در عکس هایشان لبخند میزنند ...
|#حامد_رجب_پور|
دل بیدار من بر مردم خوابیده می گرید
بلی، فهمیده بر احوال نافهمیده می گرید.
ز چشم خویشتن آموختم رسم رفاقت را
که هر عضوی به درد آید به حالش دیده می گرید.
پس از جان دادن عاشق، دل معشوق می سوزد
که شیرین بهر فرهاد به خون غلتیده می گرید.
نگردد تا رقیب زشت خو، آگه ز حال من
دلم از هجر آن زیبا صنم دزدیده می گرید.
به روز وصل هم عاشق بود در گریه زاری
ز شام هجر از بس دیده اش ترسیده می گرید.
لبی خندان نبینی تا نباشد دیده ای گریان
بخندد جام چون مینای می را دیده می گرید.
محبت را میان یوسف و یعقوب سنجیدم
چو دیدم بیشتر آن پیر محنت دیده می گرید.
کسی کو تیر جانان را هدف گردیده می خندد
دلی کز تیغ آن محبوب سرپیچیده می گرید.
هر آن عاشق که بینی از فراق یار می نالد
ولی رنجی ز بهر دلبر رنجیده می گرید. (:
- آینه آفتاب ؛
در قنوت خود دعا کردم فراموشت کنم حاجتم در سجده اما دیدن روی تو شد!
مذهبی بودن ما دردسری شد که نگو
"من ملک بودم و فردوس برین ..."
اما او
بوسهای داد به من، عرش خدا ریخت بهم...
_
در رسالات مراجع خوانده ام احکام را
حکم چشمانی که مومن را به کفر انداخت کو؟
شاید نباید شعر میگفتم ز چشمانت!
از اینکه رویایم شده، آغوش و دستانت!
اصلا غلط بود این همه گفتن ز عشق تو
اینکه منم آن عاشق مجنون و پنهانت!
من دوستت دارم ولی این هم خطای بود
هرگز نباید میشدم مدهوش و حیرانت!
تو دوستم داری؟ یقیناً نه، چه باید کرد؟
حالا منِ دیوانهام، درگیر و ویرانت!
از جنس باران و بهارانی و من چون خاک
مستم ز عطر و بوی آن حالِ بهارانت!
هر چند که من سادهام، گیجم، بداخلاقم!
تو گفته بودی با منی، در عهد و پیمانت!
گرچه که کافر بودم اما اعتقادم تو!
بر عکس تو بیهوده بود آن دین و ایمانت!
"#مولانا هم که باشی بالاخره ؛
از یه جایی به بعد خسته میشی و میگی:
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
این همون هرجور راحتی خودمونه :)
.
هدایت شده از روح!
غیرتم بر تو چنان است،که گر دست دهد
نگذارم که درآیی به خیال دگران!