یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی
زیر لب از آن کینه ی دیرینه چه گفتی !
این دست وفا بود ، نه دست طلب از دوست !
اما تو ، به این دستِ پر از پینه چه گفتی ؟
دل ، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست
ای آه جگرسوز ! به آیینه چه گفتی ؟
از بوسهیِ گلگون تو خون میچکد ای تیر !
جانُ جگرم سوخت ، به این سینه چه گفتی ؟
از رستمِ پیروز همین بس که بپرسند :
از کشتنِ سهراب به تهمینه چه گفتی ؟ :)
|#فاضلنظری|
- آینه آفتاب ؛
《دینداریآسانمیشود،اگرعشقتوباشد.》
《روزگاری هم اگر دیوانهات بودم گذشت 》
هدایت شده از پر از هیچ؛'
- پرسید: حالا چرا سوسنِ سفید؟ گفتم: وقتی از جلوی یک گلفروشی میگذشتم، صاحبش شاخهای از سوسنها را مقابلم گرفت؛ به امیدِ اینکه خوشبختی بیاورد. لبخندی زد و مشغول به کارِ خودش شد؛ و ذهنِ من مشغولِ یادآوری هر آنچه که آن سوسنِ لعنتی با خودش آورده بود و هیچکدامش خوشبختی نبود.. چرا نپرسیدی آن خوشبختی چهبود؟ اصلاً بود یا نبود؟ نپرسیدی و من نگفتم که تا پایان روز، چشم از شاخهی سوسن بر نداشتم. نگفتم لبخندِ صاحبِ گلفروشی را چندین بار در ذهنم مرور کردم و هربار، قلبم مثل بستنی آب شد و ریخت کفِ زمین. نگفتم هربار که از آن مسیر گذشتم، شاخهگلی نصیبم شد و بعدها همین شاخهی گل، شد قدم زدنهای طولانی در ولیعصرِ تهران. شد زیر و رو کردن کتابفروشی های انقلاب و خریدن هر کتابی که حتی ذرهای عشق میانش دویده بود. شد چهقدر سبز به تو میآید و آبی بیشتر.. نپرسیدی و نگفتم وقتی در اولین صفحه از کتابِ اشعارِ فروغ، نوشت برای همیشه دوستت خواهم داشت، چگونه هزاران پرندهی سفید از قلبم راهیِ آسمان شدند. چگونه پیچکهای وحشی از میانِ انگشتانم گذشتند و دستانش را در بر گرفتند.. نپرسیدی و نگفتم که صاحبِ آن گلفروشی غریبه نبود! آسمانی بود برای پرندهی کوچکی که میخواست بداند پرواز چگونه است. آسمانی امن و آبی و مطلوب. اما یکروز ابرهای سیاه، آبیِ آسمان را ربودند. آفتابش نور را از پرندهی کوچک دریغ کرد. باران بارید؛ آنقدر زیاد که پرندهی بیچاره غرق شد.. ابرها که کنار رفتند، آسمان جولانگاهِ پرندگان دیگر شده بود. نپرسیدی اما آن سوسنِ سفید، شد آغازِ سیاهترین روزهای من. خوشبختی که نیاورد هیچ، همهچیز را نیز با خودش برد. همهچیز به جز کالبدِ بیجانِ پرندهای که دل به آسمانش بسته بود.. - مسیحآ ✍ #لیلیومِسفید
شما نگفتی اونم نپرسید.
الان بپرسه همشو به خودش میگی؟:)
میگی که قراره دوباره ولیعصرُ انقلابو بخاطر اون لیلیوم سفید متر کنی؟
میگی که هنوز لکه ای از نور تو قلبت میتابه برای خوشبختی؟
ليس فوق هذهِ الأرض إمرأة تنسى جرحها الأول..
من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما
تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان
عزیزترین شان
|#غاده_السمان|
آرزوها
که شب ندارند!
ادمی که دلش یکی را بخواهد
هر شبش
"لیلة الرغائب"
است...
|#نسترن_علیخانی|
«گفت: خسته بهنظر میرسی. گفتم: روزگار بیش از آنچه انتظارش را میکشیدم بر من سخت گرفته است.»
|امیر محمد عبدالهی|
هدایت شده از روح!
بعد از آن روزی که دیدم من، تو را در شهر ری
ماندهام من منتظر، هر عصر در عبدالعظیم:)
تو جنگجوی تازه نفس من حریف خوب
من زورگوی قصه ام و تو ضعیف خوب
من مرد افتضاح خداوند در زمین
تو شاهکار خلقت و جنس لطیف خوب
من گر چه با شکوه ولی با شکوه بد
تو گرچه ناشریف ولی نا شریف خوب
تو حرف های خوب ولی با زبان تلخ
من شعر های تلخ ولی با زبان خوب
- آینه آفتاب ؛
برای با تو بودن من به هر در میزنم؛ حتی فلسطین میشوم اما؛ به اِشغالم نمیآیی ..
نذرکردمکه اگرسهمِمنازعشقشدی
دوسهرکعتغزلشادبخوانم، هر روز :)