کلمات هميشه اين قدرت را ندارند که آدمهاي خيلي خوشحال يا خيلي غمناک را ارضا کنند، زيرا آخرين بيان خوشحالي و غم زياد سکوت است!
|آنتوانچخوف|
و ای معشوق کنکوری هجده سالهام، حالا
تراز عشقبازی تو بالا می شود یا من؟
|#امیرحسین_مهدی_زاده|
در راسته ی عطرفروشان
امشب
دربین هزارشیشه مشک و گلاب
می پرسم
دستمال عطرآگینی از نفس او چند؟ . .
-
|محمدعلیسپانلو|
دل به دریا زدم از عشق برایش خواندم
گفت عاشق شده ام ...حرف تو را می فهمم..!
-
گوشه گير و ساده بودم شهرتمْ اينگونه بود
كم صميمى ميشدم چون رغبتم اينگونه بود
تا كه ديدم روىِ او را در دلم آشوب شد،
مىشدم آرام با او عادتم اينگونه بود.
مىشود روزى بگويد دوستم دارد خدا؟
در قنوت هر نمازمْ حاجتم اينگونه بود
در دلم ترس از نگاهش بود اما ناگهان...
زل زدم در چشم هاٰيش، طاقتم اينگونه بود
هركجا ميديدمش با هركسى غيراز خودمْ
مشت ميشد دستهايم، غيرتم اينگونه بود
آتشى افتاد درجانم كه او با ديگريست!
در سكوتم سوختم من، حسرتم اينگونه بود
سرنوشتم را نوشته عاشقىِ بى وصال؛
من براىِ او نبودم، قسمتم اينگونه بود:)
دنیا گذرگاهِ عبور است، نه جای ماندن؛
و مردم در آن دو دستـهاند:
یکی آن که
خود را فروخـت و به تباهی کشـانـد،
دیگری آن که خود را خرید و آزاد کرد!
|مولایمان علی|
-حکمت۱۳۳
آیا شدہ اسمی بشود مرهم دردت؟
نامش ببری درد و غم از دل بِرَهانی؟
پیش آمدہ حرفی به دلت داشته باشی؟
خواهی به زبان آوری اما نتوانی؟