#مهاجری_از_سرزمین_آفتاب
#معرفی_کتاب🔻
🔹هجرت از یک آیین، فرهنگ و سرزمین به آیین، فرهنگ و سرزمینی دیگر بستر مناسبی برای نگارش خاطرات و وقایع صورت گرفته است.
⬅️هر قدر هم این دو وادی از هم دورتر باشند، جذابیّت آن بیشتر میشود.
🔹 جذابیتی که میتوان آن را در سرگذشت «کونیکو یامامورا» و داستان هجرت و تغییرش تا «سبا بابایی» شدن نیز، یافت.
👌خواندن کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» ما را با این سیر و صیرورت آشنا میکند.
💬یکی از نکاتی که با خواندن این خاطرات دریافت میشود این است که اگر قرار است در یک برهه زمانیِ خاص در سرزمین ایران، مادرانی هاجر گونه، اسماعیلهای خود را برای حفظ عقیده و سرزمین به درگاه الهی پیشکش کنند و یکی از قطعات این پازل ایثار، فداکاری و شهامت با مکان وقوع رخداد کیلومترها فاصله داشته باشد، اسباب به گونهای فراهم میشود تا آن قطعه نیز سر جای خود قرار گیرد و این گونه یگانه مادر ژاپنی هم نقش خود را در دفاع مقدس ایران و حوادث پیش و پس از آن ایفا نماید.
#حمید_حسام #مادر_شهید #ژاپن #شهادت #دفاع_مقدس #خاطره_نگاری #سبا_بابایی #کونیکو_یامامورا #صیرروت #اسلام #شینتو #هجرت #مستبصر #کتاب
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media
📌📌📌📌📌📌
#مهاجری_از_سرزمین_آفتاب
✂️ #برشی_از_کتاب
آن روز، آن روز فراموش نشدنی که مسیر زندگیام را تغییر داد؛ جوانی قد بلند و سفید پوست، با موهای مجعّد، را دیدم که شکل و شمایل ژاپنی نداشت و بیرون کلاس در یک گوشه داشت حرکات عجیب و ناآشنایی انجام میداد. دو کف دستش را جلوی صورتش گرفته بود و مثل ما، تا کمر خم میشد و گاهی پیشانی روی زمین میگذاشت. اما، بر خلاف ما، مقابلش کسی نبود. او برای چه کسی و به احترام چه کسی این گونه میایستاد و خم میشد؟!
بعد از ین کار، پارچهای را که رویش این حرکات را انجام میداد جمع کرد. به داخل اتاقی که ما بودیم آمد و در میان آن جمع نگاهش، یک آن، به نگاه من گره خورد؛ نگاهی نجیب و گرم که برق آن جایی در قلبم نشست. من خیلی زود سرم را پایین انداختم. او هم نجیبانه نگاهش را از من گرفت و به انگلیسی شروع کرد به صحبت کردن با همراه ژاپنیاش.
📕مهاجری از سرزمین آفتاب
📖 صفحه ۵۲
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media