#حکایت_اموزنده
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
💢ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﺒﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ !
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ،ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ!
🔺ﺩﻟﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ
ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﻡ ﻧﻤﯿﺰنند .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺷﺨﺺ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﻋﺪﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﺤﻪ ﺩﺍﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ!
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
🔺ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﻨﺪ .
💥قدردان ﮐﺴﺎﻧﯽ باشیم ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﯿﻢ.
👌ﺳﮑﻮﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﻧﯿﺴﺖ...
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link
#حکایت_اموزنده
#زمین_گرد_است
💢پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی میکرد او دستانش می لرزیدوچشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابرزمین انداخت وشکست.
🔺پسروعروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قراردادند وپدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد .
🔺بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.
🔺یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر روبه او کرد وگفت:پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت:دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!
👌یادمان بماند که : زمین گرد است/فرهنگ_نوین
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link
#حکایت_اموزنده
💢کوری چشم به واسطه کور کردن چشمه!
🔺یکی از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود:
یکی از بستگانشان در اواخر عمرش ملکی خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگی را میگذارند پس از مرگش او را دیدند در حالی که کور بود از او سببش را پرسیدند که چرا در برزخ نابینا هستی؟
گفت: ملکی را که خریده بودم وسط زمین مزروعی آن چشمه آب گوارایی بود که اهالی ده مجاور میآمدند و از آن برمی داشتند و حیوانات خود را آب میدادند به واسطه رفت وآمدشان مقداری از زراعت من خراب میشد و برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاک و سنگ و گچ آن چشمه را کور نمودم و خشکانیدم وبیچاره مجاورین به ناچار به راه دوری مراجعه میکردند، این کوری من به واسطه کور کردن چشمه آب است
به او گفتم آیا چاره ای دارد؟
گفت: اگر وارثها بر من رحم کنند و آن چشمه را جاری سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب میگردد.
ایشان فرمود به ورثه اش مراجعه کردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندی آن مرحوم را با حالت بینایی و سپاسگزاری دیدم.
🔺آدمی باید بداند که هرچه میکند به خود کرده است: (لَها ما کَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااکْتَسَبَتْ) اگر به کسی ستم نموده به خودش ستم کرده، اگر به کسی نیکی کرده به خودش نیکی کرده است.
اگرسر کسی را بریده درمواقف برزخی خودش بی سر است و در جهنم سرو پایش به هم پیچیده است چنانچه میفرماید: (فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصی وَاْلاَقْدام)
از اینجاست که حضرت زینب کبری علیهاالسّلام در مجلس یزید به آن ملعون فرمود: ( (وَما فَرَیْتَ اِلاّ جِلْدُکَ وَما قَطَعْتَ اِلاّ رَاءْسُکَ ؛ نبریدی مگرپوست خودت را وجدا نساختی مگرسر خود را) ).
🔺پایگاه شهید دستغیب روستای لزور
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link
#حکایت_اموزنده
💢روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی
بود ، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش
فرو رفت .
از شدت درد فریادی زد !!
و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد.!!
🔺مردی حکیم که از آن مسیر عبور میکرد
ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش
تحویل داد و شعری را زمزمه کرد:🍂🌸
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری
🔺حکیم به کفاش گفت :
این سوزن منبع درآمد توست.
این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور میاندازی! 🍂🌸
👌نتیجه اینکه اگر از کسی رنجیدیم
خوبی هایی که از جانب آن شخص
به ما رسیده را به یاد آوریم،
آن وقت ضمن اینکه نمک نشناس نبوده ایم تحمل آن رنج نیز آسان تر میشود.🍂🌸
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link
11.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حکایت_اموزنده
💢 حضرت داوود و قصه پارچه
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link
#حکایت_اموزنده
💢حساب به دینار بخشش به خروار
🔺روزی دو بازرگان به حساب معامله هايشان مي رسيدند.در پايان ،يكی از آن دو به ديگری گفت:طبق حسابي كه كرديم من يك دينار به تو بدهكار هستم. بازرگان ديگر گفت:اشتباه می كنی!تو یک و نيم دينار به من بدهكار هستی؟ آن دو بر سر نيم دينار با هم اختلاف پيدا كردند و تا ظهر براي حل آن با هم حرف زدند اما باز هم اختلاف ،سر جايش ماند.هر دو بازرگان از دست هم خشمگين شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم در گير بودند. سر انجام بازرگان اولي خسته شد وگفت:بسيار خوب!تو درست مي گويي! يك روز وقت ما به خاطر نيم دينار به هدر رفت. سپس يك و نيم دينار به بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه اش به راه افتاد.
🔺شاگرد بازرگان اولي پشت سر بازرگان دوم دويد و خودش را به او رساند و گفت:آقا،انعام من چي شد؟ بازرگان ،ده دينار به شاگرد همكارش انعام داد. وقتي شاگرد برگشت بازرگان اولي به او گفت :مگر تو ديوانه اي پسر؟! كسي كه به خاطر نيم دينار ،يك روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام مي دهد؟! شاگرد ده دينار انعام بازرگان دومي را به اربابش نشان داد.
🔺آن مرد خيلي تعجب كرد و در پي همكارش دويد و وقتي به او رسيد با حيرت از او پرسيد:
آخر تو كه به خاطر نيم دينار اين همه بحث و سر و صدا كردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟! بازرگان دومی پاسخ داد:تعجب نكن دوست من، اگر كسي در وقت معامله نيم دينار زيان كند در واقع به اندازه نيمي از عمرش زيان كرده است چون شرط تجارت و بازرگاني حكم مي كند كه هيچ مبلغي را نبايد ناديده گرفت و همه چيز را بايد به حساب آورد، اما اگر كسی در موقع بخشش و كمك به ديگران گرفتار بي انصافی و مال پرستی شود و از كمک كردن خود داری كند نشان داده كه پست فطرت و خسيس است.
🔺پس من نه می خواهم به اندازه نيمی از عمرم زيان كنم و نه حاضرم پست فطرت و خسيس باشم
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link
#حکایت_اموزنده
#نمک_پروده
💢پادشاهی کوه نمک بزرگی داشته؛
🔺میگه هر کس بتونه از این کوه نمک
بیشتر بخوره دخترمو بهش میدم
یه خان زاده میاد یه دیس از این کوه نمک میخوره
🔺یه رعیتی میاد یه مجمع بزرگ از کوه نمک
میخوره یه بچه پایین یه دهاتی یه خوب
واقعی میاد فقط یه مزه میکنه
بهش میگن مشتی تو با این قد
و هیکل با این بر و بازو
چرا فقط یه مزه کردی؟؟؟
فلان خان زاده اومد یه دیس نمک خورد
فلان رعیت اومد یه مجمع بزرگ خورد
تو فقط یه مزه؟
💥میگه ؛اولا ما نمک پرورده ایم
💥دوما ؛شرط به خوردن زیاد خوردن نمک نیست
حکم به نگه داشتن نمکه👏
🙏سلامتی اون که #حرمت_نون_و_نمک حالیشه
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link
#حکایت_اموزنده
💢عارفی ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند
تمام روزها روزه بود.
در حال اعتکاف.
از خلق الله بریده بود.
صبح به صیام و شب به قیام.
زاری و تضرع به درگاه او
شب ۳۶ ام ندایی در خود شنید که می گفت: ساعت ۶ بعد از ظهر، بازار مسگران، دکان فلان مسگر برو خدا را ز یارت خواهی کرد
عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه های بازار از پی دکان می گشت...
میگوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد،
قصد فروش آنرا داشت...
به هر مسگری نشان می داد، وزن می کرد و می گفت: ۴ ریال و ۲۰ شاهی
پیرزن می گفت:نمیشه ۶ ریال بخرید؟
مسگران می گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید و همه همین قیمت را می دادند.
بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود.
مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می فروشم، خرید دارید؟
مسگر پرسید چرا به ۶ ریال؟؟؟
پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود!
مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی،
امّا اگر اصرار داری من آنرا به ۲۵ ریال می خرم!!!
پیر زن گفت: مرا مسخره می کنی؟!!!
مسگر گفت: ابدا"
دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!!!
پیرزن که شدیدا متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد.
من که ناظر ماجرا بودم
و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر رفتم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۱۰ شاهی ندادند
آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری؟!!!
مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم!!!
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد، من دیگ نخریدم...
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که
👌ندایی با صدای بلند گفت:
🙏با اعتکاف و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!!
💥دست افتاده ای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد !
💥گر دست فتاده ای بگیری...مردی/فرهنگ نوین
👌پ ن ؛ تو زیراب ما رو نزن دست گیری پیشکش 😂
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link
#حکایت_اموزنده
💢یکی از اهالی ترکیه در تویتر نوشته:
🔺خلاصه زندگی و لذت زودگذر آن
چند روز پیش صاحب خانه مرا بیرون انداخت چون تقاضای افزایش بیش از حد اجاره می کرد. چند روز بعد از بیرون راندنم زلزله رخ داد
حالا صاحب خونه ای که مرا بیرون کرد، من و ایشان توی یک چادر و در کنار هم درکنار آتش می نشینیم
💥این است کار دنیا و غفلت ما
همه چیز فانی است
زیاد خودمون رو اذیت نکنیم
برای هر انچه از دست خواهیم داد
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link
#حکایت_اموزنده
#درس_زندگی
🔺پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست.
خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید:
بستنی شکلاتی چند است؟
خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید.
🔺خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت،
پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت..
🔺هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد.
🔻شکسپیر چه زیبا میگوید:
بعضی بزرگ زاده می شوند،
برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند
👌 پ ن ؛ علف شه ریشه سر سبز بونه
👌؛ذات آدم خراب رو نمیشه عوض کرد ..
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link
#حکایت_اموزنده
*❤️مولتی میلیاردر هندی با ثروت ۲۹۱ میلیارد دلاری، راتان #تاتا، در یک مصاحبهی رادیویی، مجری رادیو تلفنی از او سوال کرد: - قربان، چه زمانی در زندگیتان خوشبختتر بودید؟*
راتان تاتا پاسخ داد: من چهار مرحله شادی را در زندگیام پشت سر گذاشتم و سرانجام معنای خوشبختی واقعی را فهمیدم.
🔺اولین قدم جمع آوری ثروت و منابع بود. اما در آن لحظه به آن خوشبختی که میخواستم نرسیدم.
🔺سپس مرحلهی دوم انباشتن اشیاء و اشیاء قیمتی فرا رسید. اما متوجه شدم که تاثیر این کار هم موقتی است و درخشش جواهرات زیاد دوام نمیآورد.
🔺سپس مرحلهی سوم پروژههای بزرگ فرا رسید. من ۹۵ درصد از ذخایر نفت خود را در هند و آفریقا داشتم. من صاحب بزرگترین کارخانهی فولاد هند و آسیا بودم. اما حتی اینجا هم به آن خوشبختی که تصور میکردم نرسیدم.
🔺مرحلهی چهارم زمانی فرا رسید که دوستم از من خواست برای کودکان معلول ویلچر بخرم. حدود ۲۰۰ کودک. به توصیه یکی از دوستان، من بلافاصله ویلچر خریدم. اما دوستم اصرار کرد که با او بروم و به بچهها خودم ویلچرها را بدهم. آماده شدم و راه افتادم. آنجا با دست خودم به این بچهها ویلچر دادم. درخشش عجیبی از شادی را در چهرهی این کودکان دیدم. همهی آنها را دیدم که در ویلچرهایشان نشستهاند و حرکت میکنند و بازی میکنند. انگار به یک پیک نیک رسیده بودند. از درون احساس خوشحالی میکردم. وقتی تصمیم گرفتم بروم یکی از بچهها پاهایم را گرفت. سعی کردم به آرامی پاهایم را آزاد کنم، اما کودک به صورت من نگاه کرد و آنها را محکمتر فشار داد. پس خم شدم و از کودک پرسیدم آیا چیز دیگری لازم داری؟ واکنش این کودک نه تنها من را شوکه کرد، بلکه دید من را به زندگی کاملاً تغییر داد. این بچه گفت:
*🔺میخواهم چهرهی تو را به یاد بسپارم تا وقتی تو را در بهشت میبینم، بتوانم بشناسمت و دوباره ازت تشکر کنم./فرهنگ نوین
👌🌸 در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست .
#درودبرشما
تنوردلتون گرم 🌹🌹
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link
#حکایت_اموزنده
💢فرعون، خوشهای انگور در دست داشت
و تناول میکرد
🔺ابلیس نزدیک او آمد و گفت:
هیچکس تواند
این خوشهی انگور تازه را مروارید سازد؟
فرعون گفت: نه
ابلیس به لطایفِ سِحر
آن خوشهی انگور را
خوشهی مروارید ساخت
فرعون تعجّب کرد و گفت
عجب استادمردی هستی!
ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت:
مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند،
تو با این حماقت
دعویِ خدایی چگونه میکنی؟!
#سدیدالدین_محمد_عوفی
جوامع الحکایات و لوامع الروایات
✅آیدی کانال در شبکه ایتا
EItaa.com/Didebandime
✅آیدی کانال در اینستاگرام
https://instagram.com/didebandime?utm_medium=copy_link