eitaa logo
مرکز اسناد دفاع مقدس
1.4هزار دنبال‌کننده
425 عکس
268 ویدیو
40 فایل
🌷 اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان خراسان رضوی / دانشنامه؛ مرکز اسناد و کتابخانه تخصصی. 📬 پاسخگویی به سوالات و ارتباط مستقیم: 👇 📱 @doc_admin 🔄 لینک عضویت در کانال: 👇 📱 eitaa.com/Doc_d_moghadas 📱http://t.me/Doc_d_moghadas .
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✊ شهدا زنده‌اند الله اکبر [ ۱۰ ] 🇮🇷 📌 بیا که حاجت روا میشوی؛ ❁ یک ماه از تدفین علیرضا میگذشت. شب رفته بودم مسجد. بعد از نماز یکی از بچه‌های بسیج گفت: «محمد آقا، یه آقایی چند روزه دنبال شماست. میگه از بچه‌های تفحص لشکر امام حسین علیه‌السلام هست و با شما کار مهمی داره!» ❁ تو فکر بودم، یعنی چکار داره؟! داشتم از در مسجد بیرون میرفتم، یک دفعه آقایی آمد جلو و سلام کرد. گفت: «از بچه‌های تفحص هستم و با شما کار دارم.» ❁ بعد از کمی صحبت کردن درباره جبهه‌ها، گفت: «علیرضا کریمی، فرزند باقر، برادر شماست، درسته؟!» با تعجب گفتم: «بله، چطور مگه؟!» گفت: «پیکرش هم تو منطقه فکه شمالی بوده؟» ❁ من با تکان دادن سر، صحبتهاش رو تأیید میکردم. ایشان ادامه داد: «پیکر برادرتون رو من به عقب منتقل کردم. در جریان پیدا شدن ایشون هم ماجراهای عجیبی اتفاق افتاد که برای همین خدمت رسیدم.» همه توجهم به صحبت‌های ایشان بود، با تعجب نگاهش میکردم. ❁ گفت: «بچه‌های تفحص مدتها بود که در منطقه فکه شمالی کار میکردند. خیلی از شهدا رو پیدا کردند، اما چند روزی بود که هرچه جستوجو کردیم، شهیدی پیدا نمیشد. از قرارگاه مرکزی تفحص اعلام کردند که از فردا بچه‌های اصفهان به منطقه شرهانی منتقل میشوند و بچه‌های لشکر دیگری جایگزین ما خواهند شد. ● شب آخر توی مقر، مجلس دعای توسل بر پا کردیم. بچه‌ها، خیلی گریه کردند. بیشتر از همه سرهنگ علیرضا غلامی که خودش در این منطقه حضور داشت و یک پای خودش را هم تقدیم کرده بود، اشک میریخت. برادر غلامی از جانبازان و مسئول شهدای اصفهان بود. آخر مجلس، با گریه دعا کرد و گفت: خدایا، ما اومدیم اینجا که از همین منطقه کربلایی بشیم، ما را حاجت روا کن! صبح زود بود که بچه‌های آن لشکر آمدند، وسایلشان را هم آوردند، ما هم وسایلمان را جمع کرده بودیم. وقتی آماده حرکت شدیم، دیدم برادر غلامی با بچه‌های تازه وارد داره بحث میکنه. ● رفتم جلو، دیدم میگه که شما چند ساعت به ما وقت بدین، ما فقط تا جاده شنی میریم و بر میگردیم! مسئول گروه جدید هم موافقت کرد. از آدمی مثل غلامی بعید بود که اینطور اصرار داشته باشد. من هم همراه او راه افتادم. از میدان مین عبور کردیم و رفتیم سمت جاده شنی. با تعجب پرسیدم: مگه ما دیروز اینجا رو نگشتیم؟! برادر غلامی که سریع با پای مصنوعی خودش راه میرفت، گفت: این دفعه فرق داره. خود شهید گفته بیایید دنبالم! ● یک دفعه ایستادم و گفتم: چی؟! اما برادر غلامی سریع حرکت میکرد. دویدم دنبالش و گفتم: تو رو خدا بگو چی شده؟! ● ایشون همینطور که راه میرفت، گفت: دیشب پسر بچه‌ای با چهره‌ای معصوم و دوست داشتنی به خوابم اومد و گفت: من کنار جاده شنی هستم. حتی محل حضورش رو هم تو خواب نشونم داد و گفته که باد، خاکها رو از روی بدنم کنار زده. الان موقعش شده که برگردم. مادرم خیلی بی‌تابی میکنه. من، هم نام شما (علیرضا) هستم. بیا که تو هم حاجت روا میشی! با تعجب داشتم به حرف‌های برادر غلامی گوش میکردم. با عبور از تپه‌ها رسیدیم به جاده شنی. کمی جلو رفتیم. بعد، در نقطه‌ای ایستادیم و حدود ده متر از جاده فاصله گرفتیم. برادر غلامی نشست و با دست خاک‌های رملی و نرم را کنار زد. ● هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پیکر شهید پیدا شد. بعد هم برگشت به سمت من و گفت: زیارت عاشورا را همراه داری؟ گفتم: آره، و کتاب دعا را دادم به ایشان. روش برادر غلامی این بود که هر شهیدی را پیدا میکرد، کنار بدنش زیارت عاشورا میخواند، اما هرچه گشت زیارت عاشورا در کتاب دعا نبود. بعد گفت: هرچی شهدا بخوان. شروع به خواندن دعای توسل کرد. ● بعد از اتمام دعا، بقایای پیکر شهید را خارج کرد. نمیدانم چرا، اما تقریباً به جز استخوان‌های پا، تمام استخوان‌های این شهید خُرد بود! برادر غلامی به من گفت: برو عقب! من کمی از آنجا دور شدم. کنار پیکر، پارچه سفیدی را پهن کرد و پیکر شهید را داخل آن پیچید. ● به محض اینکه از روی زمین بلند شد، ناگهان صدای انفجار، سکوت و آرامش منطقه فکه را شکست. موج انفجار مرا هم روی زمین پرت کرد. نفهمیدم تله انفجاری بود یا مین، اما به هر صورت، جانباز فداکار علیرضا غلامی که عمری را به دنبال شهدا سپری کرده بود، در همان منطقه فکه طبق وعده شهید علیرضا کریمی، سرانجام به قافله شهدا پیوست. ● بچه‌ها که صدای انفجار را شنیده بودند، سریع خودشان را رساندند. پیکر شهید را به عقب منتقل کردیم. و این چنین بود که دعای علیرضا غلامی مستجاب شد.» 📚 منبع: کتاب «ما زِنده‌ایم» ص ۳۱۳ ؛ به نقل از کتاب «مسافر کربلا» ص ۷۹. | راوی: محمد کریمی. 📷 طرح استوری: ● https://eitaa.com/Doc_d_moghadas/1229 🌷 اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خراسان رضوی / دانشنامه و مرکز اسناد: 📱 @Doc_d_moghadas .