eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
899 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
••• پرید اونڪہ🦋• بالـش‌ڪمـےزینبےبود خوشا دخترے ڪہ... دلش‌زینبـےبود😌 نذار✋🏻 چادر از سر بیفته رها شہ... بذار آخـرش با شہادتــ♥️ تمـوم شہ:) ✨🍃🌹 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
تویت‌ امروز‌ سردار‌ امیرعلی‌حاجی‌زاده : دشمنان ما خوب بدانند اگر دست از پا خطا کنند با رگبار سنگینی از موشک های ما روبرو خواهند شد. 😎 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 فوری 📣 تا اینجای کار درباره نتیجه انتخابات آمریکا ، آنچه مسلم و قطعی است به شرح زیر اعلام می‌شود: 🔺در تمام ایالت‌های امریکا سگ زرد برادر شغال است و مهم نیست چه کسی پیشتاز است 🔺 دل بستن به آمدن این و رفتن آن یکی ، نشانه نشناختن آمریکا و درس نگرفتن از تاریخ است 🔺 با ترامپ یا بایدن ، سرنوشت محتوم نظام آمریکا نابودی است . روی الاغ یا فیل بازنده شرط بندی نکنید 🔺 علاج مشکلات کشور در داخل است و آنکه آدرس واشنگتن دی‌سی می‌دهد ، خودش را به خواب زده است . ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
🌸🍃دوست دارم مثل تو باشم.... 💠 دستخط بالا👆👆 نوشته‎ای از این پهلوان شهید ابراهیم هادی است که از دوران دفاع مقدس به جا مانده است؛ «راستی اینجا به ما خیلی خوش میگذرد، چون رزق مومنین دائما برقرار می‌باشد. رزق مومن که می‌دانید چیست؟ از همان سور‌های امام حسینی است که دائم برقرار است و ما هم آن را توی رگ میزنیم که قوت بگیریم؛ که اگر با دشمن رو به رو شدیم با یک مشت به درک واصلشان کنیم. والسلام. ابراهیم هادی» 🕊🥀 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_85 ابوذر نفس عمیقی کشید و گفت: من خیلی مقدمه چینی بلد ن
💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 ابوذر نفس عمیقی کشید و گفت: من خیلی مقدمه چینی بلد نیستم! خب راستش اینه که یکی از دوستان من چند وقتیه که حس میکنه علاقه ای به شما پیدا کرده و خواسته من واسطه بشم و از شما اجازه بگیرم برای خواستگاری! شیوا مات مانده بود. باورش نمیشد!این دیگر چه معادله ای بود که خدا برایش طرح کرده بود؟ ابوذر پرسید:نظرتون چیه؟ شیوا قدری به خودش مسلط شد و گفت:آقا ابوذر من ...بهشون بگید جواب من منفیه! _شیوا خانم شما که هنوز ندیدنشون!خب لااقل بزارید باهاتون صحبت کنه بعد نظرتونو بگید. _مسئله شخص ایشون نیست! من قصد ازدواج ندارم نه ایشون نه هیچ کس دیگه...دلیلشم خودتون میدونید.... _من هیچی نمیدونم شیوا خانم شیوا بغضش را قورت داد و گفت: در جوانمردی شما شکی نیست. ولی گذشته که فراموش نمیشه! میشه؟ ابوذر جدی گفت:شما دارید در مورد کدوم گذشته حرف میزنید؟من که چیزی یادم نمیاد. شیوا با بغض تلخندی میزند.او ابوذر بود و جز این هم از او انتظار نمیرفت. خودش را زده بود کوچه عمر چپ تا شیوا را از آب شدن نجات دهد! مردانگی کوران می‌کرد در وجودش که اینطور هوای خجالت شیوا را داشت! شیوا با همان صدای لرزان گفت: بیایید و بگذرید آقا ابوذر. _من کاره ای نیستم که بگذرم یا نگذرم! من فقط میگم یکم بیشتر فکر کنید.... شیوا با خود اندیشید نه گفتن به آن رفیق ندیده خیلی راحت تر از حرف روی حرف ابوذر آوردن است... سرش را پایین گرفت و با شرم گفت:پس هر جور شما صلاح میدونید! ابوذر لبخندی زد و از جایش بلند شد:تصمیم عاقلانه ای بود شیوا خانم! رفیق من نه یکی دیگه! به ازدواج جدی فکر کنید. آینده شما نباید فدای گذشتتون بشه! شیوا نتوانست حریف اشکهایش شود. قطره ای فرو ریخت و در دل زمزمه کرد: همه مثل تو مرد نیستن ابوذر! صدای ابوذر را شنید: الان منتظره باهاتون حرف بزنه اجازه هست؟ شیوا تنها سری به نشانه ی تایید تکان داد و ابوذر خندان از مغازه خارج شد! شیوا حس کرد این روزها چه راحت میتواند حسرت نخورد!چه راحت تر از گذشته میتواند ابوذر را مثل یک برادر ببیند! مثل جان کندن بود تغییر این حس ولی نشدنی نبود! در ماشین که باز شد مهران بی مقدمه پرسید:چی شد؟ ابوذر بلند خندید:چه هولی تو! _میگم چی شد ابوذر؟ ابوذر نفسی کشید و با آرامش گفت:قبول کرد باهات حرف بزنه! مهران هیجان زده گفت:راست میگی؟خیلی آقایی ابو... خیلی حتی خود مهران هم فکر نمیکرد روزی متوسل ابوذر شود تا بخواهد با دختری همکلام شود. رز قرمز را از روی داشبورد برداشت و یقه اش را مرتب کرد.ابوذر با اشاره ای به رز قرمز کرد و گفت:مگه داری میری سر قرار با نامزدت!؟ مهران ابرویی بالا انداخت و گفت:ببین تو اصلا به اصول دلبری آگاه نیستی من نمیدونم خانم صادقی چطور بهت بله داده؟ لبهای ابوذر کج شد و گفت:الان یعنی تو خیلی دلبری؟ مهران بادی به غبغبه انداخت و گفت:من الان درست مثل یه جنتلمن دارم رفتار میکنم! ابوذر خندید و لااله‌الااللهی گفت و بعد ضربه آرمی به شانه مهران زد و گفت:ببین آدم باید ذاتا جنتلمن باشه!!! مردونگی همچین از وجودش تراوش کنه! وگرنه بااین شاخه گل و چهارتا لفظ قشنگ و مامانی، بونجول‌من جنتلمن نمیشه! مهران بروبابایی میگوید و پیاده میشود. ابوذر در دل دعا میکند آخر این ماجرا ختم به خیر شود. هر دو آنها برایش مهم و عزیز بودند..... ✍نیل۲ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva