•♥️•
حقیقتاخوشبهحالِ
اونمُنتظرواقعی
کهالاندارهازبیقرارینالهمیزنه..!
دلشامامزمانشُمیخواد..!
#امام_زمان عج
#تلنگر
『 @Dokhtarane_parva 』
•💜•
دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ
آقا خواندن آن ࢪا توصیہ ڪردند 🙂
و دࢪ دفع بلا و مریضے
بسیار موثࢪه❗️
مخصوصا بیمارے کࢪونا 😷
توصیہ میشود ڪہ هر روز آن را بخوانید
یا حداقل آن ࢪا گوش ڪنید👀
#معجزه
#توصیه_رهبری
『 @Dokhtarane_parva 』
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّهَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ
سلام بر تو اي بجا مانده خدا در زمينش
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان
شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
AUD-20211003-WA0036.mp3
930.4K
•🌱•
صلوات خاصه امامرضـا؏ ..♥️
به تو از دور سلام :))
#چهارشنبه_های_امام_رضایی🧡
『 @Dokhtarane_parva 』
.🖤.
#تَــلَنـگـر
سوریه نرفتهاے..!؟
باشد قبول🙂
اما در کوچه و بازار این سرزمین
هم میشود #مدافع_وطن #مدافع_حرم شد💪🏽
آرے آن هنگام که در اوج جوانی
چـ👀ـشم میبندی بر روی صورت نامحرم یعنی
#مدافع_وطنی 🇮🇷
#مدافع_حرمی😎
آن هنگام که بخاطر حیای چشم متلک میشنوی و به خود افتخار میکنی که چشمانت را کنترل کردی✌🏻..
#مدافع_وطنی 🇮🇷
#مدافع_حرمی💔
آن هنگام که در مجازی هیچ دختری را به خیال خودت خواهر نمیدانی🙅🏻♂...
#مدافع_وطنی🇮🇷
#مدافع_حرمی✨
آن هنگام که با گریه برا پاک دامنی دعا میکنی...🍃
#مدافع_وطنی🇮🇷
#مدافع_حرمی😍
یک نکته☝🏻
"در #جوانی #پاک بودن شیوهی #پیغمبری است
『 @Dokhtarane_parva 』
20.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•💚•
دوربین مخفی درد ناک در مورد امام زمان (عجل الله) 🙂💔
#امام_زمان
『 @Dokhtarane_parva 』
•🧡•
#خنده_حلال
یادتونه وقتی میرفتیم مدرسه
علاقه داشتی زیپ کیف بقیه رو یواشکی باز کنیم😐😂
بعد وقتی باز میکردیم پیروز مندانه لبخند میزدیم 🙄💔
#لبخند_بزن_رزمنده 😌
『 @Dokhtarane_parva 』
9.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•💚•
-گـر پـدرے رفت
پسـرے هسـت هنـوز
ائمـه همگـی ڪشته شدند
در میـان این زمین یڪ نفر مانده هنوز..
#آقامونه😌
#مقام_معظم_دلبری
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 اجازه نگرفت از پدری که رها را بهای رهایی پسرش کرد. صدای ِکل نیامد... کسی نقل نپ
#از_روزی_که_رفتی👀📚
تمام مسیر به بدبختی هایش فکر میکرد. سرد و خالی بود. برای همسری نمیرفت، برای کلفتی میرفت. میرفت که تمام عمر را کنار خانواده ای سر کند که لعن و نفرینش میکردند. کنار مردی که نه نامش را میدانست نه قیافه اش را دیده بود. دوست نداشت چیزی از او بداند... بیچاره دلش!
بیچاره احسان!
نام احسان را در ذهنش پس راند؛ نامی که ممنوعه بود برایش! گناه بود برایش! آیه یادش داده بود...
-وقتی اسم مردی بیاد روی اسمت، مهم
نیست بهش علاقه داری یا نه، مهم اینه که بهش متعهد شدی.
و رها متعهد شده بود به مردی که نمیدانست کیست؛ به کسی که برادرش برادرزاده اش را کشته بود. رها خیانتکار نبود، حتی در افکارش!
ماشین که ایستاد مرد پیاده شد و در را بست؛ منتظر ایستاد. رها در را باز کرد و آهسته بست... بسته نشد، دوباره باز کرد و بست... باز هم بسته
نشد.
-محکمتر بزن دیگه!
در را باز کرد و محکم تر زد. در که بسته شد صدای دزدگیر را نشنید. مرد که راه افتاد، رها به دنبالش وارد خانه شد. خانه دو طبقه و شمالی ساخت بود مرد مقابلش ایستاد، حیاط کوچکی داشت. وارد خانه که شدند سرش پایین بود و به مردی که مقابلش بود نگاه نکرد. ایستاد تا بشنود
تمام حرفوهایی را که میدانست.
-از امروز بخور و بخواب خونه ی بابات تموم شد.
و رها فکر کرد مگر در طول عمرش بخور و بخواب داشته است؟ اصلا
مفهومش را نمیدانست. تمام زندگی اش کار و درس و کار بوده...
-کارای خونه رو انجام میدی، در واقع خدمتکار این خونه ای! این چادرم دیگه سر نمیکنی، خوشم نمیاد؛ خانواده ی ما این تیپی نیست، ما اعتقادات خودمونو داریم
『 @Dokhtarane_parva 』