#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
✨اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ السَّلاَم
سلام بر تو به همه سلام ها
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
هدایت شده از - ماھ🌙
#زنگ_تھذیب✨
براى تعجيل در فرج بسيار دعا كنيد،
که در فرج من فرج شما نيز هست.
- اماممھدی"ارواحناالفداه"
•🖌| @Book_80
•#یادت_باشد 🕊♥️
همیشه خیلی راحت جملههای احساسی را بیان میکرد، اما صبح روزی که قرار بود برود به من گفت:
من در کنار دوستانم شاید بتوانم بگویم دلم تنگ شده اما نمیتوانم بگویم دوستت دارم، باید چه کنم؟ من نیز برنامهای را دیده بودم که همسر یک شهید تعریف میکرد وقتی به همسرش نامه مینوشت احتمال میداد که کسی نامه را بخواند، بین خودشان رمز گذاشته بود.
من نیز دوستت دارم را یادت باشد گذاشتیم، وقتی از پلههای خانه پایین میرفت بلند بلند داد میزد، یادت باشد، یادت باشد، من هم میگفتم یادم هست.💖
۵آذر سالگرد شهادت شهید حمید سیاهکالی مرادی
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
『 @Dokhtarane_parva 』
.💕.
#تلنگر
نیکی به پدر و مادر،
و خدمت کردن به اونها
بزرگترین سعادتیه
که نصیب خیلیا نمیشه،
یا خیلی زوداز دستش میدن...
『 @Dokhtarane_parva 』
#خنده_حلال😂
دانشجویی به حاج آقا گفت:
حاج آقا من هر چی تو یخچالِ خوابگاه میگذارم، بسیجیهای مومن و نماز خوان میخورند.
من چکار کنم؟
حاج آقا : فامیلت را پشت ظرف بنویس، چون مومن و متدین هستند دیگه نمیخورند.
دانشجو گفت: اتفاقا پشت تمام ظرفها فامیل خودم را مینویسم ولی باز هم وقتی سراغشان میروم میبینم ظرفها خالی شدهاند.
حاج آقا گفت: فامیلی شما چی هست؟
دانشجو گفت: صلواتی
😂😂😂😂😂😂
#لبخند_بزن_رزمنده☺️
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 _خوبه حاج خانم. فخرالسادات آه کشید: _بچهت بی پدر شد، خودتم بیوه! این انتخاب خود
#از_روزی_که_رفتی👀📚
فخرالسادات رو برگرداند:
_گفتنی ها رو باید گفت! شما هم شاهد باشید که من گفتم "بعد از به دنیا اومدن بچه به عقد محمد درمیای. الاقل عموش براش پدری کنه! "
محمد به اعتراض مادر را صدا زد:
_مادر؟!
و از جا برخاست و خانه را ترک کرد. فخرالسادات رو به آیه کرد و گفت:
_حرفامو شنیدی؟
آیه لب تر کرد، باید حرف میزد وگرنه...
_شنیدم! من هنوز عزادارم. هنوز وصیتنامه ی شوهرم باز نشده! هنوز براش سوم و هفتم و چهلم نگرفتم! هنوز عزاداریام تموم نشده حرف از عقد شدنم با مردی میزنید که نه تنها ازم کوچیک تره، بلکه جای برادرمه!
فخرالسادات: جای برادرته، برادرت که نیست. در ضمن تو از رسم خانواده ی ما خبر داشتی!
_پس چرا شما بعد از مرگِ حاجی با برادرش ازدواج نکردی؟
_من دوتا پسر بزرگ داشتم!
_اگه رسمه، برای همه باید باشه! اگه نه، چرا باید قبول کنم؟
ارمیا این روی آیه را دوست داشت. محکم و مقاوم! سرسخت و مودب!
حاج علی: این بحث رو همین الان تموم کنید!
فخرالسادات: من حرفمو زدم! نباید ناپدری سر نوه ی من بیاد! نمیتونی بعد از پسرم بری سراغ یه مرد غریبه و زندگیتو بسازی!
آیه: دختر من پدر داره، نیاز نداره کسی براش پدری کنه!
صدای در که آمد، صحبت ها را تمام کردند. محمد وارد خانه شد و گفت:
_زن داداش شب میرید خونه ی پدرتون؟
『 @Dokhtarane_parva 』
#از_روزی_که_رفتی👀📚
زنداداش را گفت تا دهان ببندد! آیه برایش حریم برادرش بود؛ سیدمحمد نگاه به حریم برادرش نداشت...
در راه خانه ی حاج علی بودند. ارمیا ماشین حاج علی را میراند و آیه در صندلی عقب جای گرفته بود. رها با مردش همسفر شده بود...
َصدرا: روز سختی داشتی!
_برای همه سخت بود، به خصوص آیه!
_خیلی مقاومه!
_کمرش خم شده!
_دیدم نشسته نماز خوند.
_کاری که هرگز نکرده بود، حتی وقتی پاش شکسته بود!
_تو خوبی؟
_من خوبم آقا!
_چرا بهم میگی آقا؟ اونم الان که همدیگه رو بیشتر شناختیم.
_من جایگاهمو فراموش نکردم! من خون بسم!
صدرا کلافه شد:
_بسه رها! همهش تکرارش نکن! من موافق این کار نبودم، فقط قبول کردم که تو زن عموم نشی.
_من از شما ممنونم.
تلفن صدرا زنگ خورد. از صبح رویا چندباری تماس گرفته بود که رد تماس کرده بود. خدا رحم کند...
صدرا تماس را برقرار کرد و صدای رویا درون ماشین پخش شد:
_هیچ معلومه تو کجایی؟ چرا از صبح رد تماسم می کردی؟
_جایی بودم نمیتونستم باهات صحبت کنم!
_مامانت گفت با اون دختره رفتی قم! دختره ی امّل تو رو هم مثل خودش کرده؟ تو گفتی که چیزی بینتون نیست، پس چرا رفتی؟
『 @Dokhtarane_parva 』
سلام رفقا♥️🖐
به یک خانم جهت پست گذاری نیاز داریم
کی زحمتشو میکشه؟😅
بیاین پی وی
@gomnaam18