#بسم_رب_المهدی
#عقیق_فیروزه_ای
🌷 روایت دلدادگی سربازان گمنام پسر فاطمه ارواحنا فداه...
#قسمتآخر
💍📿
عقیق فیروزه ای 3
گلویم میسوزد. باید سر و شکلم را درست کنم که فاطمه نترسد. من باید آرامشان کنم. فاطمه جلوی من هیام:
میرسد. چشمهایش سرخ است:
-چی شد؟
جواب ندارم. موهایم را چنگ میزنم. دوباره صدایم میزند:
-امیرمهدی! میگم چی شد؟ پیداشون کردی؟ مجروح بودن؟
ل**بهایم روی هم قفل شدهاند. پدربزرگ و رضا میرسند. پدربزرگ با دیدن حالم همه چیز را میفهمد. در آغوشم میگیرد.
لباسهایم گرم شده بود. به بدنم دست کشیدم. خودم سالم بودم؛ این خون زوار بود. تلوتلوخوران و از میان مجروحان و شهدا رد شدم. فقط میدانستم باید کمک کنم. کم کم صدای آژیر آتش نشانی و اورژانس بلند شد. بچههای خودمان رسیدند. بچهای که گریه میکرد را از مادرش گرفتم. صورت مادر پر از خون بود. جیغ میزد. بچه هم همینطور. بچه را به آمبولانس رساندم. سرم داشت گیج میرفت. بین مجروحین برگشتم. پیرمردی را بلند کردم و روی دوشم انداختم. لاغر بود. داخل آمبولانس بردمش و ر
سراغ بعدی و بعدی رفتم.
فاطمه یک گوشه نشسته و زانوهایش را بغل کرده. پدربزرگ هم به دیوار تکیه داده و چشمهایش را بسته. رضا دارد به فاطمه اصرار میکند یک چیزی بخورد که از پا نیفتد، اما فاطمه قبول نمیکند. فاطمه هم مثل مادر کم غذاست. اما بقیه اخلاقش به مادر نرفته. مثل مادر با عاطفه و مهربان است اما راحت احساسش را ابراز میکند. برعکس من، از کارهای نظامی خوشش نمیآید و روانشناسی میخواند.
از وقتی فهمیده، رفته یک گوشه کز کرده و صدایش در نیامده. نگرانش هستم. اگر اینطور در خودش بریزد مریض میشود. انگشترها را دستش دادم؛ شاید حالش بهتر شود.
شب که پیش بچهها برگشتم، همه فکر میکردند شهید شدهام. به دلم بد افتاده بود. گوشی مادر و پدر خاموش بود. فاطمه زنگ زد و گفت ازشان خبر ندارد. تمام سامرا را گشتم؛ به هتل برنگشته بودند. نه در بیمارستان بودند، نه در پزشکی قانونی، نه در حرم. هیچکس نبود که بداند پدر و مادر کجا بوده اند و آن ساعت کجا رفتهاند. بین لیست شهدای انفجار هم نبودند. در عرض چند ساعت، مفقود شدند.
انگشترها باعث شد بغض فاطمه بشکند. گریه اگر بکند برایش خوب است. تخلیه میشود. چشمهای او هم مثل مادر، موقع گریه کردن قشنگ میشود. به فاطمه نگاه میکنم که مادر را ببینم. پدربزرگ بلند میشود که نماز بخواند. میدانم چقدر حالش بد است. صدسال پیر شده است. تا قبل از این، مثل بیست سالهها جوان بود. اما حالا موهایش سپید شده. دیگر حتی نا ندارد روی پاهایش بایستد. حق دارد. جانش به جان مادر بسته بود.
هرجا را گشتیم، پیدایشان نکردیم. نه زنده نه مرده. فقط یک احتمال وجود داشت، این که ربوده شده باشند. دشمن ما آخر نامردی است. وقتی مقابل نیروهای نظامی و امنیتی کم میآورد، به جان مردم بی گناه میافتد. اگر هم بخواهد با نیروی نظامی طرف شود، وقتی میرود سراغش که مسلح نباشد. وقتی که در مرخصی است و با همسرش به زیارت آمده. دشمن ما، آخر نامردی است. از پشت خنجر میزند.
این احتمال، من را هم پیر کرد. به خانواده نگفتیم. بچههای سپاه بدر، بعد از یک هفته، دو جسد در حومه سامرا پیدا کردند. هردو را با تیر خلاص، شهید کرده بودند. در دست یکی، انگشتر عقیق بود و در دست دیگری انگشتر فیروزه...!
در پیچ و خم عشق همیشه سفری هست
خون دل و رد قدم رهگذری هست
شرم است در آسایش و از پای نشستن
جرم است زمینگیری اگر بال و پری هست
«آن را که خبر شد، خبری باز نیامد»
این بی خبری داده خبر که خبری هست
از من اثری نیست که جامانده ام اما
هرجا که نظر می کنم از تو اثری هست
در راه تو وقتی پدری باز نگردد
در بردن میراث تفنگش پسری هست...(قاسم صرافان)
تقدیم به شهدای مظلوم عرصه امنیت؛ قهرمانان گمنام تاریخ
والسلام.
فاطمه شکیبا، پاییز و زمستان 97
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
دخترانِ پرواツ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدوبیستوششم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 آخر ني سه حديث
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتآخر
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
قسم به خداي كعبه
ـ و كسي كه از عمد روزه خواري مي كنه ... يعني كسيه كه از عمد بعد مادي رو انتخاب مي كنه ... و با
اختيار، بخش هاي شرطي شده شيطان رو انتخاب مي كنه و بهش اجازه ورود ميده ... براي همين هم
شكستن شرط ها و پايه ريزي هاي شيطان واسش سخت تره ... چون حركتش آگاهانه است ... خودش
به صورت كاملا آگاهانه بعد اول و دوم وجودش رو يكي كرده ... كه مثل ساختن يه بزرگراه عريض و عالي
براي عبور و مرور داده هاي شيطانه ...
شراب هم همين طور ... كسي كه اون رو مي خوره چون آگاهانه خلاف فرمان خدا عمل كرده ... وقتي روزه
بگيره ... روزه فقط مي تونه تاثير مخرب عمل گذشته اون رو برطرف كنه ... كه اونم بستگي به اين داره كه
شخص با رفتار اشتباه و آگاهانه اش چقدر از بعد سومش رو نابود كرده باشه ...
واسه همينه كه روزه اش پذيرفته نميشه ... اين پذيرش يعني اجازه ورود به بعد سوم ... خودش اين
پذيرش و اجازه نامه رو نابود كرده ... و ظرفيت فعال كردن اين بعد رو از خودش گرفته ... عملا همه چيز و
تمام عواقب بعديش انتخاب خود انسانه ...
خدا رحمت خاص خودش رو توي اين ماه مي فرسته ...
چون انسان بدون هدايت خاص، قدرت درك اين بعد رو نداره ... انسان رو مجبور مي كنه خودش رو براي
11 ماه بعد واكسينه كنه ... مثل سرپرستي كه به زور بچه رو واكسينه مي كنه ... چون اگه به زور اين
واكسينه شدن انجام نشه ... ممكنه تا زماني كه اون اينقدر بزرگ بشه كه قدرت درك پيدا كنه ... ديگه
خيلي دير شده باشه ...
خدا انسان رو در اين اجبار قرار ميده ... و از طرفي تمام منافع و چيزهايي رو كه مي تونه اونها رو تشويق
كنه رو توي اين ماه قرار ميده ... مثل بچه اي كه بهش قول ميدن اگه درس هاش رو خوب بخونه براش
چيزي بخرن ...
خدا هم اين ماه رو فقط براي خودش قرار ميده ... چون فقط بعد سوم هست كه مي تونه انسان رو
جانشين خدا كنه ... پس تمام تشويق ها رو مثل بخشش ... رحمت و مغفرت ... عنايت ... استجابت دعا
... در اين ماه قرار ميده ...
و چون فرد غير از تشويق ها و پاداش هايي كه مي گيره .... بعد سومش رو فعال كرده ... با ارتقاي قدرت
اون، در جايگاهي وراي ملائك قرار گرفته ... پس حقيقتا به بخشش و استجابت نزديك تره ... چون
فاصله اش تا خدا كمتر شده ... بالاتر از ملائك ... ديگه كسي براي دريافت پاسخ، نيازي به واسطه نداره
...
عملا خدا زمينه عروج و معراج انسان رو مهيا مي كنه ... و كسي كه به اين عظمت پشت كنه ... خودش،
حكم نابودي خودش رو امضا كرده ... و اين معناي رقم زدن سرنوشت يك ساله است ...
خدا راست گفته ... توي رمضان، سرنوشت يك ساله انسان رقم مي خوره ... اما سرنوشتي كه خودت
تصميم مي گيري چطور رقم بخوره ... و همه چيز به اين بستگي داره ... چقدر در اين تمرين يك ماهه
موفق عمل مي كني؟ ... فقط از خوردن و آشاميدن اجتناب مي كني؟ ... يا دقيقا براساس سيره عملي اي كه
اسلام مقابلت گذاشته عمل مي كني؟ ... هر چقدر راه شيطان رو محكم تر ببندي و از اين فرصت براي
آزاد شدن ظرفيت بهتر استفاده كني ... سرنوشت درست تري رو مي توني رقم بزني ... و مسير شيطان رو
براي 11 ماه ديگه محكم تر ببندي ...
با اصلاح عملي خودت مورد غفران و بخشش قرار مي گيري ... و با رفتار اصلاح شده، در آينده به جاي
انتخاب هاي شرطي و آلوده به افكار شيطاني ... انتخاب هايي با بعد روحي و الهي انجام ميدي ... در نتيجه
از آتش جهنم هم نجات پيدا مي كني ... و بقيه اش رو هم خدا كمكت مي كنه و مي بخشه ... چون خودش گفته رحمت من بر عذابم غلبه داره ... تو حركت مي كني ... اون كمكت مي كنه ... و نقصت رو هم مي
پوشونه ...
چند قدم رفتم عقب ... نفس عميقي كشيدم و چشم هام رو بستم ... شادي عجيبي بند بند سلول هاي
وجودم رو پر كرده بود و آرامشي كه تا اون لحظه نظيرش رو احساس نكرده بودم ... چشم هام رو كه باز
كردم، هنوز تصوير و منظره زيباي حرم، در برابر وسعت ديدگان من بود ... چشم هايي كه تازه داشت،
حقيقت ديدن رو درك مي كرد ...
ـ تو صداي من رو شنيدي ...
و اشك بي اختيار در برابر پرده نازك ديده من نقش بست ... حس و اشكي كه جنس ناشناخته اش، مولود
تازه وارد زندگي من مي شد ...
ـ به خداي كعبه قسم مي خورم ... خدايي هست و اون خداي يگانه شماست ...
به خداي كعبه قسم مي خورم ... محمد، فرستاده و بنده برگزيده و زنده اوست ...
و به خداي كعبه قسم مي خورم ... شما، اولي الامر و جانشينان خدا در زمين هستيد ... و براي شما، مرگ
مفهومي نداره ...
من شما رو باور كردم ... به شما ايمان آوردم ... اطاعت از فرمان شما رو مي پذيرم ... و هرگز از اطاعت
شما دست برنميدارم ...
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva