eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
902 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 روایت دلدادگی سربازان گمنام پسر فاطمه ارواحنا فداه... رکاب (آقا) حالا که فکرش را می‌کنم، الکی نگران بودم که از رفتنم ناراحت شود. او که خودش این کاره است، بار اولش هم نیست و عادت دارد. شاید نگرانی‌ام به خاطر بچه بود. انگار نه انگار که مامور امنیتی است و جوانی‌اش را در آموزش نظامی و عملیات صرف کرده. مثل زن‌هایی که یک عمر فقط خانه داری کرده‌اند، با انبساط خاطر تمام مشغول آماده کردن سحری است. به گمانم بادمجان سرخ می‌کند؛ می‌داند که دوست دارم. تلوزیون روشن است. گذاشته‌ام شبکه قرآن و مثلا به حرف‌های کارشناس مذهبی گوش می ‌دهم؛ ولی نگاهم به اوست. چادر نماز سرش کرده و زیر لب چیزی زمزمه می‌کند. فکر کنم دارد نماز شبش را می‌خواند. چشمم به مفاتیح و تسبیحش می‌افتد که روی میز است. از همین حالا دلم برایش تنگ شده؛ با این که اولین ماموریتم نیست. بارها پیش آمده چند ماه خانه نباشم و خم به ابرو نیاورد. او هم ماموریت طولانی داشته. زندگی ما همین است. غذا را بار می‌گذارد و می‌آید سر میز، سراغ مفاتیح. می‌گوید: -نمی‌خوای بری یکم استراحت کنی؟ باید سرحال باشی. -خوابم نمیاد. نمی‌گویم تا وقتی چشمم به اوست، خواب به چشمم نمی‌آید. می‌گویم: -ببخشید تنهات می‌ذارم. درحالی که دعای ابوحمزه را باز می‌کند، لبخند می‌زند. بی قرارتر می‌شوم. حیف که نمی‌شود عکسش را در گوشی نگه دارم و باید در این مدت با یادآوری چهره‌اش بسازم. حتی نمی دانم می‌شود تماس تلفنی داشته باشیم یا نه؟ سنگینی نگاهم را حس می‌کند و می‌گوید: -به چی نگاه می‌کنی؟ پاشو برو قرآنی دعایی چیزی بخون! این سحرا رو نباید از دست داد. یک لحظه حس می‌کنم با یک عارف خلوت نشین طرف هستم. چقدر شخصیت پیچیده‌ای دارد. این را بار اولی که دیدمش نفهمیدم. اما الان خوب می‌دانم به موقعش بانوی خانه است، یک وقت شیر مبارزه است، گاهی فرمانده‌ای مقتدر است، گاه طلبه، بعضی وقت‌ها هم مثل الان زاهدی سجاده نشین. در همه این حالات، خودش است؛ خود خودش. پیداست نگاهم باعث شده نتواند بر فرازهای دعای ابوحمزه تمرکز کند. می‌گویم: -این مدت که نیستم برو خونه مامان اینا. لبخند می‌زند: -مگه بار اولمه تنها می‌مونم؟ تازه مگه خودم چقدر توی خونه هستم؟ -فرق می‌کنه. الان امیرمهدی هم هست. یه موقع کمک بخوای. تازه... ادامه حرف در دهانم نمی‌چرخد. ذهنم می‌رود به روزهای تلخ دوازده سالگی‌ام. می‌گوید: -تازه چی؟ -بچه‌ها خانواده‌هاشون رو بردن جاهای دیگه، چون ممکنه اگه زورشون به ما نرسید، سر خانواده‌هامون خالی کنن. از تصورش هم سردرد می‌گیرم. تهدید خانواده یک مامور، آخر نامردی است. آخر بزدلی. -تهدید کردن یا احتمال می‌دین؟ -خانم یکی ازبچه‌ها الان روی تخت بیمارستانه. به خیر گذشته. تهدید کردن. لبخندی پر از آرامش می‌زند: -مرگ اگه بخواد بیاد که هرجا باشم میاد. ولی برای این که ذهنت درگیر نشه، چشم. وقتی چشم می‌گوید خواستنی‌تر می‌شود. شاید چون همه اقتدار سرتیم بودنش را پشت سر می‌گذارد و می‌شود خانم خانه‌ام. نگاهی به آشپزخانه می‌اندازد و می‌رود که غذا را بکشد. بوی خورش بادمجان و برنج زعفرانی، مستم می‌کند. دعای سحر شروع می‌شود. مسواک زدنم که تمام می‌شود، اذان می‌دهند. به نماز که می‌ایستم، پشت سرم می‌ایستد. معمولا اگر خانه باشیم اقتدا می‌کند. موقع تسبیحات، دلتنگی‌ام بغض می‌شود و بعد اشک. نمی‌گذارم بفهمد. دارد دعای عهد زمزمه می‌کند: - اللهم اجعلنی من انصاره و اعوانه، والذابین عنه، و المسارعین الی قضاء حوائجه، و الممتثلین لاوامره، و المحامین عنه، و السابقین الی ارادته، و المستشهدین بین یدیه. (خدایا مرا از یاران و یاوران و دفاع کنندگان او (حضرت مهدی ارواحنا فداه) قرار ده، و از شتابندگان به سویش در جهت برآوردن خواسته‌هایش، و اطاعت کنندگان اوامرش، و مدافعان حضرتش، و پیش گیرندگان به جانب خواسته‌اش، و شهادت یافتگان پیش رویش) به خودم می‌آیم و دارم با او زمزمه می‌کنم. بعد از تمام شدن دعا، مقابلم می‌ایستد: -دیرت نشه؟ سر تکان می‌دهم. نگاهش را از نگاهم می‌دزدد. نمی‌دانم کی وقت کرده لباس‌هایم را اتو کند. می‌پوشمشان. به چارچوب در تکیه می‌دهد: -اگه یه موقع کارتون گره خورد، صلوات حضرت زهرا(علیها السلام) فراموش نشه. یادت نره افطار و سحری رو بخوری حتی به اندازه یه خرما، از پا در میای! این‌ها توصیه‌هایی است که قبل از هر ماموریت، اگر خانه باشد، تحویلم می‌دهد. تند تند سر تکان می‌دهم. کیفم را برمی‌دارم. صدایش کمی می‌لرزد: -مواظب خودت باش. اگه تونستی زنگ بزن. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva