eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
899 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
راه میافتیم. ماشین عمو،یکی از جدیدترین ماشین های یکی از شرکت معروف آلمانی است .. :_عمو؟ :+جان؟ :_شما الان مشغول چه کاری هستین؟ :+شغل شریف رانندگی در رکاب نیکی خاتون! :_نه،کلا میگم. تو دانشگاه چی خوندین؟ آهان.. خب بسم اللّه الرحمن الرحیم بنده وحید آریا هستم، آرشیتکت ولی خب در حال حاضر،مشغول رسیدگی به امورات سهام پدر بزرگوارم. :_من برادرزاده ی شمام ولی فامیلیم نیایشه... چرا واقعا؟ :+این تصمیم پدرت بود...بهش فکر نکن خب نوبت توعه،تو دوس داری تو دانشگاه چی بخونی؟ :_راستش دقیق نمیدونم. ولی عاشق فلسفه ام. اصلا واسه همین انسانی انتخاب کردم. :+جدا؟؟ پس یادم بنداز کتاب ملاصدرا رو بدم بخونی. عمو ماشین را متوقف میکند:خب رسیدیم،یه رستوران خوب ایرانی با ذبح اسلامی داخل رستوران میشویم،محیط کامل مدرن و با سبک اروپایی دارد،اما موزیک سنتی ایرانی گوش جان را مینوازد. اکثر میزها،پر از مشتری هستند. پشت یکی از میزها،به راهنمایی عمو،مینشینم. عمو،کتش را درمیآورد و روی صندلی میگذارد. پیشخدمت به طرفمان میآید و با لهجه ی غلیظ بریتانیایی میگوید: سلام مهندس، سلام خانم. از لحن فارسی حرف زدنش خنده ام میگیرد. عمو گرم با او سلام و احوال پرسی میکند و رو به من میپرسد:چی میخوری خاتون؟ :_هرچی شما بخورین. :+نه دیگه،هرچی تو بگی :_قورمه سبزی دارن؟ عمو به طرف گارسون برمیگردد:برامون قرمه سبزی بیار فرد،مثل ایرانی ها،دستش را روی چشمش میگذارد،تعظیم کوتاهی میکند و میرود. عمو صدایش میزند:راستی فرد برمیگردد،عمو ادامه میدهد:سیاوش نیست؟ :_نه آقا،مادرشون مریضه. عمو آرام روی پیشانی اش میزند:آخ آخ مادرش،پاک از یادم رفته بود... به چشم های پر از سوالم،خیره میشود:سیاوش دوست منه، و البته صاحب این رستوران. آهانی میگویم. هنوز سوال ها در ذهنم جولان میدهند. میگویم:عمو؟چطور شد شما بین این همه رنگ و لعاب اروپانشینی با اسلام آشنا شدین؟؟ :_درست مثل تو،با یه تلنگــــر. همین آقاسیاوش کمکم کرد. :+چطوری؟ :_هم سن الان تو بودم،پونزده ساله. سیاوش همکلاسی و دوستم بود. یه روز بهم گفت که میخواد تا یه جایی بره ولی تنها نمیتونه. از من خواست باهاش برم. باهم رفتیم،میخواست بره سفارت ایران،از یه روحانی احکام بپرسه. بهم گفت که تازه به سن تکلیف رسیده و سوال داره... منم برام سوال پیش اومده بود... شروع کردم به خوندن و فهمیدن و پرسیدن... سیاوش،بر خالف من،یه خونواده ی مذهبی داره،واسه همین من به خونواده اش خیلی نزدیک شدم و سیاوش شد درست مثل برادرم.. فرد میآید و غذاها را روی میز می چیند،ظاهرش خیلی وسوسه انگیز است،با اشتها شروع میکنم به خوردن. عمو میگوید:راستی،صبح زود رفتم یه سر به بابا زدم. خیلی خوشحال شد از اومدن تو،گفت دوست داره ببیندت ولی خب... دوست نداره تو،تو این شرایط باهاش روبه رو بشی. گفت که ازت معذرت خواهی کنم. :+عمو،بابابزرگ از عقائد شما خبر داره؟ :_آره،خیلی عوض شده بابابزرگ، الان خودش دوست داره نماز بخونه،اما خب،مریضی امونش رو بریده. :+جدی؟من مطمئنم این تأثیر رو شما روشون گذاشتین. کاش منم یه روز بتونم به مامان و بابا،ثابت کنم اسلام اون چیزی نیست که اونا ازش فرار میکنن. :_من مطمئنم که تو از پسش برمیای. :+چطوری؟ :_نیکی تو،تا حاال سرشون داد زدی؟ :+خب،گاهی که به حرفم گوش نمیدن یا وقتایی که دعوامون میشه :_خب عزیزدلم،دیگه این کارو نکن،باشه؟میدونی امام رضا}علیه السالم{ فرمودن ]نیکی به پدر و مادر واجب است،هرچند مشرک باشند. اما در معصیت خدا،اطاعت از آن ها واجب نیست[ میدونی این قضیه چقدر مهمه؟خواهشی که ازت دارم،هر رفتار و کاری که کردن تو بی احترامی و بی حرمتی نکن. نیکی تو راه سختی پیش رو داری ولی یاور داشته باش که این راه،سعادتمندت میکنه. باشه عزیزدلمـ؟ :+چشم،هرچی شما بگید. هم قول میدم قضاوت نکنم،هم به مامان و بابا،بی احترامی نکنم. عمو لبخندی از سر رضایت میزند و دوبازه مشغول خوردن میشوم. صدای کسی میآید،سرم را بلند میکنم. پسری هم سن و سال عمو،با قد و هیکل متوسط باالی سر عمو ایستاده و دستش را روی شانه عمو گذاشته،میگوید: خیلی بی معرفت شدی وحید.. حاال من باید از فرد بشنوم تو برگشتی؟ عمو به طرفش برمیگردد و با ذوق می گوید:سیاوش؟! بلند میشود و همدیگر را در آغوش میگیرند. سیاوش به طرف من برمیگردد: سلام خانم بلند میشوم و سلام میدهم. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva